جدول جو
جدول جو

معنی مارمه - جستجوی لغت در جدول جو

مارمه
(نِ عُلْ)
قریه ای است واقع در سه فرسنگی میانۀ شمال و مشرق بید شهر. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بنارویه است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و 327 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
(دخترانه)
مؤنث مکرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
مؤنث واژۀ مکرم، عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارنه
تصویر مارنه
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
پارچۀ رنگین منقّش که بر روی فرش یا بستر می کشیده اند، بسترآهنگ، روفرشی
فرهنگ فارسی عمید
(رِ ضَ)
زن بیمار. (ناظم الاطباء). رجوع به مارض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رَ مَ)
گوسپند بریده گوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ مَ)
ابن نوفل بن اهیب بن عبد مناف الزهری القرشی، مکنی به ابوصفوان یکی از اصحاب پیغمبر و عالم به انساب عرب بود. وی عمری طولانی داشت و در حدود 115 سال زندگی کرد و در زمان عثمان نابینا شد و در سال 54 هجری قمری در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
گروه خوارج. (منتهی الارب). مؤنث مارق. (از اقرب الموارد). گروه خوارج. (ناظم الاطباء). خوارج را گویند بسبب خروجشان از دین. (از اقرب الموارد). رجوع به مارق شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
پدر بطنی است و آن پادشاهی بود. اولاد او را موارع گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پدر بطنی ازتازیان و اولاد وی را موارع نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ خَ)
زنی بود معروف به شرم و حیا، پس دیده شد که نبش قبر می کرد. کسی گفت ’هذا حیاء مارخه’ سپس مثل شد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اطریقون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهری بزرگ است از اعمال قرطبه میان آن و قرطبه شش منزل است. شهری زیبا و بناهای عالی و کاخهای رفیع ساخته از رخام دارد. (از معجم البلدان). بزرگترین شهری است اندر اندلس و آنرا حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم چ دانشگاه ص 182)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ مَ)
مؤنث محرّم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به محرّم شود، ماده شتری که ریاضت وی تمام نشده و به سواری درنیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن سپید درخشان رنگ تابان بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوسالۀ مادۀ سپیدرنگ. (منتهی الارب). گوسالۀ مادۀ سپید تابان بدن. (ناظم الاطباء) ، گاو ماده با بچۀ تابان بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچه گاو سپید نرم بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماری شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام دختر ارقم بن ثعلبه از ملوک آل جفنه و یا دختر ظالم بن وهب که صاحب دو گوشوارۀ گرانبها بود و آنها را به خانه کعبه هدیه کرده بوده و گویند در این گوشواره ها دویست دینار بود و یا گوهری بود که چهل هزار دینار قیمت داشت ویا دو مروارید که هرکدام به اندازۀ تخم کبوتری بود. و منه المثل: خذه ولو بقرطی ماریه یعنی بگیر آن رابه هر حال که باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مجمع الامثال میدانی و عقدالفرید ج 1 ص 289، 293 و ج 3 ص 12، 13 و دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی چ 1 متن و حاشیۀ ص 80 و تعلیقات همین کتاب ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است. (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْ رَ مَ)
درع مدرمه، زره تابان و نرم و فراخ. (منتهی الارب). درع ملساء و قیل ملینه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
خانه از چوب. معرّب تارم. (منتهی الارب). خانه چوبین چون قبه. ج، طارمات. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). بیت من خشب. فارسی معرب، نقله الجوهری، و زاد الازهری: کالقبه. (تاج العروس). خانه از چوب چون گنبدی. (زمخشری) ، هر بناء گرد. (زمخشری) ، خرگاه. ج، طوارم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ مَ)
مؤنث محرّم. رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
مؤنث عارم. زن شوخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان کسکرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع در 24 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا، و 12 هزارگزی شمال طاهر گوراب. جلگه ای، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی، آب آن از رود خانه شاندرمن، و محصول آن برنج، ابریشم، توتون سیگار و زغال است، 173 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
مؤنث ماری. (اقرب الموارد) .رجوع به ماری شود، سنگخوار. (منتهی الارب). مرغ سنگخوار که به تازی قطا نیز گویند. (ناظم الاطباء). مرغ سنگخوار تابان و نرم بدن. (از اقرب الموارد)،
{{صفت}} زن سفیدرنگ درخشان و تابان بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماریه (ی ) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
پارچه منقشی که بر روی فرش یا بستر کشند، روفرشی، بستر آهنگ: (... مقرمه ای داشت مذهب سخت نیکو بر روی نهالی افگنده) (سیاست نامه. چا. اقبال 102)
فرهنگ لغت هوشیار
مکرمت در فارسی: جوانمردی بزرگواری مکرمه در فارسی مونث مکرم: گرامی مکرمت، جمع مکارم.} بوقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی حباب دار بدی هفت گنبد خضرا) (خاقانی. عبد. 10) توضیح مصراع اول در دیوان خاقانی مصحح دکتر سجادی چنین مذکور است
فرهنگ لغت هوشیار
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمه
تصویر مجرمه
مونث مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارنه
تصویر مارنه
اسپیره، گونه ای شنگ که آنرا شنگ چمنی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماریه
تصویر ماریه
زن سپید درخشان رنگ تابان بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارمه
تصویر طارمه
از پارسی تارم خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
((مِ رَ مَ))
چادرشب، پارچه رنگین و منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
گرامی
فرهنگ واژه فارسی سره