جدول جو
جدول جو

معنی مأخذ - جستجوی لغت در جدول جو

مأخذ
(مَءْ خَ)
مکان اخذ. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی را از آن گیرند. (غیاث). جای گرفت. ج، مآخذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. (ناظم الاطباء). منبع. مدرک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج، مآخذ، منهج. (اقرب الموارد). روش، مکان گردش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخذ
تصویر ماخذ
منبع، اصل و ریشه، نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ)
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء).
- مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء).
، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) :
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است.
مسعودسعد.
- مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن.
- مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه).
- مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن:
ترسم کندم خدای مأخوذ
گر تو نشوی زبنده خشنود.
نظامی.
- مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه).
ای بساماهی در آب دور دست
گشته از حرص گلو مأخوذ شست.
مولوی.
، مورد بازخواست. مسؤول:
خدای را بشناس و سپاس او بگزار
که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ.
ناصرخسرو.
روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441).
نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس
گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی.
خاقانی.
گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق
نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ.
سعدی.
، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ)
مؤاخذه شده. معاقب. مورد مؤاخذه و سرزنش:
هرکجا اندر جهان فال بدی است
هرکجا مسخر، نکالی، مؤخذی است.
مولوی.
و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُءَخْ خَ)
گرفته و ربوده، به زور گرفته، انتقام کشیده، بازخواست شده برای محاسبه، افسون کرده شده. (ناظم الاطباء). بند کرده شده به افسون. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ترش شده. (ناظم الاطباء). شیر ترش. (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکان اخذ، جایی که چیزی رااز آن گیرند، محل صدور چیزی، جمع ماخذ، خاستگاه ها سرچشمه ها سرچشمه خاستگاه گرفتگاه، روش جمع ماخذ منابع سرچشمه ها: ماخذ تحقیقات تاریخی. جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک روش، منبع اساس: ماخذ این قول کتاب... است جمع ماخذ
فرهنگ لغت هوشیار
منشأ، منبع
دیکشنری اردو به فارسی