جدول جو
جدول جو

معنی ماق - جستجوی لغت در جدول جو

ماق
بیغولۀ چشم از سوی بینی، (دهار)، کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنبالۀ آن و در آن لغات است: مأق بالفتح و مؤقی کمعطی و ماقی کقاضی و ماق کمال و موقی ٔ کمحسن و الهمزه بعد القاف و مأقی کمأوی مقصوراً و موق کسوق و امق بتقدیم الهمزه المضمومه و مقیه، (منتهی الارب)، کنج چشم متصل به بینی، (ناظم الاطباء)، گوشۀچشم که به طرف بینی است، (آنندراج)، گوشۀ چشم که متصل بینی است و آن مجرای اشک است در چشم، (از اقرب الموارد)، گوشۀ چشم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- ماق اصغر، کنج چشم در کنار خارجی صورت، (ناظم الاطباء)، گوشۀ وحشی چشم که به صدغ پیوندد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- ماق اکبر،کنج چشم متصل به بینی، (ناظم الاطباء)، گوشۀ انسی چشم متصل به بینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ماق
نام ستاره ای در صورت مراءهالمسلسله، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ماق
پارسی است ماغ آوای گاو جنج
تصویری از ماق
تصویر ماق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخ
تصویر ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماق
تصویر سماق
درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سماق سمی: در علم زیست شناسی درختی کوچک بومی امریکای شمالی با عصاره ای تند و بخار سمی که برگ آن به مقدار اندک در معالجۀ نقرس و روماتیسم به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
حمق. حمقی ̍. حماقی ̍. حماقی. جمع واژۀ احمق. (منتهی الارب). رجوع به احمق شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از دهستان های بخش چگنی شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی کوهستانی، هوای معتدل ومالاریایی. آب آن از رود خانه کشکان سراب رفتخان، سراب سماق و آب کالیاب و چشمۀ گرموت مرتفعترین قلل جبال در این دهستان، کوه های سفیدکوه، کوه گاو شمال، کوه میل، کوه سماق، کوه گرز، کوه لهور، مراتع مرغوبی در سینه و دامنه کوه های مذکور وجود دارد که مورد استفاده حشم داران است. از 18 آبادی تشکیل گردیده است. جمعیت آن در حدود 4200 تن و قرای مهم آن عبارتند از هفت چشمه، کالیاب و ژیرژیان. ساکنین از طوایف طولابی شاهیوند، شیراونده و سادات حیات الغیب می باشند و عده ای چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ماق، گوشه های چشم از سوی بینی، بیغوله های چشم از جانب انسی، کنج چشم از درونسو
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عمیق و عمیقه. رجوع به عمیق و عمیقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از معجم البلدان). وادیی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سُمْ ما)
نام دوایی است و آن میوه باشد. (غیاث) (از آنندراج). تتری و آن میوۀ درختی است که چون خوشه برآید. دانه های بسیار بر آن چون عدس و بر روی آن دانه پرز و رطوبتی میان سرخ و زرد و بطعم ترش و همان ترشی را درطعام بکار برند و باقی هسته و استخوان باشد. (صحاح الفرس). تتری. (زمخشری). دانه ای است ترش مزه و قهوه ای رنگ. (الفاظ الادویه). گیاهی است از ردۀ دولپه ای ها جدا گلبرگ که سردستۀ تیره سماقیان میباشد. این گیاه کوچک بشکل درخت یا درختچه میباشد. برگهایش متناوب ومرکب و شانه ای است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوۀ این گیاه سفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی بعنوان تب بر مصرف میشود. گرد میوه اش ترش و خوش طعم و جهت چاشنی اغذیه بکار میرود. سماک. تتری. تتم. (فرهنگ فارسی معین) : دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و نار باشد. (نوروزنامه).
دست در آش ترش زن که بغایت خوبست
تمر هندی و سماق است و دگر آش انار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه و جنگل شناسی شود.
- سماق سمی، گونه ای سماق که در آمریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج بکار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی بکار میرود، در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از بکار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق شکی. رجوع به سماق شود. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق کاذب، سماق هرز. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق هرز، گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک بنام ’لاک ژاپن’ میسازند. سماق کاذب. (فرهنگ فارسی معین).
- سنگ سماق. رجوع به سنگ سماق شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دروغ ساده و خالص از هر چیزی. (از آنندراج) (منتهی الارب) : کذب سماق، دروغ ساده و خالص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از سنگ که سفید و نرم باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ)
چیچک و مانند آن که بر اندام آید. (منتهی الارب). حمیق. حمیقی ̍. حمیقا. چیزی است شبیه آبله که بر اندام برآید. (اقرب الموارد). باد آبله. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آنچه بدان روز گذارند از معیشت که باقی جان را نگاه دارد. (منتهی الارب). روزی بخور و نمیر. رجوع به رمامه شود.
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی. ماذاق لماقاً،نچشید چیزی (هذا یصلح فی الاکل و الشرب). (منتهی الارب). چیزی اندک. (منتخب اللغات). لماج. لماظ. لماک.
- هیچ لماقی نچشیده بودن، هیچ چیزی نچشیده بودن
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دشمن گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
طالیفسر است. (فهرست مخزن الادویه). دار کیسه. طالسفر. لسان العصافیر. و گویند برگ زیتون هند است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طالیسفر و لکلرک ج 2 ص 395 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنج درونی چشم. (ناظم الاطباء). کنج چشم. (منتهی الارب، ذیل مقی)
لغت نامه دهخدا
کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنبالۀآن، (از منتهی الارب)، کنج درونی چشم متصل به بینی، ج، مواقی و مآقی، (ناظم الاطباء)، گوشۀ چشم که به طرف بینی است، (آنندراج) (غیاث)، و رجوع به ماق شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است بای یکی از سازها سازی است از مقیدات آلات ذوات النفخ بطول یک وجب و دارای سوراخهای و زبانه هایی بر دهانه آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماق
تصویر لماق
ناشتا شکن خوراک کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماق
تصویر عماق
جمع عمیقه، دورتک ها گود ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماق
تصویر طماق
مچ پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
نام دوائی است و آن میوه ای میباشد که خشک شده آن را بصورت گرد در طبخ غذا بکار میبرند، نوعی ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماق
تصویر حماق
جمع احمق، حماقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماق
تصویر اماق
هکه زدگی (هکه برجستن گلو و فواق سکسکه) کنج چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماق
تصویر رماق
روزی تنگ بخور و نمیر، دورویی، نگریستن با کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماق
تصویر آماق
گوشه چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماق
تصویر سماق
((سُ))
گیاهی است از رده دو لپه ای ها که به شکل درخت یا درختچه دیده می شود. دارای برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای است. میوه اش کوچک و ترش مزه است. گرده میوه اش جهت چاشنی غذا به کار می رود، سماک، تتری، تتم
سماق مکیدن: کنایه از وقت را به بطالت و بی برنامگی گذراندن
فرهنگ فارسی معین
سماک، چاشنی ترش مزه گیاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن سماق درخواب، دلیل بر جنگ و لجاج و خصومت کند. اگر دید که سماق میخورد، دلیل است او را با کسی گفتگو شود و در هر باب در خوردن سماق هیچ خیر نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سماق
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
اعتراف
فرهنگ گویش مازندرانی