جدول جو
جدول جو

معنی ماساج - جستجوی لغت در جدول جو

ماساج
به یونانی اسم مغز سراست، (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماساژ
تصویر ماساژ
مالش دادن ماهیچه های بدن که به منظور رفع خستگی، رفع اختلال یا حفظ سلامتی انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
نهی) مخفف میاسای باشد که منع از آسوده بودن باشد یعنی آسوده مباش، (برهان)، مخفف میاسای یعنی آسوده مباش، (آنندراج)، دوم شخص مفرد نهی از آسودن، آسایش مکن
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 393 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در گیلان و از جنوب به ماسوله و از مشرق به فومن و از شمال به شاندرمن و از مغرب به خلخال محدود است، طول آن از مغرب به مشرق 38 و عرض آن از شمال به جنوب 12 هزارگز می باشد، هوای آن سالمتر از نقاط دیگر گیلان است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 277)، یکی از دهستانهای بخش ’ماسال شاندرمن’ است که در شهرستان خمسۀ طوالش واقع است، این دهستان از طرف شمال بدهستان شاندرمن و از باختر به سلسله جبال طالش - که بین خلخال و طالش واقع شده است - و از جنوب به بلوک تنیان فومن و از مشرق به دهستان کسگر محدود است، قسمت خاوری دهستان جلگه و قسمت باختری آن کوهستانی مستور از جنگل انبوه است، این دهستان از 21 آبادی بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده جمع نفوس آن در حدود 8500 نفر است، مرکز دهستان ’بازار ماسال’ است که در اراضی قریۀ چلمه سرا واقع است، روزهای شنبه بازار عمومی دارد، آب مزروعی اکثر قراء دهستان از رودخانه ماسال و برخی از قراء استخر و چشمه سارهای محلی است، محصول عمده دهستان برنج و مختصر ابریشم و لبنیات است، قراء مهم دهستان ماسال به شرح زیر است: بازار ماسال، وشمه سرا، طاسکوه، چسلی، دوله ملال، مرکیه، که دارای ساختمان معظمی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
مشت و مال، مالش، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماساژ یکی از وسایل آرام کردن درد است، بوسیلۀ ماساژ ترشحات مرضی که در نسج سلولی زیر جلدی جمع شده به داخل سیاه رگها (وریدها) و رگهای لنفاتیک رانده می شود، پس از اینکه عمل اورام سلولی در تولید دردهایی نظیر سیاتیک و نورالژی های مختلف مسلم گردید بر اهمیت این روش درمان افزوده شد، (از درمان شناسی ج 1 تألیف دکتر محمد علی غربی)، و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بعیر معساج، شتر که در رفتن گردن دراز کند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماسای
تصویر ماسای
دوم شخص مفرد نهیاز آساییدن و آسودن آسایش مکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماساژ
تصویر ماساژ
مالش، مشت و مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماساژ
تصویر ماساژ
مالش بدن کسی با سر انگشتان دست جهت رفع خستگی او، مشت و مال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماساژ
تصویر ماساژ
مشت و مال
فرهنگ واژه فارسی سره
مالش، مشت ومال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
این واژه کاربرد پسوندی دارد و به معنای مثل و مانند است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی