جدول جو
جدول جو

معنی مامانی - جستجوی لغت در جدول جو

مامانی
منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل، خوب، زیبا،
- تیتیش مامانی، جامۀ زیبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی اطلاق می شود، و رجوع به مامان شود،
، در تداول عامه، آدم بزرگوار و نیک نفس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
مامانی
از فرانسوی تو دل برو لوند چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی، شخص خوش جنس و بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
مامانی
((ص نسب))
هر چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی
تصویری از مامانی
تصویر مامانی
فرهنگ فارسی معین
مامانی
ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل، دوست داشتنی، محبوب، وابسته به مادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت
مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن
مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
مربوط به سامانیان، از نوادگان سامان، برای مثال خلاف تو برکنده سامانیان را / ز بستان ها سرو و از کاخ ها در (فرخی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به دامان جزیره
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان عربخانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 104 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به سامان:
گوید کز نسبت سامانی ام،
سوزنی،
رجوع به سامان (جد آل سامان) و سامانیان شود
قسمی حصیر که به عبادان کنند: و حصارهای سامانی از عبادان خیزد، (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
احمد بن فهربن بشیر الدامانی مولی بنی سلیم معروف به ’فهرالرقی’ از مردم دامان است، وی از جعفر بن رفال و از وی ایوب وزان و اهل جزیره روایت کنند، پس از سال 200 هجری قمری درگذشته است
لغت نامه دهخدا
قابلگی، (ناظم الاطباء)، شغل ماما، قابلگی، پیشداری، مام نافی، پازاجی، ماماگی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماما (معنی دوم) شود،
- مامایی کردن، زایانیدن زن باردار و خلاص کردن او و گرفتن کودک را، (ناظم الاطباء)،
- ، دایگی کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شغل ماما، قابلگی، مامایی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماما (معنی دوم) و مامایی شود
لغت نامه دهخدا
ماماچه، ماما، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ماماچه (معنی دوم) و ماما (معنی دوم) شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به قصبۀ ماهان، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماهان شود
منسوب است به ماهان که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماکان بن کاکی (فرهنگ رشیدی)، مردمی را گویند که منسوب به ماکان باشند، (برهان)، منسوب ولایت ماکان، (ناظم الاطباء) :
سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی
چو گیلی کوردین پوش است و ژوبین کرده ماکانی،
خاقانی (از انجمن آرا)،
مرا شدگلشن عیسی و زین رشک آفتاب آنک
سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی،
خاقانی،
،
حربه ای که منسوب به اهل ماکان است و آن ژوبین باشد که نیزۀ کوچک است، (برهان)، نیزۀ کوچک و زوبین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محمد بن عیسی مکنی به ابوعبداﷲ از علمای حساب و مهندسان نامی است که در دارالعلم بغداد می زیسته و در ریاضیات عالی و نجوم براعتی بکمال داشته است، کتاب در عرض کواکب سیاره و کتاب در نسبت و کتاب در 16 شکل مقاله اولی اقلیدس و اصلاح کتاب اکرمانالاوس از تألیفات اوست، عمرخیام از ماهانی به احترام نام می برد، بطور تقریب می توان گفت که ماهانی در قرن سوم هجری می زیسته است، (از گاهنامه تألیف سیدجلال طهرانی ص 68)، و رجوع به الموسوعه العربیه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از سنگ است و آن زرد و سفید می شود و در خراسان بهم می رسد، گویند دفع مرض سکته می کند و ضمادش بواسیر را نافع است، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف و دروغ، (برهان)، گزافه در سخن، منسوب به فریب و دروغ، (غیاث، از شرح خاقانی) :
چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی،
سنائی،
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت و حلی دون و لاف و لامانی،
خاقانی،
فروکن نطع آزادی برافکن لام درویشی
که با لام سیه پوشان نماند لاف ولامانی،
خاقانی،
واﷲ که مبارکم در این خدمت
دانی تو که نیست لاف و لامانی،
کمال اسماعیل،
، لابه گری، تملق، تبصبص، چاپلوسی و لابه گری بود، (صحاح الفرس)، اسدی در لغت نامه گوید: ’لامانی و لاوه چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ؟’ و بیت ذیل رااز فرخی شاهد می آورد، لکن وافی به مقصود نیست و شعرلامانی در بیت فرخی ظاهراً به معنی احمدا است، رجوع به احمدا شود:
نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی،
فرخی،
باز از آن خواجه زادۀ بی برگ
آنهمه لاف و لام و لامانی،
سنائی،
گهی کاندر بلا مانی خداخوانی به لامانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بپیچانی،
سعدی (در مفردات)،
، صاحب برهان به معنی چاپلوس و لابه کننده آورده است، زره پوشی، (برهان)، زره پوشی زیرا که لام زره را گویند، (غیاث، از مؤید)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). میزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) :
سپه را سوی زابلستان کشید
به مهمانی پوردستان کشید.
فردوسی.
خود از بلخ زی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید.
فردوسی.
چنین گفت کامروز برساز کار
به مهمانی دختر شهریار.
فردوسی.
شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه).
برگ مهمانی توساخته ام
گرچه بس ساختۀ مختصر است.
خاقانی.
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی.
سعدی (گلستان).
- به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215).
- مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن.
- مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16).
- مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
او راست شرح اقلیدس، (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
سنگی سفید است به زردی زند، به خراسان می باشد، شکسته را مفید است، (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
منصور بن عبدالملک بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل بن احمد بن اسد بن سامان معروف به ’السدید’ بعد از پدرش امرا در کار پادشاهی مشورت کردند، تا اینکه منصور را بپادشاهی اختیار کردند، امیر پانزده سال حکومت کرد، و از منتصف شوال سنه خمس و ستین و ثلاثمائه درگذشت، رجوع به تاریخ گزیده ص 384 ببعد و آل سامان شود
الیاس بن احمد برادر اسماعیل سامانی و در سال 293 هجری قمری والی قزوین بود، رجوع به تاریخ گزیده ص 791 و 794 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
ضیافت، سور، میهمانی، دعوت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ماکان: مراشد گلشن عیسی وزین رشک آفتاب آنک سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی. (خاقانی. سج. 411)
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماگی
تصویر ماماگی
قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامایی
تصویر مامایی
ماما بودن قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
منسوب به سامان (خدات) از خاندان سامانیان
فرهنگ لغت هوشیار
اولین مدفوعی که از شکم نوزاد بیرون می آید و رنگ آن سیاه و قهوه ای تیره است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مامایی
تصویر مامایی
ماما بودن، قابلگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
دایگی، قابلگی، قابله گری، ماماچه گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد