جدول جو
جدول جو

معنی مأتاه - جستجوی لغت در جدول جو

مأتاه
(سَ قَ)
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اتی. اتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود،
{{اسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهتاج
تصویر ماهتاج
(دخترانه)
آنکه تاج او چون ماه می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
(دخترانه)
مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
مهتاب، تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وَ بَ)
ریح مأوبه، بادی که همه روز وزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ مَ)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ رَ / مَءْ ثُ رَ)
کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج، مآثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکرمت موروثی. ج، مآثر. (از اقرب الموارد). مفخرت. مکرمت. بزرگواری. شرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مآثر شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ یَ مَ)
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَقْیْ)
بخشودن و ترحم نمودن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ زَ)
ارض مأوزه، زمین بطناک. (منتهی الارب). زمین پر از مرغابی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ / مَ ءَ)
جمع واژۀ مأنه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مأنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْگَهْ)
پناه گاه. جای اقامت و سکونت. اقامتگاه. جایگه:
آمد عجبش که آن چنان مرد
مأواگه خود خراب چون کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نهری که از وسط مرو می گذشته است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
بی عقل. (منتهی الارب). بی عقل و بی خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آواز می ٔمی ٔ کردن گوسفند و آهو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
از ’ال ه’، پرستیده. (از منتهی الارب). معبود. (محیط المحیط). معبود و پرستیده شده و مسجود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لُ / لَ کَ)
پیغام. مألک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ یَ)
غمازی. (منتهی الارب) (آنندراج). غمازی و سخن چینی و نمامی. (ناظم الاطباء). سعایت. مأثاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرتو ماه راگویند، (برهان) (از غیاث)، به قلب اضافت، پرتو ماه، مهتاب، گرد، نسخه، پنبه، چادر، یاسمن، پرنیان، صندل، شیر از تشبیهات اوست و با لقظ افتادن و ریختن مستعمل، (از آنندراج)، نور ماه، فروغ ماه، شعاع قمر، فخت، قمراء، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون شب آید برود خورشیداز محضر ما
ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما،
منوچهری،
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را،
خیام،
وانچه دیگر کسان ترا گویند
ماهتاب است و قصۀ بیرم،
مسعودسعد،
ز پرنیان عذار چو آفتاب تو، ماه
همان کشید که توزی زماهتاب کشید،
شرف الدین شفروه،
کمال ذات شریفش زشرح مستغنی است
به ماهتاب چه حاجت شب تجلی را،
ظهیر فاریابی،
نقب زدم برلبت روی تو رسوام کردم
کافت نقاب هست صبحدم و ماهتاب،
خاقانی،
خاطرم را که کرم شب تاب است
خادم ماهتاب دیدستند،
خاقانی،
خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانم از چشم خود گلابی،
عطار،
ماهتابی بود بس عالم فروز
شب شده از پرتو آن همچو روز،
عطار،
شمعی به میان ما برافروز
یا شمع مکن که ماهتاب است،
سعدی (کلیات چ مصفا ص 364)،
در خواب اگر ببینی ای مدعی شب ما
زود آن قصب که داری بر ماهتاب افتد،
اوحدی،
دریای چرخ نیل نگر در تلاطم است
هر سو فکنده است کف از جوش ماهتاب،
فتوت (از آنندراج)،
- ماهتاب به گز پیمودن، کنایه از کار محال کردن و حرکت لغو و بی فایده، (غیاث) (آنندراج)، نظیر: آب به غربال پیمودن:
در قیاس کمال اوست چنان
که به گز ماهتاب پیمایی،
امیدی،
و رجوع به ترکیب بعد شود،
- ماهتاب پیمودن، ماهتاب به گز پیمودن، رجوع به ترکیب قبل شود:
در میان این همه سختی و تب
باد پیمایم همه یا ماهتاب،
عطار،
از غیرت روی همچو خورشید تو، ماه
دیری است که ماهتاب می پیماید،
عطار،
- ماهتاب و کتان، گویند ماه کتان را بسوزد و شعرا این تعبیر را بسیار به کار برند، (امثال و حکم ج 3 ص 1394)،
- امثال:
ماهتاب نرخ کرباس یا (ماست) را میشکند، یعنی چیزی خوب که بازار بدی را کاسد کند ولی تناسب کرباس یا ماست را با مهتاب ندانستم، (امثال و حکم ج 3 ص 1394)،
، ماه را نیز گفته اند همچو آفتاب، (برهان)، ماه، (غیاث)، بمعنی ماه مجاز است، (آنندراج)، قمر و ماه، (ناظم الاطباء) : بپرسیدش تا خدای تبارک و تعالی این آفتاب و ماهتاب و این ستارگان را از چه چیز آفریده است و عاقبت کجا باز بردشان و چون فرو روند مستقر ایشان کجا بود و چگونه باز برآیند، (ترجمه طبری بلعمی)، و این جهان تاریک آفریده بود، اگرآفتاب و ماهتاب را نیافریدی هیچ روشنایی نبودی، (ترجمه طبری بلعمی)، چنانکه توانی اندیشیدن آفتابهای بسیار و ماهتابهای بسیار، (دانشنامه)، اجتماع، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه، (التفهیم)،
چل گز سرشک خون ز برخاک برگذشت
لابل چهل قدم زبر ماهتاب شد،
خاقانی،
آسمانی بس بلند و با ضیا
آفتاب و ماهتاب و صد سها،
مولوی،
گر کند کرباس پانصد گز شتاب
ساحرانه او ز نور ماهتاب،
مولوی،
بر مثال نور ماهتاب که به ظهور او بعضی از اجزای ظلمت منتفی می شود و اکثر همچنان باقی ماند، (مصباح الهدایه چ همایی ص 21)،
ز ماه خانگی آن را که دیده روشن نیست
جلای دیده ز گلگشت ماهتاب خوش است،
صائب (از آنندراج)،
، روی معشوق، نوعی از آتش بازی، دم زدگی حیوان زنده چنانکه گویند ماهتاب افگند، یعنی دم زد و نفس کشید، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
از ’ش ء و’، با کسی پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن با کسی در دویدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
برشتاء معامله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر زمستان معامله کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گنگلاج گردیدن به ’تا’: تأتاءالرجل تأتاهً و تئتاءً، گنگلاج گردید به تاء، یقال تأتاهٌ، ای تردد فی الکلام بالتاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد و تأتاء شود، خواندن ’تکه’ را برای جهیدن بر ماده بلفظ تاتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتار کودک، تبختر در جنگ. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
به صیغۀ تثنیه، دویست. دوصد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مائه و مائتین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود
آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لیله دأداه، ، سخت تاریک (شب). (منتهی الارب). دأداءه. دأداء. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ را)
مصدر میمی یا اسم ظرف است از ات ّ. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اته اتا و مأته، غالب شد آن را به حجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ات ّ شود، شکستن سر کسی را و بعضی مأته را اسم می دانند نه مصدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
نفرت انگیز. (ناظم الاطباء) : ماء مأباه، آبی که ناخوش دارند آن را شتران. (منتهی الارب). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تی یَ)
تأنیث مأتی ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مأتی شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمازی. مأثیه. (منتهی الارب). غمازی و سخن چینی. (ناظم الاطباء). سعایت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ / کِ مَ)
مأکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مأکم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهاتاه
تصویر مهاتاه
چیزی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مواتات در فارسی: سازش مواتات در فارسی: فرمانبرداری، همراهی ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
پرتو ماه، مهتاب، نسخه، چادر، نورماه، فروغ ماه، شعاع ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
نور ماه، پرتو ماه
فرهنگ فارسی معین