زنهارداده، امانت دار، معتمد علیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : سوی خردمند گرگ نیست امین گر سوی تو گرگ نجس مأمون شد. ناصرخسرو. - مأمون به، یعنی ثقه و امین. (ناظم الاطباء). ، امن کرده شده و محفوظ. (ناظم الاطباء) : مسالک ممالک که از تغلب دزدان و تعدی قطاع طریق مهجور و مدروس مانده بود به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته. (المعجم چ دانشگاه، ص 12) ، بی هراس و بی ترس. (ناظم الاطباء)
زنهارداده، امانت دار، معتمد علیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : سوی خردمند گرگ نیست امین گر سوی تو گرگ نجس مأمون شد. ناصرخسرو. - مأمون به، یعنی ثقه و امین. (ناظم الاطباء). ، امن کرده شده و محفوظ. (ناظم الاطباء) : مسالک ممالک که از تغلب دزدان و تعدی قطاع طریق مهجور و مدروس مانده بود به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته. (المعجم چ دانشگاه، ص 12) ، بی هراس و بی ترس. (ناظم الاطباء)
ابن هارون الرشید. وی هفتمین خلیفه از خلفای بنی عباسی است که پس از قتل برادرش امین در سال 198 هجری به خلافت رسید و در سال 218 وفات کرد. (از ناظم الاطباء). عبدالله پسر هارون ملقب به مأمون هفتمین خلیفه از خلفای عباسیان. از مادری ایرانی بود و در موقع مرگ پدر در خراسان اقامت داشت. ایرانیان مایل به شیعیان علوی که از ظلم و جور علی بن عیسی حاکم هارون بر خراسان و رفتارهای زشت خلیفه نسبت به آل علی سخت متنفر بودند دور مأمون را گرفتند و او را در مقابل امین که برگزیدۀ سران عرب و مردم بغداد بود تقویت کردند. مأمون به تدبیر و کفایت فضل بن سهل و به سرداری طاهر بن حسین ملقب به ذوالیمینین بر علی بن عیسی سردار سپاه امین به سال 195 هجری قمری غالب شد و در سال 198 بغداد پس از جنگی شدید به دست طاهر مسخر گردید و امین محبوس و سپس کشته شد و مأمون در همین سال 198 در مرو رسماً به خلافت برگزیده شد و فضل بن سهل را به وزارت خویش برگزید. بزرگان ایرانی از جمله آل سهل تمایل داشتند که مأمون یکی از علویان را به ولیعهدی خود انتخاب نماید و به همین جهت مأمون حضرت علی بن موسی کاظم را به احترام تمام از مدینه به بغداد خواست و ابتدا طاهر سردار مأمون با او به ولیعهدی بیعت نمود و خود خلیفه هم به سال 201 در خراسان آن حضرت را رسماً به این مقام معرفی کرد و به لقب رضا ملقب گردید. مردم بغداد از شنیدن اختیار یک تن علوی به ولیعهدی برآشفته ابراهیم بن المهدی را به خلافت برداشتند و مأمون ناچار آنچه را که درباب انتقال خلافت به آل علی گفته بودانکار کرد و به سال 202 به سوی بغداد روانه شد و پیش از عزیمت به بغداد دستور داد فضل بن سهل را در حمام کشتند و سال بعد از آن علی بن موسی الرضا (ع) را نیزدر طوس به قول مشهور مسموم نمود. مأمون در آخر سال 203 به بغداد وارد شد و مخالفان از شنیدن خبر ورود او به بغداد متوحش شده گریختند و خلافت دوبارۀ مأمون را مسلم شد. مأمون از جوانی بر اثر تربیتی که پیش ایرانیها یافته بود علاقۀ شدید به علم و حکمت داشت و در تمام دورۀ خلافت هر وقت مجال می یافت فضلا را به ترجمه کتب از یونانی و سریانی و پهلوی و هندی به عربی وا می داشت و دربار او مرکز اجتماع دانشمندان مذاهب مختلف و محل بحث و مناظرۀ ایشان بوده مأمون در سفر جهاد و به هنگام مراجعت از مصر در نزدیکی طرطوس پس از بیماری مختصری به سال 218 درگذشت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال). و رجوع به تاریخ اسلام تألیف دکتر فیاض صص 195-198 و تاریخ الخلفاء سیوطی صص 204-220 و ترجمه تاریخ یعقوبی ج 2 صص 460-494 شود
ابن هارون الرشید. وی هفتمین خلیفه از خلفای بنی عباسی است که پس از قتل برادرش امین در سال 198 هجری به خلافت رسید و در سال 218 وفات کرد. (از ناظم الاطباء). عبدالله پسر هارون ملقب به مأمون هفتمین خلیفه از خلفای عباسیان. از مادری ایرانی بود و در موقع مرگ پدر در خراسان اقامت داشت. ایرانیان مایل به شیعیان علوی که از ظلم و جور علی بن عیسی حاکم هارون بر خراسان و رفتارهای زشت خلیفه نسبت به آل علی سخت متنفر بودند دور مأمون را گرفتند و او را در مقابل امین که برگزیدۀ سران عرب و مردم بغداد بود تقویت کردند. مأمون به تدبیر و کفایت فضل بن سهل و به سرداری طاهر بن حسین ملقب به ذوالیمینین بر علی بن عیسی سردار سپاه امین به سال 195 هجری قمری غالب شد و در سال 198 بغداد پس از جنگی شدید به دست طاهر مسخر گردید و امین محبوس و سپس کشته شد و مأمون در همین سال 198 در مرو رسماً به خلافت برگزیده شد و فضل بن سهل را به وزارت خویش برگزید. بزرگان ایرانی از جمله آل سهل تمایل داشتند که مأمون یکی از علویان را به ولیعهدی خود انتخاب نماید و به همین جهت مأمون حضرت علی بن موسی کاظم را به احترام تمام از مدینه به بغداد خواست و ابتدا طاهر سردار مأمون با او به ولیعهدی بیعت نمود و خود خلیفه هم به سال 201 در خراسان آن حضرت را رسماً به این مقام معرفی کرد و به لقب رضا ملقب گردید. مردم بغداد از شنیدن اختیار یک تن علوی به ولیعهدی برآشفته ابراهیم بن المهدی را به خلافت برداشتند و مأمون ناچار آنچه را که درباب انتقال خلافت به آل علی گفته بودانکار کرد و به سال 202 به سوی بغداد روانه شد و پیش از عزیمت به بغداد دستور داد فضل بن سهل را در حمام کشتند و سال بعد از آن علی بن موسی الرضا (ع) را نیزدر طوس به قول مشهور مسموم نمود. مأمون در آخر سال 203 به بغداد وارد شد و مخالفان از شنیدن خبر ورود او به بغداد متوحش شده گریختند و خلافت دوبارۀ مأمون را مسلم شد. مأمون از جوانی بر اثر تربیتی که پیش ایرانیها یافته بود علاقۀ شدید به علم و حکمت داشت و در تمام دورۀ خلافت هر وقت مجال می یافت فضلا را به ترجمه کتب از یونانی و سریانی و پهلوی و هندی به عربی وا می داشت و دربار او مرکز اجتماع دانشمندان مذاهب مختلف و محل بحث و مناظرۀ ایشان بوده مأمون در سفر جهاد و به هنگام مراجعت از مصر در نزدیکی طرطوس پس از بیماری مختصری به سال 218 درگذشت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال). و رجوع به تاریخ اسلام تألیف دکتر فیاض صص 195-198 و تاریخ الخلفاء سیوطی صص 204-220 و ترجمه تاریخ یعقوبی ج 2 صص 460-494 شود
زده شده بر ام ّ الرأس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زده شده بر دماغ. (ازاقرب الموارد). امیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتری که از ضرب یا از ریش و صدمۀ پالان موی پشت آن ریخته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قصد کرده شده. اقتدا کرده شده. ج، مأمومون. (ناظم الاطباء) ، آنکه در نمازی به امامی اقتدا می کند. (ناظم الاطباء). پس نماز. مقابل امام، پیش نماز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آیا چه پرستند در این دیر کهن سال مأموم کدامند و کدامند کامامند. خواجوی کرمانی (از گنج سخن ج 2 ص 206)
زده شده بر ام ّ الرأس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زده شده بر دماغ. (ازاقرب الموارد). امیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتری که از ضرب یا از ریش و صدمۀ پالان موی پشت آن ریخته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قصد کرده شده. اقتدا کرده شده. ج، مأمومون. (ناظم الاطباء) ، آنکه در نمازی به امامی اقتدا می کند. (ناظم الاطباء). پس نماز. مقابل امام، پیش نماز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آیا چه پرستند در این دیر کهن سال مأموم کدامند و کدامند کامامند. خواجوی کرمانی (از گنج سخن ج 2 ص 206)
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل و تن مأمور گردد چون هوا آمر شود. منوچهری. بندۀ کارکن به امر خدای بندۀ کارکن بود مأمور. ناصرخسرو. بخت تو مالک و فلک مملوک رای تو آمر و جهان مأمور. امیرمعزی. مال تو گزارند همی حاضر و غایب حمل تو فرستند همه آمر و مأمور. امیرمعزی. تو سرور و کرده سرکشان را در قبضۀ امر خویش مأمور. امیرمعزی. تاملک جهان است جهاندار تو بادی میران جهان جمله به امرت شده مأمور. امیرمعزی. سخنت حجت و قضا ملزم قلمت آمر و جهان مأمور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 239). وگر با من به کرد من کنی کار به طبعت بنده ام و زجانت مأمور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 230). زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مأمور امر سلطان ایران ستان و توران. پیغو ملک. گفت موسی این مرا دستور نیست بنده ام، امهال تو مأمور نیست. مولوی. چه خلق مأمورند به ایمان آوردن به وجود آن نه به کیفیت آن. (مصباح الهدایه چ همایی ص 27) ، منصوب و مباشر و گماشته و هرکسی که به وی اختیار در حکم داده شده باشد. (ناظم الاطباء). اجراکننده امری. بجای آورنده دستوری. - حسب المأمور، برطبق فرمان و موافق حکم. (ناظم الاطباء). - مأمور آگاهی، کارآگاه. - مأمور اجرا، کسی که از طرف وزارت دادگستری موظف است که قرار دادگاه را بمورد اجرا در آورد. - مأمور احصائیه، آمارگر. (فرهنگستان ایران، واژه های نو). - مأمور اطفائیه، آتش نشان. (فرهنگستان ایران، واژه های نو). - مأمور تأمینات، کارآگاه. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. ، فرستاده شده برای کاری و رسول. (ناظم الاطباء). - امثال: المأمور معذور. نظیر: ما علی الرسول الاالبلاغ. (امثال و حکم ج 1 ص 270). ، آنکه دارای قوت کامل بود. (ناظم الاطباء) ، استعمال و عادت مقرر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل و تن مأمور گردد چون هوا آمر شود. منوچهری. بندۀ کارکن به امر خدای بندۀ کارکن بود مأمور. ناصرخسرو. بخت تو مالک و فلک مملوک رای تو آمر و جهان مأمور. امیرمعزی. مال تو گزارند همی حاضر و غایب حمل تو فرستند همه آمر و مأمور. امیرمعزی. تو سرور و کرده سرکشان را در قبضۀ امر خویش مأمور. امیرمعزی. تاملک جهان است جهاندار تو بادی میران جهان جمله به امرت شده مأمور. امیرمعزی. سخنت حجت و قضا ملزم قلمت آمر و جهان مأمور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 239). وگر با من به کرد من کنی کار به طبعت بنده ام و زجانت مأمور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 230). زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مأمور امر سلطان ایران ستان و توران. پیغو ملک. گفت موسی این مرا دستور نیست بنده ام، امهال تو مأمور نیست. مولوی. چه خلق مأمورند به ایمان آوردن به وجود آن نه به کیفیت آن. (مصباح الهدایه چ همایی ص 27) ، منصوب و مباشر و گماشته و هرکسی که به وی اختیار در حکم داده شده باشد. (ناظم الاطباء). اجراکننده امری. بجای آورنده دستوری. - حسب المأمور، برطبق فرمان و موافق حکم. (ناظم الاطباء). - مأمور آگاهی، کارآگاه. - مأمور اجرا، کسی که از طرف وزارت دادگستری موظف است که قرار دادگاه را بمورد اجرا در آورد. - مأمور احصائیه، آمارگر. (فرهنگستان ایران، واژه های نو). - مأمور اطفائیه، آتش نشان. (فرهنگستان ایران، واژه های نو). - مأمور تأمینات، کارآگاه. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. ، فرستاده شده برای کاری و رسول. (ناظم الاطباء). - امثال: المأمور معذور. نظیر: ما علی الرسول الاالبلاغ. (امثال و حکم ج 1 ص 270). ، آنکه دارای قوت کامل بود. (ناظم الاطباء) ، استعمال و عادت مقرر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
امد مأمود، غایت منتهی الیه. (منتهی الارب). امد مأمود، منتهی الیه. (اقرب الموارد). لهذا الامر امد مأمود، این کار دارای انتهائی است که بدان منتهی می شود. (ناظم الاطباء)
امد مأمود، غایت منتهی الیه. (منتهی الارب). امد مأمود، منتهی الیه. (اقرب الموارد). لهذا الامر امد مأمود، این کار دارای انتهائی است که بدان منتهی می شود. (ناظم الاطباء)
زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
اصل آن مؤمره است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مؤمره است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
اصل آن مُؤمَرَه است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مُؤمَرَه است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
نام سلسله ای است که تابع حکومت سامانیان بودند و تا قسمتی از دورۀ غزنویان در خوارزم استقلالی داشتند. از ابتدای کار این سلسله اطلاع کافی در دست نیست و از چند سال آخر قرن چهارم به بعد اسامی ایشان در تاریخ ایران دیده می شود. از جمله سلاطین این سلسله مأمون بن محمد خوارزمشاه است که در گرگانج حکومت داشت. بعد از او علی بن مأمون بن محمد جانشین وی شد و اوست که در دربار خودهمواره عده ای از بزرگان علم و ادب مانند ابوریجان وابونصر عراق و ابوسهل مسیحی و ابوعلی سینا را نگاه می داشت. این سلسله به سال 408 هجری قمری بدست محمود غزنوی منقرض گردید. مأمونیان. آل مأمون. (تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 206). و رجوع به همین مأخذ و تعلیقات چهار مقاله چ معین صص 411-415 شود
نام سلسله ای است که تابع حکومت سامانیان بودند و تا قسمتی از دورۀ غزنویان در خوارزم استقلالی داشتند. از ابتدای کار این سلسله اطلاع کافی در دست نیست و از چند سال آخر قرن چهارم به بعد اسامی ایشان در تاریخ ایران دیده می شود. از جمله سلاطین این سلسله مأمون بن محمد خوارزمشاه است که در گرگانج حکومت داشت. بعد از او علی بن مأمون بن محمد جانشین وی شد و اوست که در دربار خودهمواره عده ای از بزرگان علم و ادب مانند ابوریجان وابونصر عراق و ابوسهل مسیحی و ابوعلی سینا را نگاه می داشت. این سلسله به سال 408 هجری قمری بدست محمود غزنوی منقرض گردید. مأمونیان. آل مأمون. (تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 206). و رجوع به همین مأخذ و تعلیقات چهار مقاله چ معین صص 411-415 شود
دهی است بین ری و ساوه. (از معجم البلدان). قصبۀ مأمونیه مرکز بخش زرندو تابع شهرستان ساوه است که در بین تهران و ساوه واقع است. موقعیت طبیعی جلگه و هوای آن معتدل است و 2500 تن سکنه دارد. ادارات دولتی قصبه عبارتند از بخشداری، پست و تلگراف و تلفن، دستۀ ژاندارمری، نمایندۀ فرهنگ. از آثار قدیمی آن قلعۀ خرابۀ قدیم مجاورآبادی است که بشکل تپه درآمده است و امامزادۀ قدیمی به نام سید منصور دارد که بنای آن نسبهً قدیمی و زیارتگاه مردم قصبه مجاور است. مزارع منصورآباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به نشریۀ مرکز آمار ایران ج 11 (شهرستان ساوه) شود
دهی است بین ری و ساوه. (از معجم البلدان). قصبۀ مأمونیه مرکز بخش زرندو تابع شهرستان ساوه است که در بین تهران و ساوه واقع است. موقعیت طبیعی جلگه و هوای آن معتدل است و 2500 تن سکنه دارد. ادارات دولتی قصبه عبارتند از بخشداری، پست و تلگراف و تلفن، دستۀ ژاندارمری، نمایندۀ فرهنگ. از آثار قدیمی آن قلعۀ خرابۀ قدیم مجاورآبادی است که بشکل تپه درآمده است و امامزادۀ قدیمی به نام سید منصور دارد که بنای آن نسبهً قدیمی و زیارتگاه مردم قصبه مجاور است. مزارع منصورآباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به نشریۀ مرکز آمار ایران ج 11 (شهرستان ساوه) شود
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)