آنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد ماه پیکر درفش: درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد، برای مثال یکی ماه پیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی - ۳/۲۰)
آنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد ماه پیکر درفش: درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد، برای مِثال یکی ماه پیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی - ۳/۲۰)
شیربرز. شیراندام. صاحب پیکری شیرمانند. دارای پیکری چون شیر نیرومند و درشت. (از یادداشت مؤلف) ، کنایه از قوی و بسیار نیرومند و بزرگ. (یادداشت مؤلف) : دشمن سگ نهاد فعل سگی بر شه شیرپیکر اندازد. خاقانی. کاین شاهسوار شیرپیکر روی عرب است و پشت لشکر. نظامی. اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی. ، دارای تصویر شیر. - شیرپیکر درفش، درفش شیرپیکر. اختر و علمی که تصویر شیر بر آن باشد: یکی شیرپیکر درفش بنفش درفشان گهر در میان درفش. فردوسی. به چنگ اندرون شیرپیکر درفش بر آن غیبۀ رنگ خورده بنفش. فردوسی. دگر شیرپیکر درفشی به سام بداد و سپهبدش فرمود نام. اسدی. - علم شیرپیکر، درفش شیرپیکر. اختری که بر آن عکس شیر باشد: ز سایۀ علم شیرپیکرت نه عجب که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم. سعدی. - گرزۀ شیرپیکر، گرزی که همانند شیر ساخته شده باشد: بر او حمله ای برد چون شیر مست یکی گرزۀ شیرپیکر بدست. نظامی
شیربرز. شیراندام. صاحب پیکری شیرمانند. دارای پیکری چون شیر نیرومند و درشت. (از یادداشت مؤلف) ، کنایه از قوی و بسیار نیرومند و بزرگ. (یادداشت مؤلف) : دشمن سگ نهاد فعل سگی بر شه شیرپیکر اندازد. خاقانی. کاین شاهسوار شیرپیکر روی عرب است و پشت لشکر. نظامی. اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی. ، دارای تصویر شیر. - شیرپیکر درفش، درفش شیرپیکر. اختر و عَلَمی که تصویر شیر بر آن باشد: یکی شیرپیکر درفش بنفش درفشان گهر در میان درفش. فردوسی. به چنگ اندرون شیرپیکر درفش بر آن غیبۀ رنگ خورده بنفش. فردوسی. دگر شیرپیکر درفشی به سام بداد و سپهبدْش فرمود نام. اسدی. - علم شیرپیکر، درفش شیرپیکر. اختری که بر آن عکس شیر باشد: ز سایۀ علم شیرپیکرت نه عجب که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم. سعدی. - گرزۀ شیرپیکر، گرزی که همانند شیر ساخته شده باشد: بر او حمله ای برد چون شیر مست یکی گرزۀ شیرپیکر بدست. نظامی
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد: عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362). رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد: عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362). رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
بشکل گاو بصورت و هیئت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ دار گوزن شیر چهر و گاوپیکر. (ناصر خسرو) یا درفش گاو پیکر. درفشی که صورت گاو بر آن منقوش است: زده هم برش گاو پیکر درفش سپر زرد و برگستوانش بنفش. یا گرز (گرزهء) گاو پیکر. گرزی که بشکل سر گاو باشد: بماند دشمن دجال صورتش در گل چو خر زصاعقه گرز گاو پیکر او. (ظهیر فاریابی)، گرز فریدون گرز گاو پیکر
بشکل گاو بصورت و هیئت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ دار گوزن شیر چهر و گاوپیکر. (ناصر خسرو) یا درفش گاو پیکر. درفشی که صورت گاو بر آن منقوش است: زده هم برش گاو پیکر درفش سپر زرد و برگستوانش بنفش. یا گرز (گرزهء) گاو پیکر. گرزی که بشکل سر گاو باشد: بماند دشمن دجال صورتش در گل چو خر زصاعقه گرز گاو پیکر او. (ظهیر فاریابی)، گرز فریدون گرز گاو پیکر