جدول جو
جدول جو

معنی مأشوره - جستجوی لغت در جدول جو

مأشوره(مَءْ رَ)
چوب شکافته شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشوره
تصویر ماشوره
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ رَ)
مؤنث مأثور. ج، مأثورات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادعیۀ مأثوره. رجوع به ادعیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ بَ)
ریح مأوبه، بادی که همه روز وزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماءالورد. گلاب. (تحفۀ حکیم مؤمن) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماورد. (الابنیه). رجوع به ماءالورد و گلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ زَ)
ارض مأوزه، زمین بطناک. (منتهی الارب). زمین پر از مرغابی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَقْیْ)
بخشودن و ترحم نمودن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
خرمابن گشن داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). نخل یا زراعت اصلاح شده. (از اقرب الموارد) ، سوزن خورانیده و منه کلب مأبور، یعنی سگ سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (آنندراج). حیوانی که به آن سوزن خورانیده باشند. (ناظم الاطباء). سگی که او را در نان سوزن خورانیده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ رَ / مَءْ ثُ رَ)
کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج، مآثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکرمت موروثی. ج، مآثر. (از اقرب الموارد). مفخرت. مکرمت. بزرگواری. شرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مآثر شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
سخن نقل کرده شده و روایت شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منقول. روایت شدۀ خلف از سلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه اخبار در بزرگی او
به بر عقل نص و مأثور است.
مسعودسعد.
او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437).
- حدیث مأثور، سخنی که خلف از سلف روایت کرده اند و در قول علی (ع) : لست بمأثور فی دینی، یعنی نیستم از کسانی که نقل کرده شود از ایشان شر در دین. مأبور به جای مأثور نیز آمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مأبور شود.
- دعای مأثور، دعایی که از زمانهای دیرین از شخصی به شخصی دیگر رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بعیر مأثور، شتری که رندیده شده باشد باطن سپل او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، شمشیر گوهردار. (دهار).
- سیف مأثور، تیغی که بر متن آن نشان باشد یا تیغی که متن آن از آهن نرم و دم آن از آهن سخت باشد. یا تیغی است از عمل جن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
، اثرپذیره شده. در لغت عرب بدین معانی نیامده مگر فارسیان می آرند صحیح به جای آن متأثر است، جزا داده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
دارای اجر و پاداش نیک مخصوصاً آنکه اولاد وی مرده باشد. (ناظم الاطباء). اجر داده شده و ثواب داده شده. (غیاث). اجر داده شده. (آنندراج). پاداش داده شده. پاداش یافته. اجر گرفته. اجرت گرفته. مزد یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
لگد سیصد هزاران بر سر من
زنی و زمن بدان باشی تو مأجور.
منوچهری.
نه مرا حاجتی از اومقضی
نه مرا طاعتی از او مأجور.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 45).
صائم الدهر از ضرورت لبس
بر چنین طاعتی نه مأجور است.
مسعودسعد.
، توسعاً، مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تأنیث قاشور. خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را. (منتهی الارب) ، بدفال، نامبارک، اسب که در میدان از پس همه اسبان آید. (آنندراج). رجوع به قاشور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
معرب مارچوبه. هلیون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مارچوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ذَ)
مؤنث مأخوذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مأخوذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ضَ)
مؤنث مأروض. (ناظم الاطباء). رجوع به مأروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
ارض مأرومه، زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد و نه شاخ آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ارماء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جاریه مأرومه، دختر خردسال نیکوخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
شجه مأمومه، شکستگی سر که به ام الرأس رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مأموم شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
اصل آن مؤمره است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مؤمره است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ رَ)
رجوع به تأمور و تامور و تاموره شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
بئر مأبوله، چاه زه برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ابل مأبوله، شتران برگزیده جهت بچه و شیر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ سَ)
آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ هََ)
گوسفند مبتلا به آبله و جدری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). امیهه. مؤمهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مانده و فگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ فَ)
مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
ارض مأفوکه، زمین بی باران و نبات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
بی عقل. (منتهی الارب). بی عقل و بی خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوره
تصویر ماثوره
مونث ماثور جمع ماثورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشوره
تصویر قاشوره
خشکسال، مرد بد شگون، پسرو اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
((رِ))
لوله باریک، نی باریک، آلتی است در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود، آلتی است در توپ و تفنگ. ماشوره هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین