جدول جو
جدول جو

معنی مأوم - جستجوی لغت در جدول جو

مأوم
(مُ ءَوْ وَ)
کلان سر زشت خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماموم
تصویر ماموم
کسی که در نماز به پیش نماز اقتدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وَ)
کلان سر زشت خلقت. بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. مأوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه سر و هیکل درشت دارد. رجوع به مأوم شود، زشت اندام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
تشنه گرداننده، فربه و کلان خلقت گرداننده ستور را (آب و علف). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
نان آمیخته به نان خورش و از لفظ مأدوم در قول ’اطعمتک مأدومی’ عذر مراد است به طریق مجاز یعنی آوردم پیش تو عذر خود را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ادیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
تنگنایی میان مزدلفه و عرفه. مأزمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مأزمان در معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
نام تنگنایی که میان مکه و منی است. مأزمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
زمین تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مآزم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرج تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم زن که تنگ باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عیش تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حربگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). رزمگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه تنگ مابین دو کوه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
مفتول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
مبتلا به بیماری اطام که بستگی بول و شکم از بیماری باشد: بعیر مأطوم و رجل مأطوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ / کِ)
گوشت پارۀ سرسرین و آن دو است یا دو گوشت پاره ای که مابین سرین و هر دو پهلوی پشت است. مأکمه (م ء ک / ک م ) . ج، مآکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
اندوهگین. (منتهی الارب). مغموم و اندوهگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمگین و ملول و مغموم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
زده شده بر ام ّ الرأس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زده شده بر دماغ. (ازاقرب الموارد). امیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتری که از ضرب یا از ریش و صدمۀ پالان موی پشت آن ریخته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قصد کرده شده. اقتدا کرده شده. ج، مأمومون. (ناظم الاطباء) ، آنکه در نمازی به امامی اقتدا می کند. (ناظم الاطباء). پس نماز. مقابل امام، پیش نماز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آیا چه پرستند در این دیر کهن سال
مأموم کدامند و کدامند کامامند.
خواجوی کرمانی (از گنج سخن ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل. (آنندراج). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی:
چنان پندارد آن مسکین در اینجا
کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا.
ناصرخسرو.
هر زمان این شاهباز ملک را
ساعد اقبال مأوا دیده ام.
خاقانی.
در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
در این ژرف صحرا که مأوای ماست
خورشهای ما صید صحرای ماست.
نظامی.
گذشت از شما کیست از دام و دد
که دارد در این دشت مأوای خود.
نظامی.
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت...
سعدی (بوستان).
و رجوع به مأوی شود.
- هشت مأوا، هشت بهشت. هشت مأوی:
آن خط بیاموزتا برآیی
از چاه سقر تا به هشت مأوا.
ناصرخسرو (دیوان ص 42).
و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا)
دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
مجتمع کرده شده گرداگرد درخت. (منتهی الارب). مدور. مجتمع. (ناظم الاطباء). منور. (محیط المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
به معنی آفت رسیده باشد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
کسی که در طعام خود تأخیر نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
مؤول. تأویل کننده. شرح کننده: چنین گوید مفسر این کتاب و مأول این خطاب اصغر عباداﷲ جرماً و اکثرهم حرماً. (تاریخ قم ص 2)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ)
زمین پست. ج، ماءو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ رَ)
دهی از دهستان افشار است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / مَءْ وی)
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) :
اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک
ورای پایۀ خود ساختند ماوی را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3).
ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند
وداع کرده بکلی دیار و مأوی را.
ظهیر فاریابی.
گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار.
عطار.
گفت آری گفت آن شرنیستی
که فسون غیب را مأویستی.
مولوی.
- جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه:
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند.
خاقانی.
در بارگاه صاحب معراج هر زمان
معراج دل به جنت مأوی برآورم.
خاقانی.
، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء).
- مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء).
- مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تَ)
انجمن زنان. ج، مآتم. (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان. ج، مآتم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه. (ازاقرب الموارد) ، انجمن زنان از برای مصیبات و تعزیه. انجمن سوک، ج، مآتم. (زمخشری). در عرف مخصوص شده است به انجمن زنان هنگام مرگ کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت زنان و خصوصاً جماعت زنان به هنگام مصیبت. (از اقرب الموارد) ، نزد عامه مصیبت و نوحه گری است چنانکه گویند: کن فی مأتم فلان، بودند زنان در ماتم فلان و ابن انباری گفته که این محاوره خطا است و صواب آن است که گویند: کن فی مناحه فلان. (منتهی الارب). و رجوع به ماتم شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
گناهکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گناهکار شمرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بزهکار. مقابل معصوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس اگر شیعه از برای آنکه محمد و علی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مادوم
تصویر مادوم
از مادوم تازی نانخورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوم
تصویر ماثوم
بزهکار گناهکار گناهکار بزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
پسنماز آنکه پشت سر امام نماز گزارد پس نماز جمع مامومین مقابل امام پیش نماز: در جماعت و احکام آن و حکم امام و ماموم
فرهنگ لغت هوشیار
مصلی، نمازخوان، نمازگزار
متضاد: امام، پیش نماز
فرهنگ واژه مترادف متضاد