جدول جو
جدول جو

معنی مانور - جستجوی لغت در جدول جو

مانور
تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
مانور(نُوْرْ)
طریقۀ تنظیم عمل یک دستگاه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نظامی) فن رهبری دسته های نظامی در یک منطقه و آن عبارت از این است که در حدود مأموریت محوله کلیۀ وسایل خود رابه روی دشمن تمرکز دهند، حتی الامکان از روی غافلگیری دشمن و تأمین قوای خودی. (فرهنگ فارسی معین) ، تمرین عملیات نظامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مانور
طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
مانور((نُ وْ))
اجرای عملیات جنگی به طور نمایشی و تمرینی
تصویری از مانور
تصویر مانور
فرهنگ فارسی معین
مانور
آزمایش، تمرین عملیات نظامی، مشق، رزمایش، ترفند، شگرد، حرکات (زیرکی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانوش
تصویر مانوش
(پسرانه)
کوهی که منوچهر در بالای آن متولد شده است، نام چندتن از نیاکان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهور
تصویر ماهور
(دخترانه)
نام یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانور
تصویر جانور
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی روح، برای مثال جانور از نطفه می کند، شکر از نی / برگ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲ - ۳۰۳)
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان، برای مثال نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش (سعدی - ۱۱۳)
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان، برای مثال گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱ - ۲۷۲)
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشور
تصویر ماشور
هر چیز درهم آمیخته، چیزهای به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماژور
تصویر ماژور
سرگرد، افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجور
تصویر ماجور
اجر داده شده، کسی که اجر و مزد گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
خرابات، میخانه، قمارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنور
تصویر متنور
روشن شده، روشنایی یابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانوس
تصویر مانوس
انس گرفته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامور
تصویر مامور
آنکه برای انجام کاری معیّن و منصوب می شود، امر شده، فرمان داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانورک
تصویر مانورک
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
کمان دار، برای مثال کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدین اسعد - ۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کَمانْ وَ)
آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین). کماندار. صاحب کمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان خود و خفتان و کوپال اوی
ز لشکر کمانور نبودی چنوی.
فردوسی.
پری کی بود رودساز و غزل خوان
کمندافکن و اسب تاز و کمانور.
فرخی.
بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد
کمان او را مقدار خم ّ ابرو خم.
فرخی.
بیندازند زوبین را گه تاب
چو اندازد کمانور تیر پرتاب.
(ویس و رامین).
ز دو چشمت همیشه دو کمانور
نشستستند جانم را برابر.
(ویس و رامین).
نبود اندرجهان چون او کمانور
نه نیز از جنگیان چون او دلاور.
(ویس و رامین).
کمانور راکمان در چنگ مانده
دو پای آزرده دست از جنگ مانده.
(ویس و رامین).
و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرغابی تیزپر که سرخاب نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). چکاوک است و آن پرنده ای باشد که به عربی ابوالملیح خوانندش. بعضی گویند پرنده ای است آبی که آن را سرخاب می گویند. (برهان). مرغابیی است تیزپر که آن را سرخاب گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). چکاوک بود. (فرهنگ جهانگیری). در جهانگیری چکاوک گفته. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). چکاوک و مانوک و ابوالملیح و نام پرنده ای آبی که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، نام دارویی هم هست. (برهان). نام دارویی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مانوی در فارسی: زندیک پیرو مانی مانی گرا منسوب به مانی پیرو آیین مانی جمع مانویون مانویین
فرهنگ لغت هوشیار
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده گومارتک گمارده گماشته، اپرهان پروانک به فرمان فرمان یافته فرمان داده امر کرده شده: گفت موسی: این مرا دستور نیست بنده ام امهال تو مامور نیست. (مثنوی. نیک. 62: 3)، کسی که او را بکاری گماشته باشند گماشته: زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مامور امر سلطان ایران ستان و توران. (پیغوملک. لباب. نف. 54) جمع مامورین. یا مامور احصائیه. آمارگر. یا مامور اطفائیه. آتش نشان. یا مامور آگاهی. کارآگاه. یا مامور اجرا. کسی که از طرف اداره اجرا دادگستری موظف است که احکام و قرارهای دادگاه را بمرحله عمل درآورد. یا مامور تامینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازور
تصویر مازور
کرمخواره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماژور
تصویر ماژور
فرانسوی سرگرد در ارتش، یاور در شهربانی سرگرد یاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهور
تصویر ماهور
پستی و بلندی زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوک
تصویر مانوک
مانورک
فرهنگ لغت هوشیار
انس گرفته، آشنا و همدم و مصاحب خو گر انس گرفته: خوگر: ولایتش بوفود بر و برکت و وفور خصب نعمت ماهول و مانوس. . ، جمع مانوسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
جایی که در آن شراب نوشند و قمار کنند خرابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانور
تصویر جانور
حیوان، دارای جان، حی، زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانورک
تصویر مانورک
جل، گونه ای مرغابی که آنرا سرخاب نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
آنکه دارای کمانست و کمان را بکار برد: (کمانور را کمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده)، (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
مزد یافته پاداش گرفته اجرت گرفته مزد گرفته: نه مرا حاجتی ازو مقضی نه مرا طاعتی ازو ماجور. (مسعود سعد. 269) جمع ماجورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانورک
تصویر مانورک
((رَ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانور
تصویر جانور
حیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مامور
تصویر مامور
گمارده، کارگزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانوس
تصویر مانوس
دمساز
فرهنگ واژه فارسی سره