جدول جو
جدول جو

معنی مامال - جستجوی لغت در جدول جو

مامال
دهی از دشت طالش است که در بخش بانۀ شهرستان سقز واقع است و 108 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارال
تصویر مارال
(دخترانه)
آهو، غزال، زیبا، آهو، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ممال
تصویر ممال
ویژگی کلمه ای که در آن به جای «الف»، «یا» آورده باشند، مثل رکیب (ممال رکاب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامول
تصویر مامول
آرزوشده، آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامان
تصویر مامان
مادر، کنایه از قشنگ، مامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامال
تصویر پامال
چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، کنایه از پست و زبون شده
پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن
پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
فرهنگ فارسی عمید
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامال
تصویر هامال
همتا، نظیر، قرین
فرهنگ فارسی عمید
مرکز بلوک زنگنه در دشتستان و دارای 300 خانوار است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 479)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اماله کرده شده، یعنی الف را یاء و فتحه را کسره خوانده. (ناظم الاطباء). کلمه ای که در آن صورت ’آ’ به ’ای’ تبدیل شده باشد، چون: حجیب، کتیب و رکیب که ممال حجاب، کتاب و رکاب است. و رجوع به اماله شود
لغت نامه دهخدا
مادر، (ناظم الاطباء)، مادر، ام، والده، زن که کودکی یا کودکانی زاده است، در زبان اطفال، نه نه، مامان، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی،
(منسوب به رودکی از احوال و اشعار ج 3 ص 1046)،
نشود مرد پر دل و صعلوک
پیش ماما و بادریسه و دوک،
سنائی،
هست مامات اسب و باباخر
تو مشو تر چو خوانمت استر،
سنائی،
هر شیرخواره را نرساند به هفت خوان
نام سفندیار که ماما برافکند،
خاقانی،
گفت ماما درست شد دستم
چوگل از دست دیگران رستم،
نظامی،
و رجوع به مامان شود،
، قابله، باراج، ژم، ماماچه، (ناظم الاطباء)، آنکه زن حامله را در هنگام زادن یاری کند و بچۀ او را بگیرد، طبیب گونه ای که مواظب سلامت زائو و بچۀ اوست گاه زادن و چند روز پس از آن، مام ناف، پازاج، پیشدار، قابله، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- امثال:
ماما آورده را مرده شو می برد، نظیر: العاده طبیعه ثانیه، با شیر اندرون شده با جان بدر شود، (امثال و حکم ج 3 ص 1394 وج 1 ص 257)،
ماما که دوتا شد سر بچه کج بیرون می آید، نظیر: خانه ای را که دو کدبانوست خاک تازانوست، آشپز که دو تا شد آش یا شور است یا بی مزه، (امثال و حکم ج 3 ص 1392 و ج 1 ص 2)
لغت نامه دهخدا
همال، قرین، نظیر، شبه و مانند، همتا، مساوی، برابر و همراه، (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (جهانگیری)، مرکب از هام (=هم) و آل، پسوند آل در کلمات دیگر هم، مانند: چنگال (چنگ آل) و کوپال (کوپ آل) و دنبال (دنب آل) آمده و دورنیست ادات نسبت باشد، (یادداشت مؤلف) :
این آتش و این باد و سیماب و ز پس خاک
هر چار موافق نه به یک جا و نه هامال،
خسروی،
از او بستدی نیز هر سال باژ
چرا داد باید به هامال باژ،
دقیقی،
، انباز، شریک، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامالیده، نمالیده، مالیده ناشده، مالش نادیده،
- تریاک نامال، شیرۀ خشخاش که هنوز آن را نمالیده اند
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لحاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملحفه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در گیلان و از جنوب به ماسوله و از مشرق به فومن و از شمال به شاندرمن و از مغرب به خلخال محدود است، طول آن از مغرب به مشرق 38 و عرض آن از شمال به جنوب 12 هزارگز می باشد، هوای آن سالمتر از نقاط دیگر گیلان است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 277)، یکی از دهستانهای بخش ’ماسال شاندرمن’ است که در شهرستان خمسۀ طوالش واقع است، این دهستان از طرف شمال بدهستان شاندرمن و از باختر به سلسله جبال طالش - که بین خلخال و طالش واقع شده است - و از جنوب به بلوک تنیان فومن و از مشرق به دهستان کسگر محدود است، قسمت خاوری دهستان جلگه و قسمت باختری آن کوهستانی مستور از جنگل انبوه است، این دهستان از 21 آبادی بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده جمع نفوس آن در حدود 8500 نفر است، مرکز دهستان ’بازار ماسال’ است که در اراضی قریۀ چلمه سرا واقع است، روزهای شنبه بازار عمومی دارد، آب مزروعی اکثر قراء دهستان از رودخانه ماسال و برخی از قراء استخر و چشمه سارهای محلی است، محصول عمده دهستان برنج و مختصر ابریشم و لبنیات است، قراء مهم دهستان ماسال به شرح زیر است: بازار ماسال، وشمه سرا، طاسکوه، چسلی، دوله ملال، مرکیه، که دارای ساختمان معظمی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، نه نه، مادر، و به این معنی مأخوذ از فرانسه است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ظاهراً مأخوذ از فرانسوی است، کودکان اروپائی مادر خود را چنین خطاب کنند و اکنون بیشتر بچه های شهری ایران نیز مادر خود را مامان می نامند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، (اصطلاح فاحشه خانه ها) مردان رفیقه های خودرا مامان خطاب کنند و روسپیان خانم رئیس و سردستۀ خود را مامان گویند، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
در زبان اطفال خرد، خوب، زیبا، قشنگ، مقابل اخی و ایی یعنی بد و زشت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چیز مطبوع و دلپذیر و خوب، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آدم خوب و خوش جنس و بزرگوار، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
پایمال، بپای سپرده، از میان رفته، زبون، خوار، ذلیل، (شعوری)، پامال شدن و پایمال کردن، پایمال شدن و پایمال کردن، زیر پاشدن و زیر پا کردن، از میان رفتن و از میان بردن
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاه رود است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 147 تن سکنه دارد که از طایفۀ سوری هداوند هستند و تابستان به ییلاق لار می روند، مامالو در دو قسمت رودخانه واقع است و به نام ’این دست’ و ’آن دست’ معروف است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان حومه بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه واقع است و 423 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند:
نمانده هیچ حوائج ب خانه دل زار
بباد داده همه هرچه هست از دامال،
ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 419)،
اما معلوم نشد که اصل کلمه چیست هرچه هست تصحیف و تحریفی است در پایان مصراع دوم شعر منقول، کلمه ای است مصحف + مال، یا مان، به معنی اثاث خانه، یا مثلا ’ده مال’ و یا ’زرومال’ و یانظیر آن بوده که هر دو را بر روی هم اثاث البیت معنی کرده اند؟
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا)
میل. ممیل. تمیال. میلان. میلوله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن و خمیدن. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامال
تصویر هامال
قرین، مساوی، همتا، مانند، همراه
فرهنگ لغت هوشیار
مالیده نشده مالش نیافته. یاتریاک نامال. شیره خشخاش که هنوز آنرا نمالیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، زن که کودکی یا کودکانی زاده است
فرهنگ لغت هوشیار
آرمان آرزو آرزو شده آرزو شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال، آرزو آرمان: و باز این قسم دو نوعند: یکی نوع آنند که به استاد و تلقف و تکلف و خواندن و نبشتن بکنه این مامول رسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامال
تصویر دامال
اسباب و آلات و لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامال
تصویر پامال
یایمال، زبون، خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامان
تصویر مامان
((در زبان کودکان))
مادر، در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامال
تصویر هامال
همتا، برابر، مثل، مانند، همال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
قابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پامال
تصویر پامال
حروم
فرهنگ واژه فارسی سره
ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر، ناز، ناب، قشنگ، مامانی، مطلوب، دوست داشتنی
متضاد: بابا، پاپا، پدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در هزار جریب در حوزه ی شهرستان بهشهر، لگدکوب، از
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی