جدول جو
جدول جو

معنی مانع - جستجوی لغت در جدول جو

مانع
باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضل
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
تصویری از مانع
تصویر مانع
فرهنگ فارسی عمید
مانع(نِ)
ابن المسیب بن المقدادبن بدران المری الذهلی الوائلی متوفی به سال 860 هجری قمری امیر نجد و نواحی آن بود. وی جد دوم امیر سعود است که آل سعود بدو منسوبند و منانعه که از ساکنان نجد هستند از نسل او محسوب می شوند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 830)
لغت نامه دهخدا
مانع(نِ)
نامی از نامهای خدای تعالی است. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامی از نامهای خدای تعالی به معنی ناصر است. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
مانع(نِ)
بازدارنده. ج، منعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). منعکننده. ج، منعه، مانعون. (ناظم الاطباء). جلوگیرنده. دافع. رادع. زاجر. عایق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 56). مانع از خدمت و عایق از حضرت این حال بود. (ترجمه تاریخ یمینی). حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330).
مانع باران مباش و آفتاب
تا بدان مرسل شدند امت شتاب.
(مثنوی چ خاور ص 384).
مانع خویشند جمله کافران
از شعاع جوهر پیغمبران.
(مثنوی چ خاور ص 91).
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود.
(مثنوی چ خاور ص 97).
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل.
سعدی.
همین است مانع که در بارگاه
نشاید شدن جز به فرمان شاه.
سعدی (بوستان).
مانعش غلغل چنگ است وشکر خواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم باز آید.
حافظ.
- مانع اغیار، در تعریف ماهیت یک موضوع باید تعریف، دو شرط ذیل را دارا باشد: الف - جامع افراد باشد یعنی تعریف طوری باشد که همه نمونه ها و مصادیق مورد تعریف را در برداشته باشد و چیزی را فرونگذارد ب - مانع اغیار باشد یعنی تعریف باید شامل اموری که مربوط به مورد تعریف نیست نشود... (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مانع جمع، مانعهالجمع. رجوع به همین ترکیب ذیل مانعه و اساس الاقتباس ص 77 شود.
- مانع جمع و خلو، مانع جمع وخلو در معنی جز از موجبات و سوالب باهم نبود... امادر لفظ از موجبات تنها و از سوالب تنها باشد، چنانکه عدد زوج است یا فرد، و عدد زوج نیست یا فرد نیست وممکن بود که منفصلۀ مانع جمع را اجزای نامتناهی بود چنانکه گوییم، اشکال متساوی الاضلاع یا مثلث بود یا مربع و همچنین الی مالانهایه. اما منفصلۀ مانع خلو رانشاید که اجزای متناهی بود، چه تا اجزای انفصال بتمامت حاصل نیاید، ممکن نبود که عام تر از جزوی به جای جزوی نهند، پس تکراری که مقتضی امکان جمع باشد حاصل نشود. و وقوع منفصلۀ مانع جمع یا خلو، در علوم اندک باشد و در محاورات استعمال کنند، در موضعی که قایلی منع خلومسلم داشته باشد و اثبات جمع کرده مثلاً گویی این شخص هم حیوان است و هم حجر، چه این اقتضای آن کند که از این دو صفت خالی نیست و این دو صفت به هم صادق است، پس به جواب او خواهند که منع جمع کنند تا چون منع جمع با منع خلو که در سخن او مضمر است و از ذکر مستغنی، منضم شود، منفصلۀ حقیقی شود. (از اساس الاقتباس ص 78).
- مانع خلو، مانعهالخلو. رجوع به ترکیب مانعهالخلو ذیل مانعه و اساس الاقتباس ص 77و 78 شود.
، اصطلاح اصولی است و مانعامری است که از وجود آن عدم لازم آید لکن از عدمش وجودی لازم نیاید بذاته و یا از عدم آن وجود و یا عدم لازم نیاید بذاته مانند مسافرت که مانع روزه گرفتن و تمامیت نماز است. مانع بر سه قسم است: 1- آنچه مانع است ابتداءً و استدامهً مانند رضاع که مانع است از نکاح ابتدائی و مبطل است مر نکاح قبلی را. 2- آنچه مانع است در ابتداء نه استدامه مانند عده که مانع نکاح است در ابتداء مگر برای صاحب عده و مانع استدامت نکاح نیست چنانکه اگر حلیلۀ شخص وطی به شبهه شود، موجب قطع نکاح او نیست. 3- آنچه مردد است مانند احرام نسبت به ملکیت صید که ناشی از آن باشد که سبب آن در حال احرام عارض شود و از قسم دوم است احرام که مانع ابتداء نکاح است نه استدامۀ آن. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سید جعفر سجادی) ، (اصطلاح فقهی) هرچه که از تحقق یافتن اثر چیز دیگری جلوگیری کند. در مقابل مقتضی استعمال شود. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی).
- مانع سبب، (اصطلاح فقهی) هر صفت وجودی که مانع تحقق فلسفۀ یک سبب از اسباب قانونی گردد چنانکه قتل در شرع سبب قصاص است ولی اگر قاتل پدر کسی باشد که حق قصاص یافته صاحب این حق نمی تواند پدر خود را بعنوان قصاص بکشد زیراابوت عبارت است از یک صفت وجودی که مانع تأثیر سبب (از حیث قصاص) است. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی) ، اشکال در راه و معبر و سد. (ناظم الاطباء) : خلیفه آل بویه را فرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 4) ، ردکننده و خشکاب. (ناظم الاطباء) ، بخیل و بخل کننده. (ناظم الاطباء). بخیل و ممسک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مانع
بازدارنده، منع کننده، عایق
تصویری از مانع
تصویر مانع
فرهنگ لغت هوشیار
مانع((نِ))
بازدارنده، منع کننده، مفرد مانعون، اشکال، مزاحمت، مفرد موانع
تصویری از مانع
تصویر مانع
فرهنگ فارسی معین
مانع
بازدارنده، گیر، راهبند
تصویری از مانع
تصویر مانع
فرهنگ واژه فارسی سره
مانع
بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانع
شما از یک مانع بالا می روید: کاری که می کنید با موفقیت روبرو می شود.
از روی یک مانع به زمین می خورید: شما سعی دارید کارهائی بالاتر از حد توانائی خود انجام دهید
از روی یک مانع عبور می کنید: بطریقه مشکوکی برای خود پول فراهم می کنید.
دیگران از روی یک مانع عبور می کنند: یکی از دشمنان شما مرده است. کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مانع
عقبةً
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به عربی
مانع
Hindrance, Impediment, Obstruction
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مانع
obstacle, empêchement, obstruction
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مانع
obstáculo, impedimento, obstrucción
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مانع
obstáculo, impedimento, obstrução
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مانع
przeszkoda
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به لهستانی
مانع
препятствие
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به روسی
مانع
перешкода
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مانع
hindernis, belemmering
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به هلندی
مانع
رکاوٹ , رکاوٹ
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به اردو
مانع
อุปสรรค , อุปสรรค , อุปสรรค
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به تایلندی
مانع
מכשול , מִנְעָה , מכשול
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به عبری
مانع
障害
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مانع
障碍
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به چینی
مانع
kizuizi
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مانع
장애물 , 장애 , 방해
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به کره ای
مانع
Hindernis
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به آلمانی
مانع
hambatan
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مانع
প্রতিবন্ধকতা , প্রতিবন্ধকতা , প্রতিবন্ধকতা
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به بنگالی
مانع
विघ्न , बाधा , अवरोध
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به هندی
مانع
ostacolo, impedimento, ostruzione
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مانع
engel
تصویری از مانع
تصویر مانع
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دست کشیدن فارسان در کارزار از یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، امتناع، تحامی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
مؤنث مانع. ج، مانعات، موانع. (ناظم الاطباء). رجوع به مانع شود.
- مانعهالجمع،ناسازوار. ناسازگار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو امری که اجتماع آن دو ممکن نیست ولی ارتفاع هر دوباهم ممکن است مانند الوان از قبیل سبز و قرمز که اجتماع هر دو در یک جا ممکن نیست ولی ممکن است که نه سبز باشد و نه قرمز. این خصوصیات در اضداد صادق است.
- مانعهالجمع والخلو، دو امر که ارتفاع و اجتماع آن دو در مورد خاص تحقق پذیر نباشد مانند نقیضان، وجود و عدم، هست و نیست، مثلاً فلان یا موجود است یا معدوم و ممکن نیست هم موجود باشد هم معدوم یا نه موجود باشد نه معدوم
- مانعهالخلو، مانع خلو. (اساس الاقتباس ص 77). دوامری که ارتفاع آنها باهم ممکن نباشد لیکن اجتماع آن دو باهم ممکن باشد. مقابل مانعهالجمع مانند اینکه گفته شود: ’فلان در دریاست یا غرق نشده است’ که خلو دو امر مزبور ممکن نیست که در دریا نباشد و غرق شده باشد
رجوع به مانعه و مانع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممانع
تصویر ممانع
بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانعه
تصویر مانعه
مانعه در فارسی: مونث مانع بنگرید به مانع مونث مانع
فرهنگ لغت هوشیار