جدول جو
جدول جو

معنی مالسن - جستجوی لغت در جدول جو

مالسن
مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از السن
تصویر السن
لسان ها، زبان ها، جمع واژۀ لسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از السن
تصویر السن
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
فصیح و آنکه بسیار سخن می گوید. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
به لغت یونانی سیاه است که نقیض سفید باشد. (برهان) (آنندراج). مأخوذ از یونانی، سیاه و اسود. (ناظم الاطباء). یونانی ’ملاس’ (سیاه). (حاشیۀ برهان چ معین). سیاه. مقابل سفید (در کتب طبی قدیم بکار رفته). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
زبان آور و فصیح. ج، لسن. (منتهی الارب) (آنندراج). شخص فصیح و بلیغ. (از اقرب الموارد). زبان آورتر. لسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ لسان. زبانها. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
سنگ که بر دهانۀ سوراخ کفتار نهند جهت صید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سنگی که بر بالای در خانه (لانه) ای که با سنگ ساخته شده قرار دهند و گوشت جانور درنده را درعقب آن نهند و چون جانور داخل شود و گوشت را خورد سنگ بر در افتد و لانه را ببندد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَسْ سِ)
آنکه از حیرت یا فکر زبان خود را گاز بگیرد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای به هرات، (نخبهالدهر دمشقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، همان مالین از اعمال هرات است، (یادداشت ایضاً)، همان مالین است، (از انساب سمعانی)، قصبۀ باخرز و جای عظیم و پر نزهت است و خربزۀ آن در جمیع خراسان مشهور است، (از نزههالقلوب ج 3 ص 153) : و از جمله نوادر عمارات ... هرات جسری است که بر آب ’هرات رود’ بسته اند و آن جسر را پل مالان گویند ... در این حین که ... به تحریر لفظ مالان قیام نمود حکایتی غریب بخاطر رسید ... روزی یکی از واعظان که در قریۀ مالان به نصیحت طوایف انسان می پرداخت ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 651)، و رجوع به مالین و مالن شود
لغت نامه دهخدا
مالنده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالنده شود، در حال مالیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمانی گشت گرد چشمه نالان
به گریه دستها بر چشم مالان،
نظامی،
همی رفت آشفته دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی،
سعدی،
و رجوع به مالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَسْ سِ)
فصیل عاریت داده جهت دوشیدن ناقۀ غیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کره شتر عاریت داده شده جهت دوشیدن ماده شتر دیگری. (ناظم الاطباء) ، شعله دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلسن شود
لغت نامه دهخدا
ابوسعد گوید: کوره ای است دارای قرای مجتمع به دو فرسنگی هرات که مجموع آنها را ’مالین’ و مردم هرات ’مالان’ گویند، ومن مالین هرات رادیدم، مرا گفتند که آن دارای بیست و پنج قریه است، (از معجم البلدان)، از اعمال هرات است مشتمل بر قری و مزارع به دو فرسنگی هرات و مردم هرات مالان گویند واز آنجاست ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمن مالینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالن و مالان شود
لغت نامه دهخدا
ادیبی گوید:قریه ای است بر کنار شط جیحون، (از معجم البلدان)
ابوسعد گوید: قریه ای است از قرای باخرز، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
در تداول این کلمه در ترکیب عطفی ’خونین و مالین’ به کار رود به معنی به خون آلوده شده و به خون کشیده شده، و رجوع به خونین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شش دیهی بود که ’عرب اشعریان’ سر او مقامها ساختند و منزل گرفتند و آن شش دیه عبارت از ممجان و مالون و قزدان و سکن و جمرو کمیدان بود، (از تاریخ قم ص 32)، و رجوع به کمیدان شود
از طسوج لنجرود است، (تاریخ قم ص 113)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ مال، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به مال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَسْ سَ)
آنچه سرش را شبیه به زبان ساخته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نعل باریک لطیف همچون زبان. ملسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) و رجوع به ملسنه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای به هرات دارای میوه های نیکو. (چهارمقاله چ قزوینی ص 31) : و میوه های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها بدست نشود. (چهارمقاله با تعلیقات معین ص 49). و رجوع به مالین و مالان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالان
تصویر مالان
مالنده، در حال مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالس
تصویر مالس
سیاه مقابل سفید (در کتب طبی قدیم بکار رفته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسن
تصویر ملسن
زبانه دار زبانه دیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالین
تصویر مالین
خونین و مالین
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاکردن آستین دست یا لنگه ی شلوار، مالاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترشحات داخل رحم همراه نوزاد که پس از زاییدن از مهبل خارج
فرهنگ گویش مازندرانی