جدول جو
جدول جو

معنی ماوا - جستجوی لغت در جدول جو

ماوا
جایگاه، مسکن، پناهگاه
تصویری از ماوا
تصویر ماوا
فرهنگ فارسی عمید
ماوا
جای بودن، مسکن خانه، جایگاه، مقام، جای اقامت و مکان سکونت رسم الخطی در فارسی برای ماوی
فرهنگ لغت هوشیار
ماوا
پناه، پناهگاه، ملاذ، ملجا، جا، جایگاه، سامان، محل، مقام، موضع، منزل، مسکن، وثاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوا
تصویر ساوا
(دخترانه و پسرانه)
طلا و نقره سوهان کشیده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژاوا
تصویر ژاوا
(دخترانه)
جاوه نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره جاوه و سوماترا و برنئو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مروا
تصویر مروا
(دخترانه)
پهلوی فال نیک و دعای خیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مایا
تصویر مایا
(دخترانه)
در اساطیر یونان مادر هرمس، در اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانا
تصویر مانا
(دخترانه و پسرانه)
مانند، ماندنی، پایدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوا
تصویر باوا
(پسرانه)
بابا (نگارش کردی: باوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماسوا
تصویر ماسوا
آنچه به غیر خدا باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوا
تصویر مقوا
کاغذ سفت و ضخیم برای ساختن جلد کتاب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماورا
تصویر ماورا
پشت سر، آنچه در پشت چیزی قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداوا
تصویر مداوا
درمان کردن، دوا کردن، معالجه کردن، برای مثال فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود به به مداوای حکیم (حافظ - ۷۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثوا
تصویر مثوا
منزل، مکان، قرارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانا
تصویر مانا
مثل، مانند، نظیر، همانا، گویی، پنداری، شاید، برای مثال آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش / مانا که دلش بسوخت بر کشتۀ خویش (سعدی - ۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماوف
تصویر ماوف
تباه آسیبیده آفت رسیده تباه: چشم مئوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذا
تصویر ماذا
چه چیز ک
فرهنگ لغت هوشیار
صفحه ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه میسازند
فرهنگ لغت هوشیار
مساوات: آزار مگیر از کس بر خیره و مازار کس را مگر از روی مکافات ومساوا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروا
تصویر مروا
فال نیک، دعای خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده و رسوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماها
تصویر ماها
دوم شخص مفرد از آمدن میا
فرهنگ لغت هوشیار
ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) و آن گاه در حالت فاعلی باشد: مانگوییم بد و میل بناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم. (حافظ. 361) و گاه در حالت مفعولی: مارا گفت: ای سروران را توسند بشمار مارا زان عدد... (دیوان کبیر 5: 1) و گاه در حالت اضافی: کتاب ما قلم ما. توضیح ما در تداول به ماها ودر قدیم به مایان جمع بسته شود و مراد همان ما (ضمیر اول شخص جمع) است. قدما نیز جمع ماها را بکار برده اند: سالها دفع بلاها کرده ایم و هم حیران زانچه ماها کرده ایم. (مثنوی. نیک. 929: 3) یا ما را. ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع در حالت مفعولی: زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش، (حافظ. 184)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، زن که کودکی یا کودکانی زاده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماوی
تصویر ماوی
منسوب به ما، مائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوا
تصویر مداوا
درمان کردن، چاره، علاج
فرهنگ لغت هوشیار
در پس و در عقب و از پی و در پی، آن روی و آنطرف، بمعنی ماسوا نیز آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانا
تصویر مانا
نظیر، مانند، مثل
فرهنگ لغت هوشیار
سرانجام به فرجام سرانجام عاقبت بالمال در نتیجه: با وجود شرایط مشکل باید کاری کرد که مالاوضع نسبه آبرومندی پیش بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوا
تصویر ماسوا
جز آن، بغیر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده و رسوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
قابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماوس
تصویر ماوس
موشواره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماورا
تصویر ماورا
فراسو، فرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداوا
تصویر مداوا
درمان
فرهنگ واژه فارسی سره