- مانع
- بازدارنده، گیر، راهبند
معنی مانع - جستجوی لغت در جدول جو
- مانع
- باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضل
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
- مانع
- بازدارنده، منع کننده، عایق
- مانع ((نِ))
- بازدارنده، منع کننده، مفرد مانعون، اشکال، مزاحمت، مفرد موانع
- مانع
- Hindrance, Impediment, Obstruction
- مانع
- obstáculo, impedimento, obstrução
- مانع
- przeszkoda
- مانع
- препятствие
- مانع
- перешкода
- مانع
- hindernis, belemmering
- مانع
- Hindernis
- مانع
- obstáculo, impedimento, obstrucción
- مانع
- obstacle, empêchement, obstruction
- مانع
- ostacolo, impedimento, ostruzione
- مانع
- विघ्न , बाधा , अवरोध
- مانع
- প্রতিবন্ধকতা , প্রতিবন্ধকতা , প্রতিবন্ধকতা
- مانع
- hambatan
- مانع
- 장애물 , 장애 , 방해
- مانع
- kizuizi
- مانع
- מכשול , מִנְעָה , מכשול
- مانع
- อุปสรรค , อุปสรรค , อุปสรรค
- مانع
- عائقٌ , عقبةٌ
- مانع
- رکاوٹ , رکاوٹ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مانعه در فارسی: مونث مانع بنگرید به مانع مونث مانع
بازدارنده
آبگون
خرسند، خشنود