جدول جو
جدول جو

معنی ماقدونی - جستجوی لغت در جدول جو

ماقدونی
منسوب به ماقدون، رجوع به ماقدون و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ماقدونی
لقب اسکندر: ماقدونی این اسکندر رومی است و ماقدونی نیز گویند و او را ذوالقرنین الثانی خوانند، (مجمل التواریخ والقصص ص 31)، و رجوع به اسکندر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادون
تصویر مادون
آنچه پایین چیز دیگر قرار دارد، زیردست، پست تر، پایین تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدونی
تصویر مقدونی
از مردم مقدونیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
دارای نیت ماندن در جایی مثلاً میهمان ها امشب ماندنی هستند، ماندگار مثلاً خاطرۀ ماندنی، کنایه از قابل زنده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
منسوب است به ماردین از بلاد جزیره. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
قلعه ای است و در حال نصب و جر ماردین گویند. (منتهی الارب). قلعه ای است در جزیره ابن عمرو، این کلمه معرب به حروف است رفعش با واو و نصب و جرش بایاء می باشد گویند: هذه ماردون و رایت ماردین و مررت بماردین. (از اقرب الموارد). رجوع به ماردین شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شطی که گینۀ فرانسه را از سورینام جدا می کند و 680 هزار گز طول دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقدونی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الاسکندربن فیلیبس المجدونی. (امتاع الاسماع مقریزی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
به لغت رومی و بعضی گویند به یونانی تخم کرفس کوهی است و آن سیاه و طولانی می باشد و آن را سالیون هم گویند. (برهان) (آنندراج). فطراسالیون. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). از لغت بیزانسی ماکذونیسیون، یونانی جدید ماکذونیسی (از ماکذون). (حاشیۀ برهان چ معین) (از دزی ج 2 ص 605).
- مقدونس رومی، جعفری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
نام شهری است که دارالملک فیلقوس پدر اسکندر بوده. (برهان) (آنندراج). شهری است... پایتخت فیلقوس. (فرهنگ رشیدی). ناحیتی از یونان قدیم که حد جنوبی آن بحر اژه و کوه کامبونی و مغرب آن سلسلۀ جبال پند و شمال آن کوه اربلوس و مشرق ردپ بوده و اسکندر از این مملکت بوده است. ماقدونیا. مقدونیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیتی است تاریخی در شبه جزیره بالکان در دوران فیلیپ دوم (356- 336 قبل از میلاد) واسکندر سوم (کبیر) (336- 323 قبل از میلاد) که بر یونان فرمانروائی داشتند، ولی این ناحیه پس از چندی و به دنبال سه جنگ پی در پی در سالهای 216- 168 قبل از میلاد در شمار یکی از ایالات روم قرار گرفت. ترکها در سال 1371 میلادی بر این ناحیه فرمانروایی یافتند در حالیکه بلغارها و سربها و یونانیان بر سر تصاحب آن ادعاهائی داشتند و در نتیجۀ دو جنگ در بالکان (1912- 1913 میلادی) ، مقدونیه میان این کشورها تقسیم گردید. در سالهای 1915- 1918 میلادی مقدونیه تبدیل به صحنۀ مهم و عجیبی گردید که در آن جا متفقین علیه سپاهیان آلمان و اتریش و بلغارستان صف آرایی می کردند. قسمت اعظم این سرزمین کوهستانی و دارای آبگیرهاست که بزرگترین آنها ’واردار’ است. امروزه مقدونیه میان بلغارستان و یونان 1/890/700 تن سکنه دارد و شهر مرکزی آن سالونیک است) و یوگوسلاوی تقسیم شده که این قسمت بصورت جمهوری فدرال اداره میشود (150800 تن سکنه دارد و مرکز آن سکوپج است). (از لاروس). و رجوع به ناظم الاطباء و ایران باستان ج 2 ص 1190 و قاموس الاعلام ترکی ذیل مقدونیه و ماکدونیه و حاشیۀ برهان چ معین و اسکندر شود:
سکندر به دستوری رهنمون
ز مقدونیه برد رایت برون.
نظامی.
به یونان زمین بود مأوای او
به مقدونیه خاصتر جای او.
نظامی.
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
حالت و چگونگی مأذون. مرتبۀ مأذون داشتن:
مردم شوی به علم چو مأذون کو
داعی شود به علم ز مأذونی.
ناصرخسرو.
و رجوع به مأذون (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گوگلیلمو. فیزیکدان و مخترع ایتالیائی (1874-1937 میلادی) وی در دانشگاه ’بولونیا’ کسب دانش کرد و بر اثر تحقیق در آثار ’هنریخ هرتز’ توانست امواج ’هرتز’ را در ایجاد رابطه از دور بکار برد. وی دستگاهی ساخت که نخست علاماتی را بوسیلۀ امواج از یکسو به سوی دیگر خانه خود فرستاد و سپس این آزمایش را بین خانه و باغ انجام داد و بعدها در فاصله دورتر دستگاه بیسیم و رادیوبااختراع مارکونی پایه گرفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است، قابل دوام. که استحکام و پایداری دارد، مقیم. ماندگار. مقابل رفتنی
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
حالت و چگونگی مأبون. مأبون بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأبون شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نویسندۀ ایتالیائی که در سال 1785م. در میلان متولد شد و به سرودن اشعاری که الهام بخش افکار مذهبی و وطن پرستی بود پرداخت و براثر انتشار داستان تاریخی ’نامزدها’ شهرت بسزائی بدست آورد و این اثر برای ’رمانتیسم’ ایتالیا سرمشقی به شمار آمد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
حالت و عمل ساقدوش، ساقدوش بودن، وظیفه و سمت ساقدوش را داشتن، شاهبالا بودن، رجوع به ساقدوش شود، برابری
لغت نامه دهخدا
پسر ’ایکی’، ظاهراً از پادشاهان لولوبی: ’تاردونی’ پسر ’ایکی’ که کتیبه ای بزبان و خط ’آکادی’ دارد، از خدایان بابل ’شمش’ و ’اداد’ یاری می طلبد، این ’تاردونی’ هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان ’لولوبی’ باید شمرده شود، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، رشید یاسمی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مقدونیه: اسکندر مقدونی. و رجوع به مقدونیه شود
لغت نامه دهخدا
مقدونیه، ماقدونیا: ارسطو ... پس ازچندگاه به التماس فیلقوس به ماقدون رفته به تعلیم اسکندر قیام نمود، (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 165)، و رجوع به مادۀ بعد و ماقدونیا و مقدونیه شود
لغت نامه دهخدا
مقدونیا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اجود هذا النوع من السوسن ماکان من البلادالتی ... یقال لها ماقدونیا، (ابن البیطار ج 1 ص 71، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مقدونیه شود
لغت نامه دهخدا
ماقوت، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماقوت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مابونی
تصویر مابونی
در تازی نیامده غرچگی کونمرزی ابنه داشتن مابون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته از بیزانسی بویانک (کرفس) از گیاهان نوعی کرفس یا مقدونس رومی. جعفری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوا که آنرا با نشاسته وشکر تهیه کنند ماقوتی: مکمل چو پوشید رخت نبرد ز ماقوت سرخ و ز لیبی زرد. (بسحاق اطعمه فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زنده خواهد ماند (مثلا مریضی که قبلا امیدی ببقای او نمانده بود و اکنون شفایافته)، قابل دوام، مقیم ماندگار مقابل رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت و عمل ساقدوش بودن شاهبالایی، قرین بودن نظیر بودن، رفاقت همدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادون
تصویر مادون
پست تر، پایین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
((دَ))
کسی که زنده خواهد ماند، قابل دوام، مقیم، ماندگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادون
تصویر مادون
زیر، فرو
فرهنگ واژه فارسی سره
پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مازندرانی، اهل مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی قرعه کشی جهت ترتیب تقدم و تأخر بازی کنان است که با روش
فرهنگ گویش مازندرانی
نادانی
فرهنگ گویش مازندرانی