جدول جو
جدول جو

معنی ماستر - جستجوی لغت در جدول جو

ماستر(سَ رَ)
دهی از دهستان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 1191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
فراودۀ لبنی که از مایه زدن شیر گرم و بستن آن در اثر گرم ماندن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
کنارتر، دورتر، آن طرف تر، از آن سوتر، زآنستر، برای مثال دلم ز راه هوای تو برنمی گردد / هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد (خاقانی - ۶۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستر
تصویر راستر
صحیح تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
مسر، شخصیتی که رابله در کتاب معروف خود ’پانتاگروئل’ ابداع کرده است. گاستر کلمه ای است یونانی و بمعنی شکم و معده میباشد. لافونتن نیز در یکی از قصه های خود که بنام ’اعضا و معده’ میباشد، ’مسر گاستر’ را بکار برده است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
از دیه های روستاق کوزدر واقع در قم بوده است. نام آن در تاریخ قم مؤلف به سال 378 هجری قمری آمده. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مونستر. شهری در آلمان غربی که در ولایت وستفالی واقع است و 204600 تن سکنه و دانشگاهی قدیمی دارد. (از لاروس)
مونستر. ولایتی در کشور جمهوری ایرلند است که 858700 تن سکنه دارد و مرکز کورک است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
ماستونه، ماستینه، دوغ صاف کردۀ ستبر کردۀ خشک کرده، ماستوا، آش ماست، (از ناظم الاطباء) (از جانسون)، و رجوع به ماست با و ماستابه شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های مرو است، سمعانی آنرا ماستین آورده است، و نیز گویند که ماستی از قراء بخاراست، (از معجم البلدان)، و رجوع به ماستین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماست، آلوده به ماست: دست و دهانش ماستی شده است، حرف برخورنده، متلک، حرف مفت، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
- ماستی به کسی گفتن، متلک گفتن و حرف مفت زدن به کسی، کار بد کسی و نقطۀ ضعف او را به رخش کشیدن و سخنان برخورنده و بد گفتن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرگاه است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَتْ تِ)
پوشیده شونده و در پرده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده و نهفته و حجاب ساخته. (ناظم الاطباء) ، آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که چیزی را دور نگاه می دارد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تستر شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
لوئی. عالم کیمیاوی بزرگ فرانسه. مولد وی به دل بسال 1822م. / 1237 هجری قمری وفات در سنۀ 1895م. 1312/ هجری قمری وی پس از ختم تحصیلات خویش در پاریس به معلمی کلژ دوبزانسون منتخب شد (1840) و سه سال بعد به دارالمعلمین عالی راه یافت و سپس آگرژه در علوم طبیعی و دکتر در علوم (1847) و معلم مدرسه دیژون گردید و در 1852 در دانشکدۀاستراسبورگ به استادی علم شیمی نائل گشت و پس از چندی توقف در لیل او را به پاریس خواندند و به مدیریت تحقیقات علمی دارالمعلمین منصوب گردید (1857) و بعد عضو آکادمی علوم و از 1887 تا 1889 با حفظ سمت مزبورمنشی دائمی آکادمی بود و بعضویت آکادمی فرانسه و طب و چند مؤسسۀ علمی خارجی نیز انتخاب شد. در جنگ 1870 تمام عناوینی را که دولت آلمان به وی داده بود ازراه اعتراض بدان دولت بازفرستاد. در 1874 مجلس ملی راتبه ای به مبلغ 25000 فرانک در سال برای وی تصویب کرد و این اعتبار پس از فوت او قابل انتقال به زن و فرزندان او بود. در سال 1895م. در جشن ولادت این دانشمند در سوربن تظاهرات علمی عظیمی صورت گرفت. او در تخمیر و بیماریهای کرم ابریشم و عموم امراض ساریه و بالخاصّه مرض هاری (داءالکلب) نظریه های بدع آورد و در امر دفع عفونت و میکربها اکتشافات او اصول معالجات و مداوای امراض را که تا بدان روز متداول بود یکباره زیر و زبر کرد و پایۀ تداوی را بر اساس نو نهاد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مخفف راست تر. مستقیم تر. مقابل کج تر:
ترا ز اصل تن خویش راستر ره نیست
مکن گذر که نهاده ست پیش وهم حصار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 179)
لغت نامه دهخدا
چیزی درهم آمیخته را گویند و به این معنی با سین نقطه دار هم آمده است چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند، (برهان)، در برهان بر وزن ناسور به معنی چیز درهم آمیخته آورده، (آنندراج) (انجمن آرا)، هرچیز درهم آمیخته، (ناظم الاطباء)، =ماشور =ماشوره، چیزی درهم آمیخته، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ماشور و ماشوره شود
لغت نامه دهخدا
(سْ / سُ تَ)
بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است. (آنندراج) :
درنگی که گفتم که پروین همی
نخواهد شد از تارکم زاستر.
دقیقی.
ستاره ندیدم، ندیدم رهی
به دل زاستر ماندم ازخویشتن.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی).
برو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.
فردوسی.
هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زاستر.
فرخی.
مجنبان گیسوانش را ز بالین
ز چشمش زاستر کن خواب نوشین.
(ویس و رامین).
و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی... از آن زاستر نشوم. (تاریخ بیهقی ص 32). کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود. (تاریخ بیهقی).
اندر رضای خویش تو یا رب به دو جهان
از خاندان حق تو مکن زاستر مرا.
ناصرخسرو.
دعای من ز دو لب زاستر همی نشود
بدان سبب که رسیدم بجایگاه دعا.
مسعودسعد.
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایۀ زمین زاستر.
مسعودسعد.
ساقی می، توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم زاستر انداخته.
خاقانی.
دلم ز راه هوای تو برنمی گردد
هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد.
خاقانی.
همه جور زمانه بر فضلا است
بوالفضول از جفاش، زاستر است.
خاقانی.
چندین هزار خلق ز جاه تو در پناه
شاید که در میانه مرا زاستر کنند.
کمال الدین اسماعیل.
بنشست آفتاب به پهلوی تو ز قدر
چرخش بدید و گفت که ای خیره زاستر.
شمس فخری.
، بالاتر. (شرفنامۀ منیری) :
چون بهمه حرف علم درکشید
زاستر از عرش علم برکشید.
نظامی.
به کنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطۀ امکانش زاستر دیدم.
کمال الدین اسماعیل.
قبای ترا چرخ باد آستر
جنابت بود از فلک زاستر.
منیری.
، جدا. یک سوی. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ناحیۀ تارن در ساحل ’اگو’ مصب تارن، جمیت 30781 تن، راه آهن دارد تا 24هزارگزی جنوب شرقی ’البی’ محصول آن انواع پارچه های پشمی، و ماهوت و شبکلاه و جوراب و پوست است، زادگاه ’داسیه’، ’ساباتیه’ میباشد، تمام ناحیه 19 کانتن و 154 کمون و 158000 نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناستر
تصویر مناستر
یونانی نیایشگاه ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
گرفتار و محبوس، اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستر
تصویر کاستر
سگ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
زانسوتر از آن سو تر آن طرف تر، دورتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ماست: مالیده به ماست: ظرف ماستی شده، ماست فروش، حرف برخورنده متلک. یا ماستی بکسی گفتن، متلک گفتن بدو نقطه ضعف او را برخش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
گرفتار، محبوس، کسی که به احتباس بول مبتلی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
((تَ))
از آن سوتر، دورتر، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
((اَ تَ))
قاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماست
تصویر ماست
از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود
ماست ها را کیسه کردن: کنایه از ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستر
تصویر مستر
((مُ سَ تَّ))
پوشیده شده، پنهان گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره