جدول جو
جدول جو

معنی مالیز - جستجوی لغت در جدول جو

مالیز
زلو را گویند، مالین، (آنندراج)، زلو و علق، مالین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالیز
تصویر پالیز
(دخترانه)
باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
مربوط به مال، دارایی، امور مالی، کالا، مالیات
فرهنگ فارسی عمید
درختی با گل های سفید و برگ هایی شبیه برگ بادام که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزاری که در آن خربزه، هندوانه، خیار و مانند آن می کارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، پالیز، پالیزگاه، فالیز، باشنگان، برای مثال به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالۀ او ببالد همی (فردوسی۴ - ۱۵۸۵)،
کشتزار، زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه و امثال آن ها کاشته باشند، باغتره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالیز
تصویر فالیز
باغ، بوستان، پالیز، پالیزگاه، باشنگان
فرهنگ فارسی عمید
ادیبی گوید:قریه ای است بر کنار شط جیحون، (از معجم البلدان)
ابوسعد گوید: قریه ای است از قرای باخرز، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابوسعد گوید: کوره ای است دارای قرای مجتمع به دو فرسنگی هرات که مجموع آنها را ’مالین’ و مردم هرات ’مالان’ گویند، ومن مالین هرات رادیدم، مرا گفتند که آن دارای بیست و پنج قریه است، (از معجم البلدان)، از اعمال هرات است مشتمل بر قری و مزارع به دو فرسنگی هرات و مردم هرات مالان گویند واز آنجاست ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمن مالینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالن و مالان شود
لغت نامه دهخدا
در تداول این کلمه در ترکیب عطفی ’خونین و مالین’ به کار رود به معنی به خون آلوده شده و به خون کشیده شده، و رجوع به خونین شود
لغت نامه دهخدا
(پالیز)
فالیز. جالیز. باغ. بوستان. گلستان:
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ.
فردوسی.
یکی شارسان گردش اندر فراخ
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ.
فردوسی.
بدو گفت گوینده کای شهریار
بپالیز گل نیست بی رنج خار.
فردوسی.
ستاره بریشان بنالد همی
بپالیز گلبن ببالد همی.
فردوسی.
که گم شد ز پالیز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
پراکنده شد در جهان آگهی
که گم شد ز پالیز سرو سهی.
فردوسی.
بگسترد کافور بر جای مشک
گل ارغوان شد بپالیزخشک.
فردوسی.
ببالد بکردار سرو بلند
بپالیز هرگز نگردد نژند.
فردوسی.
شهنشاه بیند پسند آیدش
بپالیز سرو بلند آیدش.
فردوسی.
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو.
فردوسی.
گل خو بپالیز شاهی مباد
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.
فردوسی.
ز شادی دل خویش را نو کنم
همه روی پالیز بی خو کنم.
فردوسی.
بپالیز زیر گل افشان درخت
بخفت این سه آزادۀ نیکبخت.
فردوسی.
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ.
فردوسی.
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.
فردوسی.
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سرسبز شاخش برآید بکاخ.
فردوسی.
پر از نرگس و سیب و نار و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی.
فردوسی.
بفرمان ببردند پیروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران.
فردوسی.
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
فردوسی.
نویسنده را خواند و پاسخ نوشت
بپالیز کینه درختی بکشت.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1945).
بپالیز بلبل بنالد همی
گل از نالۀ او ببالد همی.
فردوسی.
چو آمد (سیاوش) بدان جایگه دست آخت
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت.
فردوسی.
در و دشت و پالیز شد چون چراغ
چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ.
فردوسی.
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان.
ضمیری.
، کشتزار، مزرعه (عموماً). و در زمان ما مزارع صیفی کاری را گویند یعنی آن جایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندرو گزر و امثال آن کارند. خضریج. خربزه زار. خیارزار. کدوزار. هندوانه زار. مبطخه. (دهار). تره زار. (اوبهی) :
همه شب بدی خوردن آئین او (فرائین)
دل مهتران پر شد از کین او
شب تیره همواره گردان بدی
بپالیزها یا بمیدان بدی.
فردوسی.
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک و (خارو؟) خو
اسدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
پالیز میان پای او را
پیوسته خیار کشته دیدم.
ادیب صابر.
آن خرسری که شعر سراید بلحن خر
پالیزشاعران را گوید سر خرم.
سوزنی.
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی.
مرده پیش او کشی زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
مولوی.
خاک ما را ثانیاً پالیز کن
هیچ من را بار دیگر چیز کن.
مولوی.
چون صبح شد پالیز را آب دادم و در نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آنرا هم آب دادم. (انیس الطالبین بخاری). پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود در پالیز تفحص کردم. (انیس الطالبین بخاری). درویشان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه پالیز کشته بودند. (انیس الطالبین بخاری). شما این زمان پالیز را جوی میکشیدید. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا
(لِءْ)
پرکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مالی شود
لغت نامه دهخدا
درختی است باریک و دراز که از چوب آن درخت نیزه و تیر سازند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نزد بعضی مرّان است و بولس گوید درختی است در بلاد شام ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، در تحفۀ حکیم مؤمن مرادف با ’مران’ ذکر شده که با توجه به دزی ج 2 ص 585 همان زغال اخته می باشد، (فرهنگ فارسی معین)،
به لغت یونانی به معنی سیاه باشد که در برابر سفید است، (برهان) (آنندراج)، در یونانی ملاس (سیاه)، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لی یَ)
ارزش. بها. قیمت:
دل از آن گشت گرانمایه که درد تو در اوست
ور نه معلوم بر ما و تو مالیت دل.
مسیح کاشی (از بهار عجم).
و رجوع به مالیه شود
لغت نامه دهخدا
به معنی مالیخولیا است که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد، (برهان)، مالیخولیا، (ناظم الاطباء)، مخفف مالیخولیا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش
زان کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد،
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
یک قسم گیاهی که در جاده ها و در اراضی غیر مزروع می روید، (ناظم الاطباء)، بوصیر، (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
معرب پالیز، خربزه زار را گویند، (آنندراج) :
یکی را زمین نیستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد،
ناصرخسرو،
رجوع به پالیز شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
فدراسیون مالزی، فدراسیونی که در آسیای جنوب شرقی بر شبه جزیره مالزی و مالاکا گسترش یافته و امروز قسمتی از فدراسیون ’مالزیا’ را تشکیل می دهد. فدراسیون مالزی در سال 1946 با شرکت دو مستعمرۀ قدیمی انگلستان یعنی پانانگ و مالاکا و نه حکومت نواحی هند شرقی (ژوهور، کداه، کلانتان، نگری، سامبیلان، پاهانگ، پراک، پرلیس، جلانگور و ترانگانو) تشکیل شد و استقلال خود را در سال 1957 بدست آورد و در سال 1963 وارد فدراسیون مالزیا شد. (از لاروس). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سربند پایین است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 1552 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
راهنما و چراغ ساحل و هر علامتی که خطر دریا و رودخانه را نشان دهد، این علامات معمولاً در شب و در ایام مه آلود بخصوص مورد استفاده است و با چراغ روشن میشود یا با رنگهای تند قرمز مشخص میگردد
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته سیاه درختی است باریک و دراز که از چوب آن درخت نیزه و تیر سازند. توضیح در تحفه حکیم مومن مالیا مرادف بامران (بضم اول و تشدید ثانی) ذکر شده که با توجه به دزی ج 2 ص 585 همان زغال اخته میباشد. سیاه اسود (در طب قدیم مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیخ
تصویر مالیخ
بمعنی مالیخولیاست که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالین
تصویر مالین
خونین و مالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
پول و وجه نقد، دولت و ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالیز
تصویر فالیز
پارسی تازی گشته پالیز خر بزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالیز
تصویر دالیز
دهلیز، دالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزار خربزه و هندوانه و خیار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
باغ بوستان جالیز فالیز گلستان، کشتزار مزرعه، آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری: خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
((یِّ))
مؤنث مالی، وجه نقد و املاک و مستغلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزار خربزه، هندوانه و خیار و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، کشتزار، زمینی که در آن خربزه، خیار و مانند آن بکارند
فرهنگ فارسی معین
باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستان، پالیز، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد