جدول جو
جدول جو

معنی مانو - جستجوی لغت در جدول جو

مانو
دهی از دهستان پاریز است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مانو
صدا و آواز بازگشت و رد آواز، صوت و آواز، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، روح و جان، آوازه و شهرت، (ناظم الاطباء)، شایعه، خبر، (از فرهنگ جانسون)
نام نخستین ماه از سال جلالی، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مانو
هندیان نوع بشر را زادۀ وجودی مقدس می شمارند و آن وجود را مانو می خوانند و معتقدند که مجموعۀ قوانین ایشان موسوم به ’مانوادار مازاستر’ از آثار اوست، مجموعۀ قوانین مانو در زبان سانسکریت منظوم است، (از اعلام تمدن قدیم فوستل دوکولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی)، در اساطیر هندی پسر ’براهما’ و پدر نوع بشر شمرده شده است، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
مانو
صدا و آواز بازگشت و رد آواز
تصویری از مانو
تصویر مانو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانه
تصویر مانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی بجنورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانوش
تصویر مانوش
(پسرانه)
کوهی که منوچهر در بالای آن متولد شده است، نام چندتن از نیاکان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مامو
تصویر مامو
(دخترانه)
نام زنی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانا
تصویر مانا
(دخترانه و پسرانه)
مانند، ماندنی، پایدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانک
تصویر مانک
(دخترانه)
مانگ، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانگ
تصویر مانگ
(دخترانه)
مانک، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینو
تصویر مینو
(دخترانه)
بهشت، جنت، آسمان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانی
تصویر مانی
(پسرانه)
پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی، نام بنیانگذار آیین مانوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزبان مرو در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانوس
تصویر مانوس
انس گرفته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانوی
تصویر مانوی
مربوط به آیین مانی مثلاً سنگ نوشته های مانوی، پیرو آیین مانی
فرهنگ فارسی عمید
(نُوْرْ)
طریقۀ تنظیم عمل یک دستگاه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نظامی) فن رهبری دسته های نظامی در یک منطقه و آن عبارت از این است که در حدود مأموریت محوله کلیۀ وسایل خود رابه روی دشمن تمرکز دهند، حتی الامکان از روی غافلگیری دشمن و تأمین قوای خودی. (فرهنگ فارسی معین) ، تمرین عملیات نظامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است که منوچهر در آن کوه متولد شد و آن را مانوشان هم می گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، چنین نامی در شاهنامه و فهرست ولف نیامده ولی در بندهش مانوش (منوش) هم به کوهی اطلاق شده که منوچهر در آن تولد یافته و هم نام چندتن از نیاکان منوچهر است، از جمله مانوش پسر ’کی پشین’ و پدر ’کیوجی’، در فصل 12 بندهش بند 2 چنین آمده: کوه ’زرذز’ که آن را نیز مانوش گویند از سلسله جبال البرز است، و نیز در بند ده همین فصل آمده: کوه مانوش بسیار بزرگ است، کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافت و در ’زامیادیشت’ بند 1 در جزو کوهها از کوه منوشه اسم برده شده و پس از آن از کوه ’زرذز’ یاد شده بنابراین ’زرذز’ کوهی است نزدیک کوه مانوش (که در بندهش هر دو یکی محسوب شده)، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 50 شود
لغت نامه دهخدا
نام نان خورشی است و آن ماهی خرد است که در خمی از آب کنند و نمک بسیار در آن آمیزند تا مهرا شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ وی)
منسوب به مانی. (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرایهایش چو ارتنگ مانوی پرنقش
بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار.
فرخی.
باغی نهاده هم بر او با چهار بخش
پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی.
فرخی.
، کسی که پیرو مانی نقاش باشد. (ناظم الاطباء). پیرو آیین مانی. ج، مانویان و مانویون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
و اندر سمرقند جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. (حدود العالم).
به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست
اگرچه صورت او صورتی است در ار تنگ.
فرخی.
بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.
عنصری (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
حدیث رقعۀ توزیع بر تو عرضه کنم
چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی.
منوچهری.
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حجت و پرسیدم بی مر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مانی و مانویه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری است به روم، (از فهرست ولف) :
وزان شارسان سوی مانوی راند
که آن را جهاندیده مینوی خواند،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به معنی راحت، شهری است در نفتالی که شهریار آشور آن را مفتوح ساخت (دوم پادشاهان 15:29) و فاندیفلد و پورتر گمان دارند که یانوح همان حنین است و کاندر گمان میکند که یانوع حالیه است که در نزدیکی حدود غربی نفتالی میباشد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
انس گرفته، آشنا و همدم و مصاحب خو گر انس گرفته: خوگر: ولایتش بوفود بر و برکت و وفور خصب نعمت ماهول و مانوس. . ، جمع مانوسین
فرهنگ لغت هوشیار
طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوک
تصویر مانوک
مانورک
فرهنگ لغت هوشیار
مانوی در فارسی: زندیک پیرو مانی مانی گرا منسوب به مانی پیرو آیین مانی جمع مانویون مانویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانو
تصویر بانو
خانم، بی بی، بانوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانور
تصویر مانور
((نُ وْ))
اجرای عملیات جنگی به طور نمایشی و تمرینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانوی
تصویر مانوی
((نَ))
پیرو دین مانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانوس
تصویر مانوس
دمساز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانع
تصویر مانع
بازدارنده، گیر، راهبند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بانو
تصویر بانو
آغا، خانم
فرهنگ واژه فارسی سره
آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین، آمخته، خوگر، رام، معتاد
متضاد: نامانوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزمایش، تمرین عملیات نظامی، مشق، رزمایش، ترفند، شگرد، حرکات (زیرکی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیرو آئین مانی، وابسته به مانی، مانی گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد