جدول جو
جدول جو

معنی ماریم - جستجوی لغت در جدول جو

ماریم
بوته هندوانه، خربزه، کدو و غیره، جوانه ی در حال رشد، ترمیم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماریا
تصویر ماریا
(دخترانه)
ایتالیایی از عبری، مریم، نام یکی از شاهزادگان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مریم
تصویر مریم
(دخترانه)
نام مادر عیسی (ع)، گلی سفید و خوشبو و دارای عطر بادوام، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مریم
تصویر مریم
گل مریم، نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند،
نوزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹۸ آیه، کهیعص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(مَرْ یَ)
نام مادر عیسی مسیح علیه السلام و او دختر عمران بن ماثان و مادرش حنّه بود. بعضی نام پدر او را یواکیم نوشته اند. لقبش عذراء و بتول است. مادر عیسی (ع) دختر عمران و از نسل داود است. برطبق قرآن کریم مادر او پیش از ولادت کودک نذر کرده بود که او را در صومعه به خدمت گمارد سپس زکریا تکفل او را عهده دار شد. چون به هجده سالگی رسید روح القدس بر او ظاهر شد و مریم را به عیسی باردار ساخت. پرتستانها اعتقاد دارند که عیسی فرزند یوسف نجار است: قال یا مریم اءنّی ̍ لک هذا. (قرآن 37/3). واذ قالت الملئکه یا مریم ًان ّ اﷲ اصطفیک و طهّرک و اصطفیک علی نساء العالمین. (قرآن 42/3). قالوا یا مریم لقد جئت شیئافریّا. (قرآن 27/19). انّی ه سمّیتها مریم و انی اعیذها بک... (قرآن 36/3). و مریم ابنه عمران التی هأحصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا. (قرآن 12/66).
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز نهفت.
فردوسی.
جبرئیل آمد روح همه تقدیسی
کردم آبستن، چون مریم بر عیسی.
منوچهری.
گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسرزاده از چارمادر.
ناصرخسرو.
مریم مشتری فر است که عقل
جان برآن مشتری فر افشانده است.
خاقانی.
گفتی شب مریم است یکشبه ماهش مسیح
هست مسیحش گواه نیست بکارش قسم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 266).
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.
خاقانی.
من نخلم و تو مریم من عازرم توعیسی
نخل از تو گشت تازه جان از تو یافت عازر.
خاقانی.
مریم دعاش گفت که چون نصرت تو دیدم
از زحمت یهود غم خیبری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281).
به روح القدس و نفخ روح و مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.
خاقانی.
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم.
سعدی.
- مریم آبستن بودن، مریم بارداربه عیسی بی شوی:
مریم آبستنی است لعل تو از بوسه باش
تا به خدائی شود عیسی تو متهم.
خاقانی.
- پسر مریم، عیسی علیه السلام:
خورشید رابر پسر مریم است جای
جای سها بود به بر نعش و دخترش.
خاقانی (دیوان چ سجادی 220).
- رشتۀ مریم. رجوع به همین ترکیب ذیل کلمه رشته شود:
تنم چون رشتۀ مریم دوتایست
دلم چون سوزن عیسی است یکتا.
خاقانی.
- روزۀ مریم، اشارۀ به روزه ای است که حضرت مریم بفرمان خداوند بگرفت:
روح به روز وصال روزۀ مریم گرفت
عید مسیح است خیز روزه گیاهی بیار.
خاقانی.
- مریم آستین،دارای آستینی چون مریم عمران پاک:
عصمهالدین شاه مریم آستین
کآستانش بر جنان خواهم گزید.
خاقانی.
- مریم بکر معانی، با معانی و مضمونهای بکر چون مریم (ع) :
مریم بکر معانی را منم روح القدس
عالم ذکر معانی را منم فرمانروا.
خاقانی.
- مریم پاک جان، که جان آلودۀ گناه ندارد. معصوم:
روح القدس آن صفا کزو دید
از مریم پاک جان ندیده ست.
خاقانی.
- مریم دوشیزه، مریم عذرا. مریم باکره:
مریم دوشیزه باغ نخل رطب بیدبن
عیسی یک روزه گل مهد طرب گلستان.
خاقانی.
- مریم عور، کنایه از شاخ درخت انگور است در ایام خزان و برگ ریزان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
مؤنث ماری. (اقرب الموارد) .رجوع به ماری شود، سنگخوار. (منتهی الارب). مرغ سنگخوار که به تازی قطا نیز گویند. (ناظم الاطباء). مرغ سنگخوار تابان و نرم بدن. (از اقرب الموارد)،
{{صفت}} زن سفیدرنگ درخشان و تابان بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماریه (ی ) شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، در 29هزارگزی جنوب غربی قره آغاج و 52هزارگزی شمال شرقی راه شاهین دژ به میاندوآب در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 170 تن سکنه است. آبش از رود خانه قزل قلعه و محصولش غلات، نخود، بزرک. شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی. شخصی. احدی.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است قرب مدینه. و ابن هرمه گوید:
بادت کما باد منزل ٌ خلق
بین ربی اریم فذی الحلفه.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اگوست. مصرشناس فرانسوی (1821-1881م.) است که معبد ’ممفیس’ را کشف کرد و در بولاغ موزه ای بنا نهاد که مرکز موزۀ قاهره گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
سیاه پوشان، . کاهنان خدایان دروغ بودند، و گاهی این لفظرا به کهنه ترجمه کرده اند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
از ’مار’ (خزندۀ معروف) + ’ین’ (پساوندی که چون در آخر اسم درآید صفت نسبی سازد)، ماردار، پر از مار، مارلاخ:
رهت مارین و کهسارت پلنگین
گیا و سنگش از خون تو رنگین،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بویراحمد گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 508 تن سکنه دارد که از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است. (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محرّم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از رودهای بزرگ آسیا واقع در چین است، (فرهنگ نظام)، نهری بشمال شرقی ترکستان: ترکان ایغور که به آئین مانوی اعتقاد داشتند و بر روی هم متمدن ترین اقوام ترک و مغول بودند، مسکن ایشان شمال شرقی ترکستان شرقی حالیه و شمال دریاچۀ ’لب نور’ و نهر ’تاریم’ یعنی شهرهای ’تورخان’ و ’بیش بالیغ’ (گوچن حالیه) و ... (تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت تألیف عباس اقبال ج 1 ص 8)، فضای محصور بین جبال تیان شان و کوئن لن و نجد پامیر یعنی حوزۀ نهر تاریم و شعب آن ... (تاریخ مفصل ایران ایضاً ص 4)، در نیمۀ قرن دوم هجری جماعتی از ایشان (قوم ایغور) بحدود ترکستان هجرت کردند و در حوزۀ نهر تاریم و نواحی پرآب خرم آن قرار گرفتند و آن نواحی را از دست تخارها که قومی آریایی نژاد بودند و تمدن و زبان مخصوصی داشتند، گرفتند و برای خود در ترکستان شرقی دولتی معتبر تشکیل دادند، (از تاریخ مفصل ایران ایضاً ص 16)، اویغور یاایغور بضم همزه، طوایفی بودند از تاتار که در ترکستان شرقی با تخارهای آریایی مخلوط شده و خط سریانی رابا تصرفی اندک آموخته بودند و تمدن نیمه آریایی بوجود آورده بودند و در شهرهای تورخان و کوجا و بیش بالیغدر حوزۀ نهر تاریم سکونت داشتند و چنگیزخان آن دولت را برانداخت، (از سبک شناسی بهار ج 3 ص 167 حاشیۀ 1)، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2260 و ایران در زمان ساسانیان کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی ص 148 شود
لغت نامه دهخدا
یکی از اجداد آنانکه از اسیری مراجعت کردند و زنان بیگانه را که تزویج کرده بودند رها کردند، (عزرا 2:32 و 10:31 و نحمیا 7:35)، (قاموس مقدس)
مردی که پسر او پاره ای از حصاراورشلیم را مرمت کرد، (نحمیا 3:11) (قاموس مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام دختر ارقم بن ثعلبه از ملوک آل جفنه و یا دختر ظالم بن وهب که صاحب دو گوشوارۀ گرانبها بود و آنها را به خانه کعبه هدیه کرده بوده و گویند در این گوشواره ها دویست دینار بود و یا گوهری بود که چهل هزار دینار قیمت داشت ویا دو مروارید که هرکدام به اندازۀ تخم کبوتری بود. و منه المثل: خذه ولو بقرطی ماریه یعنی بگیر آن رابه هر حال که باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مجمع الامثال میدانی و عقدالفرید ج 1 ص 289، 293 و ج 3 ص 12، 13 و دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی چ 1 متن و حاشیۀ ص 80 و تعلیقات همین کتاب ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
نام موضعی از مشک آباد ساری، (مازندران و استرآباد رابینو ص 6، 13، 48، 49، 121، 158 بخش انگلیسی)، دهی از دهستان گیلخوران بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در یازده هزارگزی شمال خاوری جویبار کنار رود خانه سیاهرود، دشت معتدل و مرطوب و مالاریائی، دارای 1300 تن سکنۀ شیعۀمازندرانی زبان، آب از رود خانه سیاه چاه، محصول برنج و غلات و پنبه و کنجد و صیفی، شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام محلی به خرسونس کاریه، (ایران باستان ج 2 ص 1112)
لغت نامه دهخدا
پهلوی: از، اپر، بر. از فراز. روی. بالای . فوق:
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک.
فردوسی.
دو چشم از برسر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون.
فردوسی (در وصف اژدها).
جهاندار کیخسرو آمد ز گاه
نشست از بر تیره خاک سیاه.
فردوسی.
بفرمود پس تا منوچهرشاه
نشست از بر تخت زر با کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدرام. (منتهی الارب). رجوع به مدرام شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن سپید درخشان رنگ تابان بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوسالۀ مادۀ سپیدرنگ. (منتهی الارب). گوسالۀ مادۀ سپید تابان بدن. (ناظم الاطباء) ، گاو ماده با بچۀ تابان بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچه گاو سپید نرم بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماری
تصویر ماری
هلاک شده
فرهنگ لغت هوشیار
گلی است که برگ و گونه و پیاز آن چون نرگس است و بوی بسیار خوشی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماریه
تصویر ماریه
زن سپید درخشان رنگ تابان بدن
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی است که در طبیعت بصورت کربنات و سولفات یافت میشود و آن برنگ سفید مایل بزرد است. چگالی آن 6، 3 است و هیچگونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آبرا باسانی تجزیه می کند. و از غیر محلول ترین اجسام است و چون اشعه ایکس از آن نمیگذرد در عکس براداری از روده ها از آن استفاده میشود یعنی مقدار نسبه زیادی از آنرا به بیمار میخورانند و آن داخل روده ها را اندوه کرده در زیر اشعه بصورت کدری آشکار میگردد. برای تهیه باریوم فلزی کلرور باریوم گداخته را در اثر روان کردن برق تجزیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماری
تصویر ماری
کشته شده، هلاک شده
فرهنگ فارسی معین
((مَ یَ))
گیاهی است زینتی از تیره نرگسی ها. این گیاه علفی و دارای گل های سفید زیبایی است که دارای عطر مطبوعی می باشد. اصل این گیاه را از ایران می دانند، مریم عذرا مادر حضرت عیسی (ع) دختر عمران که در هجده سالگی روح القدس بر او ظاهر شد
فرهنگ فارسی معین
چموش
فرهنگ گویش مازندرانی
مادرزادی
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه ی اصلی گیاهانی که مثل پیچک به دور هر چیزی پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی