- ماهیچه
- عضله
معنی ماهیچه - جستجوی لغت در جدول جو
- ماهیچه
- بعضی گوشتهای بدن انسان و جانوران که دو سر آن باریک و شبیه به ماهی است
- ماهیچه ((چِ))
- بافت قابل انقباضی که بر حسب حرکت اندام های بدن جانوران می شود
- ماهیچه
- برخی از گوشت های بدن انسان یا حیوان که دارای دو سر باریک و شبیه ماهی کوچک است، عضله
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شیئی به شکل هلال از جنس طلا یا نقره که بر سر علم، گنبد یا قبه نصب می کردند، مهچه
شکل هلالی بودکه بر سر علمها و چترهای پادشاهان ترک (سلجوقی خورزمشاهی و غیره) نصب میکردند: ماهچه چتر او قلعه گردون گشاد مورچه تیغ او ملک سلیمان گرفت. (خاقانی) ترک سمن خیمه بصحرا زده ماهچه خیمه به ثریا زده. (نظامی. گنجینه 140) یا ماهچه خیمه. (باضافه و فک اضافه) هلال مانندیست از زر و غیر آن که بر سر عمود خیمه نصب میکردند. یا ماهچه علم. هلال مانندیست از زر و غیره که بر سر علم (رایت) نصب میکردند
عضله
ماهیت در فارسی چیشی چه چیزی اوچیزی اوجیز هرایند چیستی چیستی حقیقت ذات جمع ماهیات. توضیح چیزیست که در جواب ما حقیقیه (چیست) گفته شود و پرسش از گوهر اشیا است و بنابر این بر حقیقت شی وآنچه شیئیت شیّ بدان است اطلاق میگردد: حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز و لیمت او... یاماهیت بسیط (بسیطه)، ماهیتی که از امور متخالف ترکیب نیافته باشد، قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آنرا ماهیت بسیطه خوانند و الامرکبه. یا ماهیت بشرط شی. ماهیت مخلوط. یا ماهیت مجرد (مجرده)، ماهیت من حیث هی و لا بشرط است و آنرا ماهیت مرسله هم نامند. یا ماهیت مخلوط (مخلوطه)، همان ماهیت بشرط شی است که عبارت از ماهیت بلحاظ وجود و عوارض و حالات وجودی است. یاماهیت من حیث هی. عبارت از ماهیت باعتبار نفس و ذات خود است بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض وو حالات او مانند کثرت و وحدت و غیره
منسوب به ماهیچه. یا بافت ماهیچه یی. نسج عضلانی. یا سلول ماهیچه یی. واحدهای عضلانی را گویند که اجتماع آنهانسج عضلانی را بوجود میاورد. شکل هر واحد عضلانی معمولا طویل است و بهمین جهت آنهارا تارهای ماهیچه یی نیز گویند. در سیتوپلاسم آنها خطوط طولی موجود است که آنها را تارچه های عضلانی نامند. این تارچه ها گاهی بر روی خود دارای نواحی روشن و تاریکی هستند در این صورت تارچه ها را مخطط گویند و ضمنا سلول عضلانیی که حاوی این تارچه ها است بنام تار عضلانی مخطط موسوم است. گاهی برعکس تارچه های عضلانی فاقد نقاط تاریک و روشنند ودر سراسر طول خود یکنواخت میباشند در این صورت تارچه ها را صاف و سلول عضلانی حاوی این تارچه ها را تار عضلانی صاف گویند. سلولهای عضلانی صاف کوتاهند وفقط در حدود 10، 1 میلیمتر طول و چند هزارم میلیمتر پهنا دارند. در صورتیکه سلولهای عضلانی مخطط طولشان تا 12 سانتیمتر نیز میرسد و تا 10، 1 میلیمتر نیز پهنا پیدا میکنند. بعلاوه سلولهای عضلانی صاف دارای یک هسته هستند وبالاخره حرکات و انقباضات سلولهای عضلانی صاف در تحت اثر دستگاه های سمپاتیک و خارج از اراده است در صورتیکه حرکات و انقباضات واحدهای عضلانی مخطط تحت فرمان اعصاب مغزی و نخاعی و با اراده انجام میگیرد فقط ماهیچه دل را باید مستثنی کرد زیرا با وجود آنکه دارای واحدهای عضلانی مخطط است مع ذلک ضرباناتش خارج از اراده است سلول عضلانی واحد عضلانی تار ماهی خوار ماهیخوار. آنکه ماهی خورد، هر جانوری که مخصوصا از ماهی تغذیه کند، پرنده ای از راسته پرده پایان که دارای بدنی عظیمالجثه پاهایی کوتاه است. دمش طویل و منقارش خمیده بشکل یک قلاب است. این پرنده در رودخانه ها و دریاها میزید و در حدود 40 گونه از آن شناخته شده که در مناطق معتدل و سرد کره زمین زندگی میکنند. در کشور چین آن را جهت شکار ماهی پرورش میدهند مرغ ماهیخوار قوق قاس
قاعدگی، قسطی
متورم ورم کرده باد کرده آماهیده
بازی خرد، آلت بازی، آنچه بدان بازی کنند، اسباب بازی
حوض کوچک
بالا پوش لحاف
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
رختخواب، لحاف، بالاپوش
ماهیت، حقیقت، طبیعت، نهاد، سرشت
مشک کوچک، چیزی که مانند مشک باشد
ویژگی امری که هر ماه اتفاق می افتد، ویژگی حقوقی که در آخر هر ماه پرداخت شود، در هر ماه، ماهنامه
مهیاوه، خوراکی که از ماهی تهیه می شود، مهیوه
موسیجه، پرنده ای شبیه فاخته، قمری، ماسوچه
موسیجه، پرنده ای شبیه فاخته، قمری، موسیچه
ماهانه، ویژگی امری که هر ماه اتفاق می افتد، ویژگی حقوقی که در آخر هر ماه پرداخت شود، در هر ماه، ماهنامه
حوض کوچک یا گودالی که آب چشمه در آن جمع می شود، برای مثال من آن خانیچهام کآبم عیان است / هر آنچم در دل آید بر زبان است (نظامی۲ - ۲۷۳)
ظرف کوچک لوله دار که با آن دارو به دهان کودک می ریزند
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
هرچه با آن بازی کنند، اسباب بازی کودکان، غیر جدی، مزاح، شوخی، برای مثال نگویند از سر بازیچه حرفی / کزآن پندی نگیرد صاحب هوش (سعدی - ۹۵)