به معنی ماه است که به عربی قمر می گویند لیکن معلوم نیست که به لغت کجاست، (برهان) (آنندراج)، ماص به معنی قمر سنسکریت است، (حاشیۀ برهان چ کلکته)، صحیح ماس است، (حاشیۀ برهان چ معین)، مأخوذ از سنسکریت ماه و قمر، (ناظم الاطباء)
به معنی ماه است که به عربی قمر می گویند لیکن معلوم نیست که به لغت کجاست، (برهان) (آنندراج)، ماص به معنی قمر سنسکریت است، (حاشیۀ برهان چ کلکته)، صحیح ماس است، (حاشیۀ برهان چ معین)، مأخوذ از سنسکریت ماه و قمر، (ناظم الاطباء)
چین و شکن، برای مثال ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبه رنگ پر ز مار (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۱) شکاف، ترک مازو، بلوط، ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
چین و شکن، برای مِثال ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبه رنگ پر ز مار (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۱) شکاف، تَرَک مازو، بلوط، ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
بیماریی است کودک را که از مویها که بر سر استخوان پهلو سوی پشت روید حادث گردد و تا که آن مویها را نه برکنند اکل و شرب او را گوارا نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بیماریی که در کودکان عارض شود. (ناظم الاطباء). دردی است کودکان را و آن از روییدن مویها باشد در میان دو تندی پشت در برابر سنسن فقار و تا آن را نکنند کودک آرام نیابد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بیماریی است کودک را که از مویها که بر سر استخوان پهلو سوی پشت روید حادث گردد و تا که آن مویها را نه برکنند اکل و شرب او را گوارا نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بیماریی که در کودکان عارض شود. (ناظم الاطباء). دردی است کودکان را و آن از روییدن مویها باشد در میان دو تندی پشت در برابر سنسن فقار و تا آن را نکنند کودک آرام نیابد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آب شور و اندک و تیره و آب روشن، از اضداد است، برگردنده و سپری شونده از هر چیزی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، شی ٔ ماصع، چیز درخشنده. (منتهی الارب)
آب شور و اندک و تیره و آب روشن، از اضداد است، برگردنده و سپری شونده از هر چیزی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، شی ٔ ماصع، چیز درخشنده. (منتهی الارب)
لئیم و گویند ویلی علی ماصان بن ماصان و ماصانه بن ماصانه، ای لئیم بن لئیم و اصل ’ماصان’ مصّان بوده و الف برای مبالغه افزوده شده است. (از اقرب الموارد). در شتم مرد گویند: ویلی علی ماصان بن ماصان و در شتم زن: ویلی علی ماصانه بن ماصانه، یعنی بلا و عذاب من بر وی باد. (ناظم الاطباء). ویلی علی ماصان بن ماصان، یعنی بلا و عذاب من بر وی باد و کذا ویلی علی ماصانه بن ماصانه بالتاء. (منتهی الارب)
لئیم و گویند ویلی علی ماصان بن ماصان و ماصانه بن ماصانه، ای لئیم بن لئیم و اصل ’ماصان’ مَصّان بوده و الف برای مبالغه افزوده شده است. (از اقرب الموارد). در شتم مرد گویند: ویلی علی ماصان بن ماصان و در شتم زن: ویلی علی ماصانه بن ماصانه، یعنی بلا و عذاب من بر وی باد. (ناظم الاطباء). ویلی علی ماصان بن ماصان، یعنی بلا و عذاب من بر وی باد و کذا ویلی علی ماصانه بن ماصانه بالتاء. (منتهی الارب)
در اصل ماصدق علیه بود یعنی آنچه صادق شد بر آن. در محاوره به معنی مضمون و معنی مستعمل. (غیاث) (آنندراج). کلمه فعل مأخوذ از تازی، هرچیزی که بیان شود و ثابت و محقق گردد و در محاورات بیشتر به معنی مضمون و معنی استعمال می شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ’ما’ معنی دوم شود
در اصل ماصدق علیه بود یعنی آنچه صادق شد بر آن. در محاوره به معنی مضمون و معنی مستعمل. (غیاث) (آنندراج). کلمه فعل مأخوذ از تازی، هرچیزی که بیان شود و ثابت و محقق گردد و در محاورات بیشتر به معنی مضمون و معنی استعمال می شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ’ما’ معنی دوم شود
ناقۀ برگشته شیر از پستان. (آنندراج). ناقه ماصعهالدر، ماده شتر شیر برگشته از پستان. (ناظم الاطباء). ناقه ماصعه، ماده شتری که شیر وی برگشته باشد و او را ماصعهالدر نامند. (از اقرب الموارد)
ناقۀ برگشته شیر از پستان. (آنندراج). ناقه ماصعهالدر، ماده شتر شیر برگشته از پستان. (ناظم الاطباء). ناقه ماصعه، ماده شتری که شیر وی برگشته باشد و او را ماصعهالدر نامند. (از اقرب الموارد)
ناحیتی است به فارس واقع در هفت فرسنگی شیراز. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 163). و رجوع به همین مأخذ ص 14 و 151 و 152 و نزهه القلوب چ لیدن ص 225 و 217 و ماسرم در همین لغت نامه شود
ناحیتی است به فارس واقع در هفت فرسنگی شیراز. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 163). و رجوع به همین مأخذ ص 14 و 151 و 152 و نزهه القلوب چ لیدن ص 225 و 217 و ماسرم در همین لغت نامه شود
برجستن اسب و جز آن و برداشتن هر دو دست راباهم و بنهادن هر دو را باهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گویند قماص در جائی گفته شود که این عمل عادت برای آن حیوان گردیده باشد. (اقرب الموارد). برسکیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قمص شود
برجستن اسب و جز آن و برداشتن هر دو دست راباهم و بنهادن هر دو را باهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گویند قُماص در جائی گفته شود که این عمل عادت برای آن حیوان گردیده باشد. (اقرب الموارد). برسکیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قَمص شود
ویژ، برجسته، برگزیده، یگانه تک یکتا مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام، ممتاز اعلی، برگزیده قوم. یا خاص و عام. همه افراد افراد برگزیده و افراد عادی، امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام، مال متعلق بشاه مقابل خرجی. یا خاص و خرجی. مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول، اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا، خالصه، قسمی پارچه تافته
ویژ، برجسته، برگزیده، یگانه تک یکتا مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام، ممتاز اعلی، برگزیده قوم. یا خاص و عام. همه افراد افراد برگزیده و افراد عادی، امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام، مال متعلق بشاه مقابل خرجی. یا خاص و خرجی. مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول، اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا، خالصه، قسمی پارچه تافته