جدول جو
جدول جو

معنی ماناک - جستجوی لغت در جدول جو

ماناک
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که:
آن رنگ سیاه لاله، ماناک
اندر دل مشتری است کیوان،
خاقانی،
روز روشن ندیده ام، ماناک
همه عمرم به چشم درد گذشت،
خاقانی،
زلف تو سیه چراست ماناک
بسیار در آفتاب گشته،
امیرخسرو (از آنندراج)،
و رجوع به مانا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهناک
تصویر ماهناک
(دخترانه)
روشنی ماه و مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانای
تصویر مانای
(پسرانه)
سرکرده پارسیان در زمان سلطنت دیوکس پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانا
تصویر مانا
(دخترانه و پسرانه)
مانند، ماندنی، پایدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانک
تصویر مانک
(دخترانه)
مانگ، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارناک
تصویر مارناک
ویژگی زمینی که در آن مار بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانا
تصویر مانا
مثل، مانند، نظیر، همانا، گویی، پنداری، شاید، برای مثال آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش / مانا که دلش بسوخت بر کشتۀ خویش (سعدی - ۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
جایی که پر از ماران باشد، جای پر از مار، (ناظم الاطباء)، ارض محیاه و محواه، زمینی مارناک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نیروی مستقل مادی وروحانی که همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد، ’دورکیم’ مانا را خدایی می داند که مردم بدوی پرستش می کنند، خدایی است بی شخصیت و بی نام و بی تاریخ که در همه جا و همه اشیا پراکنده است، شکل مادی آن همان ’توتم’ است، ریشه علم و معرفت انسان به خدا و خدایان را در ادیان قدیم و جدید در مانا باید جستجو کرد، (فرهنگ فارسی معین)
به زبان زند و پازند خدای عزوجل است، (برهان)، نام خدای عزوجل است (از ژند نوشته شد)، (فرهنگ جهانگیری)، به زبان ژند و پاژند نام ایزد تعالی است و صاحب دساتیر ’مونا’ تصحیح کرده، (آنندراج) (انجمن آرا)، در فرهنگ دساتیر (ص 265) پس از نقل قول برهان گوید: ’باید دانست که مونا بالوا و خدا را گویند’، هزوارش مئونا، مونا، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
به معنی شبیه و نظیر و مثل و مانند آمده است، (برهان) (از آنندراج)، مانند را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، صفت مشبه از ’ماندن’ و ’مانستن’، ماننده، شبیه، (فرهنگ فارسی معین) : دروغ به راست مانا به که راست به دروغ مانا، (قابوسنامه از امثال و حکم ج 2 ص 798)،
فرو سنبی دل دشمن بدان کلک شهاب آیین
بدرانی صف لشکر بدان تیغ فلک مانا،
ازرقی (از فرهنگ جهانگیری)،
ضبّار، درختی است مانا به درخت بلوط، (منتهی الارب)، قسقاس، گیاهی است مانا به کرفس، (منتهی الارب)، هرار، بیماریی است مانا به ورم، (منتهی الارب)،
همانا، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، همانا و البته، (ناظم الاطباء)، به معنی تحقیق، (غیاث)، گاه به معنی یقین و جزم و ثبات آید و گاه به معنی شک و تردید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من ودولبان تو،
منطقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
سپهبد سوی ترکش آورد چنگ
کمان را به زه کرد تیر خدنگ ...
بلرزید برخود چو برگ درخت
به خود گفت مانا که برگشت بخت،
فردوسی،
مرا گفت مانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 385)،
گرنه ردیف شعر مرا آمدی به کار
مانا که خود نساختی اسکندر آینه،
خاقانی،
مرا دلی است پر از ماجرای گوناگون
که نیست مخفی بر رای مولوی مانا،
کمال الدین اسماعیل (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 11)، به معنی گویی و پنداری نیز گفته اند، (برهان)، گویا و پنداری، (ناظم الاطباء)، گویی، گوئیا، گویا، ظاهراً، علی الظاهر، پنداری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند به قرقوب و شوشتر،
کسائی (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 11)،
همی گفت مانا که دیو پلید
بر پهلوان بود کان خواب دید،
فردوسی،
چرا گل چدند از گلستان ما
نترسند مانا زفرمان ما،
فردوسی،
جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی،
فرخی،
بیابد هرکه اندیشد زگنجش برترین قسمت
خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا،
فرخی،
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی بر خوان مرا و شعر غزی،
منوچهری،
دیگر روز بنالید و شب گذشته شد و آنجا دفن کردند و مانا که وی هزاران هزار فرسنگ رفته بود با رکاب سلطان ماضی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 461)،
ای زنده شده به تو، تن مردم
مانا که چو پوردخت عمرانی،
ناصرخسرو،
جز با پریان نبوده ای گویی
وز آدمیان نزاده ای مانا،
مسعودسعد،
مانا جناب بستی با منعمان دهر
زین روی باشد از همگان اجتناب تو،
مسعودسعد (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
ز روح نامیه مانا که نسبتی دارد
ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش،
سنائی،
موی بینی نکنی هیچ ولیکن مژه را
از برون می بکنی تا زدرون بنشانی
پوستین سازی مردیدۀ خود را مانا
تا به دی نفسرد ار هیچ به صحرا مانی،
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
سپید کارا کردی دلم به عشوه سیاه
به گازری در مانا نکونبردی راه،
سوزنی (یادداشت ایضاً)،
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریش ور دهر را عذار،
اثیر اخسیکتی،
مانا که باد نیسان داند طبیبی ایرا
سازدمفرح از زر مرجان و مشک اذفر،
خاقانی،
پیل آمد از هندوستان آورده طوطی بی کران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته،
خاقانی،
لب یار من شد دم صبح مانا
که سرد آتش عنبر افشان نماید،
خاقانی،
مانا که بهر تاختن مرکبان عقل
مهدی به عالم آمد و میدان تازه کرد،
خاقانی،
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراگند،
(از سندبادنامه ص 162)،
مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت
ای خاک ندانی که چه پذرفتستی،
(از سندبادنامه ص 145)،
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام به راه آسیا دیدی،
عطار،
بانگ زد بر روزن قصر او که کیست
این نباشد آدمی مانا پری است،
مولوی،
آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت برکشتۀ خویش،
سعدی (گلستان)،
مر ترا در این مثل مانا شک است
که همه مردی به خانه کودک است،
دهخدا،
، فوراً، فی الحال، به شتاب و زودی، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیتی است (به هندوستان) به چین و موسه پیوسته و این هرسه ناحیت را با چینیان حرب است و چینیان بهتر آیند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
به معنی ماه است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مانگ، ماه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به مانگ شود، خورشید، (ناظم الاطباء)، و رجوع به مانگ شود
لغت نامه دهخدا
مانک علی میمون (یا مانک بن علی میمون) مردی بسیارمال از کدخدایان غزنین بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 128). و رجوع به همین مأخذ ص 128، 129 و 211 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همانا گویی. همانا که...:
در کار تو شد سر سنائی
زین نیست تو را خبر هماناک.
سنائی
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
سقرلاط و بزمات و آن بنات
چو ماشاک و تفتیک و عین ثبات،
نظام قاری (دیوان ص 186)،
و رجوع به ماشاد و ماشا شود
لغت نامه دهخدا
جای روشن شده بواسطۀ مهتاب، (ناظم الاطباء)، روشنی ماه و مهتاب، (ناظم الاطباء)، مقمر، قمراء، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، لیله قمراء، شبی ماهناک، (مهذب الاسماء)، لیل مقمر، شبی ماهناک، (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
سخنی که در آن ’فاء’ بسیار آید: فأفاءه، مانند دحرجه، سخن فاناک گفتن، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شبیه، ماننده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عریقطه، جانورکی است عریض و جنبنده مانان به گوه گردان: ناقه معلّسه، شتر ماده مانان به شتر نر، فلان عطسه فلان، یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بنقل کتزیاس یکی از پادشاهان ماد بوده است و مانداکس یونانی شدۀ این اسم است، (از ایران باستان)، و رجوع به همین مأخذ ص 212، 215 و 216 شود
لغت نامه دهخدا
نامی است که ببومیان کالدنیای جدید از جزایر اقیانوس آرام داده شده است
لغت نامه دهخدا
ماماچه را گویند و به عربی قابله خوانند، (برهان)، به معنی مام ناف، (آنندراج)، ماماچه و قابله، (ناظم الاطباء)، مخفف مام ناف، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به مام ناف شود، به معنی ناف هم آمده است و آن گوی باشد در شکم، (برهان)، ناف و سره، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که در وقت تکلم بیشتر حرف ’ت’ را تکلم کند، (ناظم الاطباء)، گوینده ای که در سخن گفتن ’تا’ بسیار آرد: تمتمه، سخن ’تاناک’ یا ’میم ناک’ گفتن، (منتهی الارب)، تمتام، گویندۀ سخن ’تاناک’، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهناک
تصویر ماهناک
جای روشن شده بواسطه مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارناک
تصویر مارناک
جایی که مار در آن بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوک
تصویر مانوک
مانورک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانا
تصویر مانا
نظیر، مانند، مثل
فرهنگ لغت هوشیار
نیروی مستقل مادی و روحانی که در همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانا
تصویر مانا
شبیه، مانند، نظیر، ادات تشبیه و تردید، گویی، پنداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلماناک
تصویر آلماناک
زیج، سالنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی
متضاد: زوال پذیر، فانی، شبیه، مثل،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع اوزرود پایین نور
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای آسن کرو نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از قبایل ساکن در کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی