خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوردنی و به این معنی صفت هم آید، گویند شاه مأکله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنی. شاه مأکله، گوسپند خوردنی. (ناظم الاطباء)
خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوردنی و به این معنی صفت هم آید، گویند شاه مأکله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنی. شاه مأکله، گوسپند خوردنی. (ناظم الاطباء)
ارض مأسده، زمین شیرناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که شیر بسیار باشد یا در آنجاشیران را تربیت کنند. ج، مآسد. (از اقرب الموارد). شیرستان. بیشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جمع واژۀ اسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). جمع اسد که شیر نر باشد. (آنندراج)
ارض مأسده، زمین شیرناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که شیر بسیار باشد یا در آنجاشیران را تربیت کنند. ج، مآسد. (از اقرب الموارد). شیرستان. بیشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جَمعِ واژۀ اَسَد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). جمع اسد که شیر نر باشد. (آنندراج)
از ’ازف’، نجاست و سرگین مردم و ستور. ج، مآزف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پلیدی وسرگین مردم و ستور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ازف’، نجاست و سرگین مردم و ستور. ج، مآزف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پلیدی وسرگین مردم و ستور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ارب’، حاجت. ج، مآرب و در مثل است: مأربه لا حفاوه، یعنی سبب اختیار این امر حاجت است نه شفقت و مهربانی. (منتهی الارب) (آنندراج). حاجت و ضرورت و احتیاج. (ناظم الاطباء). حاجت. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد)
از ’ارب’، حاجت. ج، مآرب و در مثل است: مأربه لا حفاوه، یعنی سبب اختیار این امر حاجت است نه شفقت و مهربانی. (منتهی الارب) (آنندراج). حاجت و ضرورت و احتیاج. (ناظم الاطباء). حاجت. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد)
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج، مآثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکرمت موروثی. ج، مآثر. (از اقرب الموارد). مفخرت. مکرمت. بزرگواری. شرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مآثر شود
کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج، مآثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکرمت موروثی. ج، مآثر. (از اقرب الموارد). مفخرت. مکرمت. بزرگواری. شرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مآثر شود
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اتی. اتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود، {{اسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اَتی. اِتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود، {{اِسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م َ تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نفرت انگیز. (ناظم الاطباء) : ماء مأباه، آبی که ناخوش دارند آن را شتران. (منتهی الارب). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نفرت انگیز. (ناظم الاطباء) : ماء مأباه، آبی که ناخوش دارند آن را شتران. (منتهی الارب). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فرونشاندن آتش را، خواندن تکه را، دفع کردن از کسی. بازداشتن کسی را از کسی، دور کردن از جای. بدورداشتن، فروخوردن غضب، سخن ثاناک گفتن، سیراب کردن شتران، تشنه کردن شتران. (از اضداد است) ، سیراب شدن شتران، تشنه شدن آنها
فرونشاندن آتش را، خواندن تکه را، دفع کردن از کسی. بازداشتن کسی را از کسی، دور کردن از جای. بدورداشتن، فروخوردن غضب، سخن ثاناک گفتن، سیراب کردن شتران، تشنه کردن شتران. (از اضداد است) ، سیراب شدن شتران، تشنه شدن آنها
سخن نقل کرده شده و روایت شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منقول. روایت شدۀ خلف از سلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه اخبار در بزرگی او به بر عقل نص و مأثور است. مسعودسعد. او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). - حدیث مأثور، سخنی که خلف از سلف روایت کرده اند و در قول علی (ع) : لست بمأثور فی دینی، یعنی نیستم از کسانی که نقل کرده شود از ایشان شر در دین. مأبور به جای مأثور نیز آمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مأبور شود. - دعای مأثور، دعایی که از زمانهای دیرین از شخصی به شخصی دیگر رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین). - ، بعیر مأثور، شتری که رندیده شده باشد باطن سپل او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، شمشیر گوهردار. (دهار). - سیف مأثور، تیغی که بر متن آن نشان باشد یا تیغی که متن آن از آهن نرم و دم آن از آهن سخت باشد. یا تیغی است از عمل جن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ، اثرپذیره شده. در لغت عرب بدین معانی نیامده مگر فارسیان می آرند صحیح به جای آن متأثر است، جزا داده شده. (غیاث) (آنندراج)
سخن نقل کرده شده و روایت شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منقول. روایت شدۀ خلف از سلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه اخبار در بزرگی او به بر عقل نص و مأثور است. مسعودسعد. او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). - حدیث مأثور، سخنی که خلف از سلف روایت کرده اند و در قول علی (ع) : لست بمأثور فی دینی، یعنی نیستم از کسانی که نقل کرده شود از ایشان شر در دین. مأبور به جای مأثور نیز آمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مأبور شود. - دعای مأثور، دعایی که از زمانهای دیرین از شخصی به شخصی دیگر رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین). - ، بعیر مأثور، شتری که رندیده شده باشد باطن سپل او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، شمشیر گوهردار. (دهار). - سیف مأثور، تیغی که بر متن آن نشان باشد یا تیغی که متن آن از آهن نرم و دم آن از آهن سخت باشد. یا تیغی است از عمل جن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ، اثرپذیره شده. در لغت عرب بدین معانی نیامده مگر فارسیان می آرند صحیح به جای آن متأثر است، جزا داده شده. (غیاث) (آنندراج)
گنگلاج گردیدن به ’تا’: تأتاءالرجل تأتاهً و تئتاءً، گنگلاج گردید به تاء، یقال تأتاهٌ، ای تردد فی الکلام بالتاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد و تأتاء شود، خواندن ’تکه’ را برای جهیدن بر ماده بلفظ تاتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتار کودک، تبختر در جنگ. (قطر المحیط)
گنگلاج گردیدن به ’تا’: تأتاءالرجل تأتاهً و تئتاءً، گنگلاج گردید به تاء، یقال تأتاهٌ، ای تردد فی الکلام بالتاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد و تأتاء شود، خواندن ’تکه’ را برای جهیدن بر ماده بلفظ تاتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتار کودک، تبختر در جنگ. (قطر المحیط)
گناهکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گناهکار شمرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بزهکار. مقابل معصوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس اگر شیعه از برای آنکه محمد و علی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441)
گناهکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گناهکار شمرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بزهکار. مقابل معصوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس اگر شیعه از برای آنکه محمد و علی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441)
جای اذان و منار و عوام مئذنه گویند. (ناظم الاطباء). گلدسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مئذنه و مأذنه گوی شود، صومعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مئذنه شود
جای اذان و منار و عوام مئذنه گویند. (ناظم الاطباء). گلدسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مئذنه و مأذنه گوی شود، صومعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مئذنه شود