جدول جو
جدول جو

معنی مازری - جستجوی لغت در جدول جو

مازری
(زَ)
محمد بن علی بن عمرالمازری مکنی به ابوعبدالله (453-536 هجری قمری) محدث و از فقهای مالکی است. وی به مازر (در جزیره صقلیه) منسوب است. او راست ’المعلم’ و ’ایضاح المحصول فی برهان الاصول’ و کتابهای متعددی در ادب. وی در ’المهدیه’ درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 945). مازری از دشمنان سرسخت غزالی بود. (غزالی نامه تألیف همائی، 288). و رجوع به همین مأخذ ص 288 و 379 ببعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گازری
تصویر گازری
شغل و عمل گازر، رخت شویی
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
ابوالحسن محمد بن حسین بن معاذ نیشابوری، او از حسین بن فضل بلخی و از تمام استماع کرد و ابوسعید بن ابی بکر بن ابی عثمان از وی روایت دارد. به سال 335 درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ لی ی)
منسوب است به مازل. (از انساب سمعانی). و رجوع به مازل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اسم نحویی است منسوب به سوی مازن که قبیله ای است از تمیم. (غیاث) (آنندراج). بکر بن محمد بن حبیب از بنی مازن بن شیبان معاصر واثق خلیفه و کتاب مایلحن فیه العامه و کتاب الالف و اللام و کتاب التصریف و کتاب العروض و کتاب القوافی و کتاب الدیباج از تألیفات اوست. (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از اعاظم علمای امامیه معدود و در سلک اجلای نحات منظوم است و از علمای مائه ثالثه و در زمرۀ معاصرین الواثق بالله شمرده می شود. مازنی به سال 249 و یا 248 و بروایتی 236 در بصره درگذشت. (از نامۀ دانشوران ج 2 ص 634). و رجوع به همین مأخذ و ریحانه الادب ج 3 ص 426 و روضات الجنات ص 133 شود
محمد بن عبدالرحیم المازنی القیسی مکنی به ابوعبدالله عالم جغرافی متوفی به سال 565 هجری قمری وی در غرناطه ولادت یافت و به مشرق سفر کرد و در همانجا درگذشت. او راست: 1- تحفهالالباب و نخبهالاعجاب. 2- نخبهالاذهان فی عجائب البلدان. 3- عجائب المخلوقات. (از اعلام زرکلی، ج 3 ص 917)
لغت نامه دهخدا
(زِ نی ی)
منسوب است به مازن که نام قبیله ایست از تمیم و مازن به معنی تخم مورچه است. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به مازن که نام چندین قبیله از قبایل عرب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(جَ را)
ماجرا. رجوع به ماجرا و معنی دوم ’ما’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَرْ ری)
عیب نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ملامت می کند و سرزنش می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزری شود، زبان دراز کننده با برادر خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
حذاقت. مهارت. حاذقی. استادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهر شود
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مازار، عطاری، دکان عطاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماجری
تصویر ماجری
ماجرا در فارسی سر گذشت هنگامه پیشامد آنچه رفت آنچه گذشت، گفت وگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادری
تصویر مادری
أم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مادری، دیو، زناشویی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternelijk, moederlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
mütterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
مادری , مادری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مادری
تصویر مادری
materno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
มารดา , แม่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
אימהי , אם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的な , 母親的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的 , 母亲般的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
wa kike
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
annelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مادری
تصویر مادری
keibuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
মাতৃসুলভ , মাতৃসুলভ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
मातृवत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
모성의 , 어머니 같은
دیکشنری فارسی به کره ای