معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت: ز طائر یکی دختش آمد چو ماه که گفتی که نرسی است با تاج و گاه پدر مالکه نام کردش چو دید که دختش همی مملکت را سزید. (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031). ز دیوار دژ مالکه بنگرید درفش سرنامداران بدید. (شاهنامه ایضاً، ص 2032)
معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت: ز طائر یکی دختش آمد چو ماه که گفتی که نرسی است با تاج و گاه پدر مالکه نام کردش چو دید که دختش همی مملکت را سزید. (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031). ز دیوار دژ مالکه بنگرید درفش سرنامداران بدید. (شاهنامه ایضاً، ص 2032)
قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسکه شود، پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیننا ماسکه رحم، در میان ما خویشی بهم درپیوسته است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسکه شود، پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیننا ماسکه رحم، در میان ما خویشی بهم درپیوسته است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ماسکه. مؤنث ماسک. نگاهدارنده. بازدارنده: سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده و جاذبۀ قرار با فرار بدل گشته. (جهانگشای جوینی). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکۀ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی). از آن جماعت که ماسکۀ عقلی عنان گیر ایشان بوده است... (جهانگشای جوینی). - ماسکه نداشتن، حالت خودداری نداشتن، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء). ، قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند: جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود. - قوت ماسکه، قوه ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود. - قوه ماسکه، قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه طبیعیۀ خادمه است، وهی قوه تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار
ماسکه. مؤنث ماسِک. نگاهدارنده. بازدارنده: سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده و جاذبۀ قرار با فرار بدل گشته. (جهانگشای جوینی). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکۀ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی). از آن جماعت که ماسکۀ عقلی عنان گیر ایشان بوده است... (جهانگشای جوینی). - ماسکه نداشتن، حالت خودداری نداشتن، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء). ، قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند: جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود. - قوت ماسکه، قوه ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود. - قوه ماسکه، قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه طبیعیۀ خادمه است، وهی قوه تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار
دارادار نمودن حق کسی را. (از منتهی الارب). حق کسی مدافعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مماطله کردن. (متن اللغه) (اقرب الموارد). فهو مدالک، الحاح و پافشاری کردن در تقاضا. (از متن اللغه)
دارادار نمودن حق کسی را. (از منتهی الارب). حق کسی مدافعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مماطله کردن. (متن اللغه) (اقرب الموارد). فهو مدالک، الحاح و پافشاری کردن در تقاضا. (از متن اللغه)
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهان داور رهبر. ناصرخسرو. و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ: اندر دل حسود تو باد آتشی زده چون آتش جهنم با سهم مالکی. سوزنی. و رجوع به مالک شود منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهان داور رهبر. ناصرخسرو. و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ: اندر دل حسود تو باد آتشی زده چون آتش جهنم با سهم مالکی. سوزنی. و رجوع به مالک شود منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
در هند مرکزی است به شمال دکان. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایالت مرکزی هندوستان. (ناظم الاطباء). مالوه یکی از قدیمترین دولتهای طایفۀ رجبوت است که مدتها در مقابل تعرض مسلمین از خود مقاومت بخرج داده و سلسله های سلاطین هندوی آن، پایتخت خود ’اوجین’ را یکی از مراکز معتبر علم و ادب کرده و به همین جهت در تاریخ ذکری به خیر دارند. مالوه مدت سه قرن مقاومت نمود تا در عهد سلطان بلبن از سلاطین دهلی مطیع شد. سرحد طبیعی آن عبارت بود از طرف جنوب نهر نربدا، از شمال چمبل و از مغرب گجرات و از مشرق بند لخند. پایتخت سلاطین اسلامی مالوه (از 804 تا937 ه. ق.) در شهر مندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری در جلگۀ وسیعی در میان دره های عمیق ساخته بود و مساجد آن اشتهار بسیار داشت. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 279). و رجوع به همین مأخذ و مالوا شود
در هند مرکزی است به شمال دکان. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایالت مرکزی هندوستان. (ناظم الاطباء). مالوه یکی از قدیمترین دولتهای طایفۀ رجبوت است که مدتها در مقابل تعرض مسلمین از خود مقاومت بخرج داده و سلسله های سلاطین هندوی آن، پایتخت خود ’اوجین’ را یکی از مراکز معتبر علم و ادب کرده و به همین جهت در تاریخ ذکری به خیر دارند. مالوه مدت سه قرن مقاومت نمود تا در عهد سلطان بلبن از سلاطین دهلی مطیع شد. سرحد طبیعی آن عبارت بود از طرف جنوب نهر نربدا، از شمال چمبل و از مغرب گجرات و از مشرق بند لخند. پایتخت سلاطین اسلامی مالوه (از 804 تا937 هَ. ق.) در شهر مندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری در جلگۀ وسیعی در میان دره های عمیق ساخته بود و مساجد آن اشتهار بسیار داشت. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 279). و رجوع به همین مأخذ و مالوا شود
موضعی نزدیک پاطاق نزدیک کرمانشاه. مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از منزل ’پاطاق’ که بعقیدۀ بعضی ’عقبۀ حلوان’ همان است، چون مسافر به طرف عراق عرب رود یکی از دهات دست راست، نزدیک به ’پاطاق’ همین چالکه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
موضعی نزدیک پاطاق نزدیک کرمانشاه. مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از منزل ’پاطاق’ که بعقیدۀ بعضی ’عقبۀ حلوان’ همان است، چون مسافر به طرف عراق عرب رود یکی از دهات دست راست، نزدیک به ’پاطاق’ همین چالکه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور