- مانور
- طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
معنی مانور - جستجوی لغت در جدول جو
- مانور ((نُ وْ))
- اجرای عملیات جنگی به طور نمایشی و تمرینی
- مانور
- تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
جل، گونه ای مرغابی که آنرا سرخاب نیز گویند
آنکه دارای کمانست و کمان را بکار برد: (کمانور را کمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده)، (ویس ورامین)
کمان دار، برای مثال کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدین اسعد - ۷۸)
دمساز
گمارده، کارگزار
حیوان
حیوان، دارای جان، حی، زنده
انس گرفته، خوگرفته
روشن شده، روشنایی یابنده
خرابات، میخانه، قمارخانه
اجر داده شده، کسی که اجر و مزد گرفته
سرگرد، افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
هر چیز درهم آمیخته، چیزهای به هم آمیخته
آنکه برای انجام کاری معیّن و منصوب می شود، امر شده، فرمان داده شده
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی روح، برای مثال جانور از نطفه می کند، شکر از نی / برگ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲ - ۳۰۳)
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان، برای مثال نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش (سعدی - ۱۱۳)
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان، برای مثال گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱ - ۲۷۲)
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان،
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان،
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
پستی و بلندی زمین
فرانسوی سرگرد در ارتش، یاور در شهربانی سرگرد یاور
کرمخواره از پرندگان
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده گومارتک گمارده گماشته، اپرهان پروانک به فرمان فرمان یافته فرمان داده امر کرده شده: گفت موسی: این مرا دستور نیست بنده ام امهال تو مامور نیست. (مثنوی. نیک. 62: 3)، کسی که او را بکاری گماشته باشند گماشته: زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مامور امر سلطان ایران ستان و توران. (پیغوملک. لباب. نف. 54) جمع مامورین. یا مامور احصائیه. آمارگر. یا مامور اطفائیه. آتش نشان. یا مامور آگاهی. کارآگاه. یا مامور اجرا. کسی که از طرف اداره اجرا دادگستری موظف است که احکام و قرارهای دادگاه را بمرحله عمل درآورد. یا مامور تامینات
مانوی در فارسی: زندیک پیرو مانی مانی گرا منسوب به مانی پیرو آیین مانی جمع مانویون مانویین
مانورک
انس گرفته، آشنا و همدم و مصاحب خو گر انس گرفته: خوگر: ولایتش بوفود بر و برکت و وفور خصب نعمت ماهول و مانوس. . ، جمع مانوسین
جایی که در آن شراب نوشند و قمار کنند خرابات
مزد یافته پاداش گرفته اجرت گرفته مزد گرفته: نه مرا حاجتی ازو مقضی نه مرا طاعتی ازو ماجور. (مسعود سعد. 269) جمع ماجورین
هنایش پذیر سهش پذیر، کیفر داده در تازی با این آرش ها به کار نمی رود اثر پذیر شده، جزا داده شده. توضیح درلغت عرب بدیدن معانی نیامده صحیح بجای آن متاثر است
آب بند
چیزهای در هم آمیخته را گویند
گرفتار و محبوس، اسیر