جدول جو
جدول جو

معنی ماسور - جستجوی لغت در جدول جو

ماسور
دهی از دهستان کرگاه است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ماسور
چیزی درهم آمیخته را گویند و به این معنی با سین نقطه دار هم آمده است چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند، (برهان)، در برهان بر وزن ناسور به معنی چیز درهم آمیخته آورده، (آنندراج) (انجمن آرا)، هرچیز درهم آمیخته، (ناظم الاطباء)، =ماشور =ماشوره، چیزی درهم آمیخته، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ماشور و ماشوره شود
لغت نامه دهخدا
ماسور
گرفتار و محبوس، اسیر
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
فرهنگ لغت هوشیار
ماسور
گرفتار، محبوس، کسی که به احتباس بول مبتلی است
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهور
تصویر ماهور
(دخترانه)
نام یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماشور
تصویر ماشور
هر چیز درهم آمیخته، چیزهای به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
نوعی بازی ورق، ورق بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
کلمه ای که دارای حرکت کسره باشد، کسره داده شده، شکسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامور
تصویر مامور
آنکه برای انجام کاری معیّن و منصوب می شود، امر شده، فرمان داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسور
تصویر ناسور
زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد، زخمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماژور
تصویر ماژور
سرگرد، افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجور
تصویر ماجور
اجر داده شده، کسی که اجر و مزد گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میسور
تصویر میسور
میسر، امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
خرابات، میخانه، قمارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوا
تصویر ماسوا
آنچه به غیر خدا باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماطور
تصویر ماطور
آب بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشور
تصویر ماشور
چیزهای در هم آمیخته را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوی
تصویر ماسوی
جز، بغیر از، جز خدا، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوا
تصویر ماسوا
جز آن، بغیر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادور
تصویر مادور
غر
فرهنگ لغت هوشیار
هنایش پذیر سهش پذیر، کیفر داده در تازی با این آرش ها به کار نمی رود اثر پذیر شده، جزا داده شده. توضیح درلغت عرب بدیدن معانی نیامده صحیح بجای آن متاثر است
فرهنگ لغت هوشیار
مزد یافته پاداش گرفته اجرت گرفته مزد گرفته: نه مرا حاجتی ازو مقضی نه مرا طاعتی ازو ماجور. (مسعود سعد. 269) جمع ماجورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
جایی که در آن شراب نوشند و قمار کنند خرابات
فرهنگ لغت هوشیار
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده گومارتک گمارده گماشته، اپرهان پروانک به فرمان فرمان یافته فرمان داده امر کرده شده: گفت موسی: این مرا دستور نیست بنده ام امهال تو مامور نیست. (مثنوی. نیک. 62: 3)، کسی که او را بکاری گماشته باشند گماشته: زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مامور امر سلطان ایران ستان و توران. (پیغوملک. لباب. نف. 54) جمع مامورین. یا مامور احصائیه. آمارگر. یا مامور اطفائیه. آتش نشان. یا مامور آگاهی. کارآگاه. یا مامور اجرا. کسی که از طرف اداره اجرا دادگستری موظف است که احکام و قرارهای دادگاه را بمرحله عمل درآورد. یا مامور تامینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازور
تصویر مازور
کرمخواره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماژور
تصویر ماژور
فرانسوی سرگرد در ارتش، یاور در شهربانی سرگرد یاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهور
تصویر ماهور
پستی و بلندی زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسور
تصویر باسور
پارسی تازی شده بازور (پالایش زبان فارسی) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسور
تصویر محسور
دریغ خورنده، خیره چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
((رِ))
لوله باریک، نی باریک، آلتی است در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود، آلتی است در توپ و تفنگ. ماشوره هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مامور
تصویر مامور
گمارده، کارگزار
فرهنگ واژه فارسی سره
قرقره، چوب قرقره، از اجزای بافندگی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی