جدول جو
جدول جو

معنی ماشلا - جستجوی لغت در جدول جو

ماشلا(شَ)
نام زنی بود که بر بالین عذرا آمد پنداشت مرده است. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19) :
زنی مر تن شاه را بد بلا
زن بدکنش نام او ماشلا.
عنصری (لغت فرس ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماشرا
تصویر ماشرا
ورم و آماس دموی در پوست بدن
فرهنگ فارسی عمید
حشیش ارغامونی است و آن رستنیی باشد مانند خشخاش و به شیرازی مامیثای سرخ گویندش، (برهان) (آنندراج)، گیاهی که مردم شیراز مامیثای سرخ گویند، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ارغامونی و مامیثا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خاله. داییزه (در دیلمان گیلان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
لاغر. کم گوشت. (از فرهنگ جانسون). رجل ماشل، مرد لاغر کم گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماشو، پشمینه و شالکی درویشان، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) :
طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲ
قدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند،
نظام قاری (دیوان ص 68)،
قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی
تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود،
نظام قاری (دیوان ص 78)،
قاری حقیقتی دان کردن به بر سقرلاط
تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی،
نظام قاری (دیوان ص 114)،
و رجوع به ماشاد شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
ران کم گوشت. (آنندراج). فخذ ماشله، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ران کم گوشت لاغر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که مادۀ آن از خون باشد. (برهان) (آنندراج). اکنون در پارسی مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی. (ناظم الاطباء). به سریانی اسم ورم دموی و صفراوی مرکب است که از جوش خون و صفرا در صورت و پیشانی ظاهر شود وگاه سر را نیز فرا گیرد و گاه اطلاق می نمایند بر فلغمونی (ورم خونی) حادث درسر و گاه بر فلغمونی حادث درجوف دماغ، و شیخ الرئیس بر ورم صفراوی حادث در کبد اطلاق نموده و در عرف طبی که اکثر متأخرین برآنند بر ورم حادث از خون و صفراوی مرکب در صورت اطلاق می نمایند. (حاشیۀ برهان چ معین). آماسی که مادۀ آن خون است. گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود. ورم دموی. (فرهنگ فارسی معین). نام ورمی است از خون و صفرا در هر جای تن که باشد. فلغمونی که در روی سرپیدا آید. فلغمونی در جوهر دماغ. ورم صفرایی صرف در کبد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). (ماشرا) آماسی است پست لکن سخت گرم و سوزان بود و مادۀ او خونی گرم بود با صفراء بسیار... و بیشتر اندر بینی و روی و حوالی چشم وپیشانی افتد و ممکن است که در دیگر اندامها نیز افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً) :
حصبه و قولنج و مالیخولیا
سکته و سل و جذام و ماشرا.
مولوی (یادداشت ایضاً).
از صداع و ماشرا و از خناق
وززکام و از جذام و از فواق.
(مثنوی چ خاور ص 307).
- کوفت و ماشرا، نفرینی است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).
- ماخلا اﷲ، ماسوی اﷲ. (یادداشت مؤلف) :
الا کل شی ٔ ماخلا اﷲ باطل
و کل نعیم لامحاله زائل.
لبیدبن ربیعه
لغت نامه دهخدا
سریانی تازی گشته آماس خونی آماسی که ماده آن خون است گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود ورم دموی: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی. چا. خاور. دفتر پنجم ص 307) توضیح این بیت در مثنوی چاپ نیکلسون نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشلا
تصویر اشلا
خواندن سگ ستور
فرهنگ لغت هوشیار
سرانجام به فرجام سرانجام عاقبت بالمال در نتیجه: با وجود شرایط مشکل باید کاری کرد که مالاوضع نسبه آبرومندی پیش بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشله
تصویر ماشله
ران کم گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشیا
تصویر ماشیا
مامیشای سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخلا
تصویر ماخلا
مگر بیغر از، غیر از
فرهنگ لغت هوشیار
ورم، آماس (دموی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرانجام، عاقبت، بالمال، بالنتیجه، درنتیجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماهیگیر
فرهنگ گویش مازندرانی