جدول جو
جدول جو

معنی ماصرم - جستجوی لغت در جدول جو

ماصرم(بُ)
ناحیتی است به فارس واقع در هفت فرسنگی شیراز. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 163). و رجوع به همین مأخذ ص 14 و 151 و 152 و نزهه القلوب چ لیدن ص 225 و 217 و ماسرم در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصرم
تصویر منصرم
بریده، قطع شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
مرد محتاج بسیارعیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصرم. فقیربسیارعیال. (تاج العروس). فقیر بدحال بسیارعیال. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، اصطباب آب، نوشیدن باقی ماندۀ آنرا. (از اقرب الموارد). تصابب. (اقرب الموارد). و رجوع به تصابب شود. و در تاج آمده است: گویند: صببت لفلان ماءً فی القدح لیشربه و اصطببت لنفسی ماءً من القربه لأشربه. (از اقرب الموارد) ، اصطباب و تصابب زندگی، گذراندن بقیۀ آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرد محتاج بسیارعیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب گلۀ شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
داس خشاوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوک تراش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
قریه ای است میانۀ شمال و مغرب فین. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 1471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن عبدالحمید یا اصرم بن حمید. از شاعران عرب معاصر هارون الرشید بود که در سال 170 هجری قمری از طرف هارون به حکومت سیستان تعیین گردید. و صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان نشستن هرون الرشید به خلافت درباره شوریدن مردم سیستان بر کثیر بن سالم و گریختن وی از سیستان آرد: ’پس سیستان بشورید بر کثیر بن سالم... ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنۀسبعین و مائه (170 هجری قمری). پس هرون الرشید عهد سیستان و خراسان سوی فضل بن سلیمان فرستاد و فضل بن سلیمان اصرم بن عبدالحمید (را) سیستان داد و اصرم، حمید بن عبدالحمید را برادر خویش را به خلافت خویش به سیستان فرستاد و اندرآمد روز آدینه هفت روز مانده از جمادی الاولی سنۀ سبعین و مائه، پس از آن به سه روز که کثیر بن سالم به بغداد شد باز اصرم بن عبدالحمید بر اثر برادر بیامد و روزگاری اینجا به سیستان بود و نیکویی کرد تا باز رشید عبداﷲ بن حمید را از جهت خویش به سیستان فرستاد’. (تاریخ سیستان چ بهار ص 152). و در صفحۀ 155 آرد: باز ولایت علی بن عیسی، اصرم بن عبدالحمید را به سیستان فرستاد دیگرراه، و همام بن سلمه با او باخراج هم اندر این سال که یاد کردیم (سال 181 هجری قمری) ، چون اصرم به سیستان آمد علتی صعب او را پیش آمد و همام بن سلمه را خلیفت کرد که شهر نگاه دارد و خود فرمان یافت - انتهی. و سیوطی آرد: صولی از محمد بن عمر خبری تخریج کرده و گفته است: اصرم بن حمید بر مأمون داخل شد و معتصم نیز در نزد وی بود. مأمون گفت: ای اصرم من و برادرم را وصف کن ولی هیچیک از ما رابر دیگری برتری مده. اصرم پس از اندکی انشاد کرد:
رأیت سفینهً تجری ببحر
الی بحرین دونهما البحور
الی ملکین ضؤهما جمیعاً
سواء حار دونهما البصیر
کلا الملکین یشبه ذاک هذا
و ذاهذا و ذاک و ذا امیر
فان یک ذاک ذا و ذاک هذا (کذا)
فلی فی ذا و ذاک معاً سرور
رواق المجد ممدود علی ذا
و هذا وجهه بدر منیر.
(از تاریخ الخلفا ص 218).
و رجوع به اصرم بن حمید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
چنانکه در داستانهای مربوط به دیدار حضرت موسی (ع) و خضر آورده اند صریم و اصرم نام دو یتیم بوده است که خضر (ع) هنگامی که در بیرون دیهی به عمارت دیواری پرداخت علت آنرا به موسی (ع) چنین بازگفت: سبب عمارت دیوار آن بود که زیر آن گنجی بود که ازآن دو یتیم بود نام آن دو یتیم یکی صریم و یکی اصرم بوده. (از تاریخ گزیده ص 48) ، چراغ افروختن. افروختن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: الشمع مما یصطبح به. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به اسرم در همین لغت نامه و فهرست ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو شود، اعتماد از معمودیت یا غسل تعمید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جای تنگ شتاب سیل. (منتهی الارب) (آنندراج). جای تنگ که توجبه بشتاب از آن گذرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رِ)
ریسمان بریده و قطعشده. (ناظم الاطباء). منقطع. بریده شده: اسباب رفاهیتی که منصرم بود باز دیدار آمد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). امداد فساد و عناد منصرم باشد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 60). رجوع به انصرام شود.
- منصرم گردانیدن، منقطع کردن. بریدن. قطع کردن: باید که در انفاذ این عزیمت متبرم نشوی و عروۀ صریمت منصرم نگردانی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 141).
، گذشته. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به انصرام شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 214 تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به ماصرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَرْ رِ)
بریده گردنده و بریده. (آنندراج). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود، دستکار قابل و ماهر و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رَ)
زبد محصرم، مسکۀمنتشر غیرمجتمع از شدت سرما. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شاعر محصرم، لغتی در مخضرم. و مخضرم شاعری که زمان جاهلیت و اسلام را دریافته است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مخضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رِ)
مردسخت بخیل، مرد کم خیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماصر
تصویر ماصر
پرده دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصرم
تصویر منصرم
گسسته بریده جدا منقطع (ریسمان و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصرم
تصویر منصرم
((مُ صَ رِ))
بریده، جدا، منقطع
فرهنگ فارسی معین
بریده، جدا، گسسته، منقطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد