جدول جو
جدول جو

معنی مالو - جستجوی لغت در جدول جو

مالو
(لُ)
نویسندۀ فرانسوی (1830- 1907 میلادی). داستانهای معروفی داردکه مهمترین آنها عبارتند از بی خانمان، رومن کالبری و پومپون. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
مالو
فیزیک دان فرانسوی (1775- 1812 میلادی)، وی ’پولاریزاسیون نور’ را کشف کرد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مامو
تصویر مامو
(دخترانه)
نام زنی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مالک
تصویر مالک
(پسرانه)
ارباب، از نامهای خداوند، آنکه دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، نام فرشته ای که نگهبان دوزخ است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مالج
تصویر مالج
ماله، افزاری که بنّا با آن گل یا گچ می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازو
تصویر مازو
بلوط
ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالوف
تصویر مالوف
الفت گرفته، خو گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالی
تصویر مالی
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالور
تصویر مالور
صاحب مال، مال دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالف
تصویر مالف
آنچه مردم به آن الفت می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالش
تصویر مالش
دستمالی، کنایه از تنبیه، مجازات
مالش دادن: مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن، برای مثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالو
تصویر خالو
دایی، برادر مادر، خال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زالو
تصویر زالو
کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نبات ادبر. (مهذب الاسماء). سماروغ. نوعی قارچ. (یادداشت مؤلف). فطر. کمات. کما. (مهذب الاسماء) : الفقعه، شمالو. (دهار). القرحان، نوعی است از شمالو. (مهذب الاسماء). رجوع به سماروغ و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
از ممالک ناحیۀ وسطای رود سند است که در تصرف ساسانیان بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 158). بنقل بیرونی در التفهیم به عقیدۀ هندوان مملکتی است در قبهالارض: و اما هندوان همی گویند که آنجا جایی است بلند، نام او لنک و آرامگاه دیو و پری است و بر آن خط که از لنک تا به کوه میرو کشد شهر اوزین است اندر مملکت مالوا و قلعۀ روهیتک و دشت تانیشر و ولایت جمن، آنگاه کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک. (التفهیم صص 193- 194). و رجوع به همین مأخذ (متن و حاشیه) و تحقیق ماللهند ص 82، 93، 99 و 153 و مالوه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
چلپاسۀ سبزرنگ، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، و رجوع به مادۀ قبل شود، نوعی از حلوا، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
کلوبنده را گویند وآن غلامی باشد که به مرتبۀ بزرگی رسیده باشد، چه کلو به معنی بزرگ است، (برهان) (آنندراج)، و رجوع به ماکول شود، شکم پرست و جوعی را نیز گویند، (برهان) (آنندراج)، پرخور و شکم پرست، (ناظم الاطباء)، به معنی شکم بنده و ماکول، یکی تصحیف دیگری است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماکول شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شش دیهی بود که ’عرب اشعریان’ سر او مقامها ساختند و منزل گرفتند و آن شش دیه عبارت از ممجان و مالون و قزدان و سکن و جمرو کمیدان بود، (از تاریخ قم ص 32)، و رجوع به کمیدان شود
از طسوج لنجرود است، (تاریخ قم ص 113)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ مال، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به مال شود
لغت نامه دهخدا
(مالْوَ)
در هند مرکزی است به شمال دکان. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایالت مرکزی هندوستان. (ناظم الاطباء). مالوه یکی از قدیمترین دولتهای طایفۀ رجبوت است که مدتها در مقابل تعرض مسلمین از خود مقاومت بخرج داده و سلسله های سلاطین هندوی آن، پایتخت خود ’اوجین’ را یکی از مراکز معتبر علم و ادب کرده و به همین جهت در تاریخ ذکری به خیر دارند. مالوه مدت سه قرن مقاومت نمود تا در عهد سلطان بلبن از سلاطین دهلی مطیع شد. سرحد طبیعی آن عبارت بود از طرف جنوب نهر نربدا، از شمال چمبل و از مغرب گجرات و از مشرق بند لخند. پایتخت سلاطین اسلامی مالوه (از 804 تا937 ه. ق.) در شهر مندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری در جلگۀ وسیعی در میان دره های عمیق ساخته بود و مساجد آن اشتهار بسیار داشت. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 279). و رجوع به همین مأخذ و مالوا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
یاقوت نویسد: احمد بن یحیی بن جابر گوید: رشید به سال 163 هجری قمری مردم صمالو را که از نواحی مرزی نزدیک مصیصه و طرسوسند، محاصره کرد و آنان برای ده خاندان که قومس در آنهاست امان خواستند و رشید بپذیرفت و شرط آنان چنان بود که متفرق نشوند. پس به بغداد شدند و در باب شماسیه فرودآمدند و موضع آنان را سمالو (به سین) نامیدند و آن معروف است و دیر سمالو مضاف بدانست... (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالق
تصویر مالق
پارسی تازی گشته ماله ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند، کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند، خداوند و صاحب و متصرف و دارنده، خداوند رب، دارا و دارنده خویشنیتار خاوند دارا داشتار دارناک، فرمانروا کسی که چیزی را دارا باشد و تواند در آن تصرف کند خداوند دارا صاحب جمع مالکین: خطی طلب که توی مالک ممالک قرب کجا بری دم مردن قباله املاک ک (وحشی. چا. امیر کبیر. 226)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماله
تصویر ماله
ابزاری که بنایان بدان گل بمالند و دیوار خانه را سفید کنند
فرهنگ لغت هوشیار
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالف
تصویر مالف
جای الفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
دایی کاکویه خالو پارسی نیز هست و برابر است با سورنای دائی خال برادر مادر. خواهر مادر، جمع خالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زالو
تصویر زالو
کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد
فرهنگ لغت هوشیار
آشنا، آموخته، انس گرفته و مانوس آمخته خو گران الفت گرفته مانوس انس گرفته خوگر: وزن رباعیات مالوف طباع است و متداول خاص و عام... یا وطن مالوف. محل و شهری که شخص بدان انس گرفته ودر آنجانشو ونما یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالع
تصویر مالع
تباهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالش
تصویر مالش
اصطکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته، معمول، دمخور، عادت گرفته، مانوس، همدم
متضاد: نامالوف، نامانوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد