جدول جو
جدول جو

معنی ماذ - جستجوی لغت در جدول جو

ماذ
نیکو و خوش طبع زیرک، (منتهی الارب) (آنندراج)، نیکوروی خوش طبع زیرک که صحبت وی خنده آورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماذ
زیرک، خوشخوی، بانمک
تصویری از ماذ
تصویر ماذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخ
تصویر ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معاذ
تصویر معاذ
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماش
تصویر ماش
دانه ای گرد به رنگ سبز که از حبوبات و خوارکی است، بنوسیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مار
تصویر مار
خزنده ای با بدن دراز و باریک و پوشیده از پولک و بدون دست و پا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد
در علم نجوم از صورت های فلکی در نیمکرۀ شمالی
مخفّف واژۀ مادر
مار خوردن: کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
مار زنگی: نوعی مار زهردار و زرد رنگ که بیشتر در امریکای شمالی پیدا می شود. در انتهای دم او حلقه های شاخی وجود دارد که وقتی روی زمین می خزد مانند زنگوله صدا می کند
مار عینکی: مار کبرا، نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود
مار کبرا: نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود
مار صلیب: مار کبرا، نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود
مار گرزه: نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماغ
تصویر ماغ
نوعی مرغابی با پرهای سیاه، برای مثال به هر سو یکی آبدان چون گلاب / شناور شده ماغ بر روی آب (اسدی - ۱۳۱)، ماغ در آبگیر گشته روان / راست چون کشتی ای ست قیراندود (رودکی - ۵۲۲)
ابر نزدیک به زمین، املای دیگر واژۀ میغ، مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، میغ، ضباب، نزم، نژم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
بوسه، عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد
ماچ کردن: بوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مال
تصویر مال
دارایی، آنچه در ملک شخص باشد
چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن
کنایه از در خور توجه و دندان گیر
مالیات، خراج
پسوند متصل به واژه به معنای مالنده مثلاً خشت مال، نمد مال
پسوند متصل به واژه به معنای مالیده مثلاً پای مال
مال جامد: زر و سیم، مال صامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مات
تصویر مات
سرگردان، حیران، مبهوت، سرگشته
در ورزش شطرنج حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد
ویژگی آنچه تنها بخشی از نور مرئی را از خود عبور می دهد، کدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماز
تصویر ماز
چین و شکن، برای مثال ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبه رنگ پر ز مار (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۱)
شکاف، ترک
مازو، بلوط، ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماج
تصویر ماج
کسی که آب دهانش پیوسته روان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
سیم وزر قلب و ناسره، برای مثال جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ / یک پیر زن خرید، به یک مشت سیم ماخ (عسجدی - ۲۶)، پست و خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماژ
تصویر ماژ
عیش، عشرت، خوشی، برای مثال در این محنت سرای شادی و غم / که گاهی ماژ باشد گاه ماتم (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)، آسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه
تصویر ماه
از کرات آسمانی که در هر ۲۹ روز و ۱۲ ساعت و۴۴ دقیقه یک بار به دور زمین می گردد و از خورشید کسب نور می کند، قمر،
واحد اندازه گیری زمان برابر با یک دوازدهم سال، کنایه از زیبا، در گاه شماری ایران قدیم، روز دوازدهم از هر ماه شمسی،
کنایه از زیبا، پسوند متصل به واژه به معنای دل انگیز مثلاً ماه پیکر، ماه منظر،
در آیین زردشتی ایزد روز دوازدهم از هر ماه، روز دوازدهم از هر ماه خورشیدی، ماه روز، برای مثال ماه روز ای به روی خوب چو ماه / بادۀ لعل مشک بوی بخواه ی گشت روشن چو ماه بزم که گشت / نام این روز ماه و روی تو ماه (مسعودسعد - ۵۴۸)
ماه برکوهان: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو لحن ماه برکوهان گشادی / زبانش ماه برکوهان نهادی (نظامی۲ - ۲۰۳)
ماه به ماه: ماهیانه، ماهانه، هر ماه، از این ماه به آن ماه
ماه تمام: ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، بدر
ماه روزه: ماه نهم سال قمری، ماه روزه، ماه صیام، رمضان المبارک، ماه مبارک، رمضان
ماه قمری: مدت بین رؤیت هلال ماه تا هلال دیگر، تقریباً برابر با ۵/۲۹ شبانه روز
ماه مبارک: ماه نهم سال قمری، ماه روزه، ماه صیام، رمضان المبارک، رمضان
ماه نو: ماه شب اول از تقویم قمری، هلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مام
تصویر مام
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آبستن گردیدن ماده شتر و دم خود را دروا داشتن. و رجوع به شمذ شود، برداشتن ازار خود را، گشن یافتن خرمابن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پر کردن زن شرم خود را به پارۀ رکوی تا زهدان وی بیرون نیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
این کلمه در عربی بر شش وجه می آید: اول آنکه ما استفهام است و ذا اشاره مانند ماذا التوانی، دوم آنکه ما استفهام است و ذا موصول مانند ماذا تفعل، سوم آنکه ماذا بطور مرکب استفهام را رساند مانند لماذا جئت، چهارم آنکه ماذا اسم جنس است بمعنی شی ٔ یا موصول است بمعنی الذی مانند قل ماذا صنعت، پنجم آنکه ما زائد است و ذا برای اشاره مانند اسرع ماذا یا زید ای اسرع هذا، ششم آنکه ما استفهام است و ذا زائد مانند ماذا صنعت، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
مرد سست و آنکه بترک چیزی راضی و خوش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذی ی)
عسل سفید یا تازه یا خالص یا نیکو و جید. (از اقرب الموارد). انگبین سپید. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین سپید و تازه و انگبین بی آمیغ و نیکو و جید. (ناظم الاطباء). عسل سپید. عسل تازه. عسل خوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سلاح آهنین هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). سلاح هرچه باشد، زره نرم و آسان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاذ
تصویر قاذ
رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذ
تصویر لاذ
جمع لاذه، از ریشه پارسی لادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مات
تصویر مات
صدها سرگردان و حیران و بمعنی تار و کدر
فرهنگ لغت هوشیار
بازگشت، جای بارگشت جمع ماوب: شعرا را در گاه او ماب شده و بخت بدار باب فضل در حضرت او در خواب گشته
فرهنگ لغت هوشیار
آب، آب جمع میاه. یا ماء جاری. آب روان مقابل ماء راکد. توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد. یا ماء راکد. آب ایستاده مقابل ماء جاری. توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر (که ماء قلیل گویند)، اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود. این نوع آب را مضاف گویند. یا ماء معین. آب روان و پاک، (فردوسی) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید... یا ماء ورد. گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از کرات آسمانی که بدور زمین میگردد و بعربی قمر گویند، ماه قمری مدت 92 تا 03 روز از رویت هلال تا هلال دیگر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاذ
تصویر غاذ
ریشینه (ناصرو)، سهش (حس)، رگاب در چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذ
تصویر باذ
بد حال، بد هیات، بد و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذا
تصویر ماذا
چه چیز ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذخ
تصویر ماذخ
بزرگ ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذن
تصویر ماذن
جمع ماذنه، گلدسته ها جمع ماذنه محلهای اذان مناره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذی
تصویر ماذی
انگبین سپید، زینه آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماس
تصویر ماس
آماس ورم
فرهنگ لغت هوشیار