جدول جو
جدول جو

معنی ماسخی - جستجوی لغت در جدول جو

ماسخی(سِ خی ی)
منسوباً، کمان ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمان ساز، کقوله ’اطرحناها الماسخی بیثرب’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ خی یَ)
کمان منسوب به ماسخه. ج، ماسخیات. (از منتهی الارب) (از آنندراج). کمانی منسوب به ماسخه و ماسخه نام کمان سازی از طایفۀ ازد است، زیرا وی نخستین کسی است که کمان ساخت. ج، ماسخیات. (از اقرب الموارد). کمان ساختۀ نبیشه بن حرث ازدی کمانگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسخه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
به معنی تفه یعنی بیمزه که بهندی پهیکا گویند. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، بیمزه و تفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بی پروا و بی باک را گویند، (برهان)، مأخوذ از تازی، بی باک و بی پروا و بی ترس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ماخ که مجوسی بوده و در بخارا اسلام پذیرفته و خانه اش را به مسجد تبدیل کرده است، (از الانساب سمعانی)، و رجوع به ماخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خا)
مسخی النار، محلی که در زیر دیگ گشاده می کنند تا سوختن ممکن شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
نعت تفضیلی از سخی. سخی تر. باسخاوت تر. جوانمردتر
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا سَ)
از مردم کرمان و از شاعران قرن یازدهم و معاصر شاه عباس اول بوده است. از اوست:
یار رفت و انتظارش با من است
شعله افسرد و شرارش با من است
با چنین سوزی که من دارم سخی
وای بر دوزخ که کارش با من است.
و رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 245 و 246 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های مرو است، سمعانی آنرا ماستین آورده است، و نیز گویند که ماستی از قراء بخاراست، (از معجم البلدان)، و رجوع به ماستین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماست، آلوده به ماست: دست و دهانش ماستی شده است، حرف برخورنده، متلک، حرف مفت، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
- ماستی به کسی گفتن، متلک گفتن و حرف مفت زدن به کسی، کار بد کسی و نقطۀ ضعف او را به رخش کشیدن و سخنان برخورنده و بد گفتن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
نام کمان سازی ازدی یا بطنی از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام کمان سازی معروف از طایفۀ ازد. (ناظم الاطباء). کمان سازی ازدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ وا)
ماسوا. جز. بغیر از: کلاله، ماسوای پدر و پسر است. (منتهی الارب).
- ماسوی اﷲ، جز خدا. خلق. مخلوق. ممکنات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسوا شود
لغت نامه دهخدا
نهی) مخفف میاسای باشد که منع از آسوده بودن باشد یعنی آسوده مباش، (برهان)، مخفف میاسای یعنی آسوده مباش، (آنندراج)، دوم شخص مفرد نهی از آسودن، آسایش مکن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَخْ خی)
به تکلف جوانمردی کننده. (آنندراج). کسی که به کراهت وبه تکلف بخشش و جوانمردی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسخی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ خی یا)
کمانهای منسوب به ماسخه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ماسخیه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماسخیه و ماسخه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسخی
تصویر اسخی
بخشنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ماست: مالیده به ماست: ظرف ماستی شده، ماست فروش، حرف برخورنده متلک. یا ماستی بکسی گفتن، متلک گفتن بدو نقطه ضعف او را برخش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوی
تصویر ماسوی
جز، بغیر از، جز خدا، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسای
تصویر ماسای
دوم شخص مفرد نهیاز آساییدن و آسودن آسایش مکن
فرهنگ لغت هوشیار
هر آن چه که به چیز دیگر چسبیده شود، گونه ای گیاه که اندام
فرهنگ گویش مازندرانی