جدول جو
جدول جو

معنی مانا - جستجوی لغت در جدول جو

مانا
(دخترانه و پسرانه)
مانند، ماندنی، پایدار
تصویری از مانا
تصویر مانا
فرهنگ نامهای ایرانی
مانا
مثل، مانند، نظیر، همانا، گویی، پنداری، شاید، برای مثال آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش / مانا که دلش بسوخت بر کشتۀ خویش (سعدی - ۱۳۵)
تصویری از مانا
تصویر مانا
فرهنگ فارسی عمید
مانا
نیروی مستقل مادی وروحانی که همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد، ’دورکیم’ مانا را خدایی می داند که مردم بدوی پرستش می کنند، خدایی است بی شخصیت و بی نام و بی تاریخ که در همه جا و همه اشیا پراکنده است، شکل مادی آن همان ’توتم’ است، ریشه علم و معرفت انسان به خدا و خدایان را در ادیان قدیم و جدید در مانا باید جستجو کرد، (فرهنگ فارسی معین)
به زبان زند و پازند خدای عزوجل است، (برهان)، نام خدای عزوجل است (از ژند نوشته شد)، (فرهنگ جهانگیری)، به زبان ژند و پاژند نام ایزد تعالی است و صاحب دساتیر ’مونا’ تصحیح کرده، (آنندراج) (انجمن آرا)، در فرهنگ دساتیر (ص 265) پس از نقل قول برهان گوید: ’باید دانست که مونا بالوا و خدا را گویند’، هزوارش مئونا، مونا، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
مانا
به معنی شبیه و نظیر و مثل و مانند آمده است، (برهان) (از آنندراج)، مانند را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، صفت مشبه از ’ماندن’ و ’مانستن’، ماننده، شبیه، (فرهنگ فارسی معین) : دروغ به راست مانا به که راست به دروغ مانا، (قابوسنامه از امثال و حکم ج 2 ص 798)،
فرو سنبی دل دشمن بدان کلک شهاب آیین
بدرانی صف لشکر بدان تیغ فلک مانا،
ازرقی (از فرهنگ جهانگیری)،
ضبّار، درختی است مانا به درخت بلوط، (منتهی الارب)، قسقاس، گیاهی است مانا به کرفس، (منتهی الارب)، هرار، بیماریی است مانا به ورم، (منتهی الارب)،
همانا، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، همانا و البته، (ناظم الاطباء)، به معنی تحقیق، (غیاث)، گاه به معنی یقین و جزم و ثبات آید و گاه به معنی شک و تردید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من ودولبان تو،
منطقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
سپهبد سوی ترکش آورد چنگ
کمان را به زه کرد تیر خدنگ ...
بلرزید برخود چو برگ درخت
به خود گفت مانا که برگشت بخت،
فردوسی،
مرا گفت مانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 385)،
گرنه ردیف شعر مرا آمدی به کار
مانا که خود نساختی اسکندر آینه،
خاقانی،
مرا دلی است پر از ماجرای گوناگون
که نیست مخفی بر رای مولوی مانا،
کمال الدین اسماعیل (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 11)، به معنی گویی و پنداری نیز گفته اند، (برهان)، گویا و پنداری، (ناظم الاطباء)، گویی، گوئیا، گویا، ظاهراً، علی الظاهر، پنداری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند به قرقوب و شوشتر،
کسائی (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 11)،
همی گفت مانا که دیو پلید
بر پهلوان بود کان خواب دید،
فردوسی،
چرا گل چدند از گلستان ما
نترسند مانا زفرمان ما،
فردوسی،
جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی،
فرخی،
بیابد هرکه اندیشد زگنجش برترین قسمت
خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا،
فرخی،
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی بر خوان مرا و شعر غزی،
منوچهری،
دیگر روز بنالید و شب گذشته شد و آنجا دفن کردند و مانا که وی هزاران هزار فرسنگ رفته بود با رکاب سلطان ماضی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 461)،
ای زنده شده به تو، تن مردم
مانا که چو پوردخت عمرانی،
ناصرخسرو،
جز با پریان نبوده ای گویی
وز آدمیان نزاده ای مانا،
مسعودسعد،
مانا جناب بستی با منعمان دهر
زین روی باشد از همگان اجتناب تو،
مسعودسعد (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
ز روح نامیه مانا که نسبتی دارد
ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش،
سنائی،
موی بینی نکنی هیچ ولیکن مژه را
از برون می بکنی تا زدرون بنشانی
پوستین سازی مردیدۀ خود را مانا
تا به دی نفسرد ار هیچ به صحرا مانی،
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
سپید کارا کردی دلم به عشوه سیاه
به گازری در مانا نکونبردی راه،
سوزنی (یادداشت ایضاً)،
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریش ور دهر را عذار،
اثیر اخسیکتی،
مانا که باد نیسان داند طبیبی ایرا
سازدمفرح از زر مرجان و مشک اذفر،
خاقانی،
پیل آمد از هندوستان آورده طوطی بی کران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته،
خاقانی،
لب یار من شد دم صبح مانا
که سرد آتش عنبر افشان نماید،
خاقانی،
مانا که بهر تاختن مرکبان عقل
مهدی به عالم آمد و میدان تازه کرد،
خاقانی،
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراگند،
(از سندبادنامه ص 162)،
مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت
ای خاک ندانی که چه پذرفتستی،
(از سندبادنامه ص 145)،
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام به راه آسیا دیدی،
عطار،
بانگ زد بر روزن قصر او که کیست
این نباشد آدمی مانا پری است،
مولوی،
آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت برکشتۀ خویش،
سعدی (گلستان)،
مر ترا در این مثل مانا شک است
که همه مردی به خانه کودک است،
دهخدا،
، فوراً، فی الحال، به شتاب و زودی، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مانا
نظیر، مانند، مثل
تصویری از مانا
تصویر مانا
فرهنگ لغت هوشیار
مانا
نیروی مستقل مادی و روحانی که در همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد
فرهنگ فارسی معین
مانا
شبیه، مانند، نظیر، ادات تشبیه و تردید، گویی، پنداری
تصویری از مانا
تصویر مانا
فرهنگ فارسی معین
مانا
باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی
متضاد: زوال پذیر، فانی، شبیه، مثل،
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جانا
تصویر جانا
(دخترانه)
ای جان، ای عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانک
تصویر مانک
(دخترانه)
مانگ، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانگ
تصویر مانگ
(دخترانه)
مانک، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانه
تصویر مانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی بجنورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانی
تصویر مانی
(پسرانه)
پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی، نام بنیانگذار آیین مانوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانیا
تصویر مانیا
(دخترانه و پسرانه)
معرب از یونانی، دیوانگی، جنون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مایا
تصویر مایا
(دخترانه)
در اساطیر یونان مادر هرمس، در اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مونا
تصویر مونا
(دخترانه)
نام یک الهه، منا، امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهنا
تصویر مهنا
(دخترانه)
گوارا و خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانا
تصویر سانا
(پسرانه)
سهل، آسان، راحت، گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زانا
تصویر زانا
(پسرانه)
دانشمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانا
تصویر دانا
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانای
تصویر مانای
(پسرانه)
سرکرده پارسیان در زمان سلطنت دیوکس پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماوا
تصویر ماوا
جایگاه، مسکن، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانع
تصویر مانع
باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضل
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که:
آن رنگ سیاه لاله، ماناک
اندر دل مشتری است کیوان،
خاقانی،
روز روشن ندیده ام، ماناک
همه عمرم به چشم درد گذشت،
خاقانی،
زلف تو سیه چراست ماناک
بسیار در آفتاب گشته،
امیرخسرو (از آنندراج)،
و رجوع به مانا شود
لغت نامه دهخدا
ماماچه را گویند و به عربی قابله خوانند، (برهان)، به معنی مام ناف، (آنندراج)، ماماچه و قابله، (ناظم الاطباء)، مخفف مام ناف، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به مام ناف شود، به معنی ناف هم آمده است و آن گوی باشد در شکم، (برهان)، ناف و سره، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حریف. رقیب. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است فارسی و تخمین عربی از آن مشتق است. (یادداشت بخط مؤلف بنقل از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
شبیه، ماننده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عریقطه، جانورکی است عریض و جنبنده مانان به گوه گردان: ناقه معلّسه، شتر ماده مانان به شتر نر، فلان عطسه فلان، یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جانا
تصویر جانا
عزیزا، محبوبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانا
تصویر دانا
داننده، عالم، شاعر، کاتب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امین، امینان، امانت داران، در منی فرود آمدن، جایی در راه، هنج، خون ریختن، آب دادن، زنهار دادن، معتمدان، استواران، کسانی که بر آنان اعتماد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماما
تصویر ماما
قابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانا
تصویر دانا
فهیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانع
تصویر مانع
بازدارنده، گیر، راهبند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبنا
تصویر مبنا
بنیان
فرهنگ واژه فارسی سره