جدول جو
جدول جو

معنی مادرشوی - جستجوی لغت در جدول جو

مادرشوی(دَ)
خسرو. (ناظم الاطباء). مادرشوهر. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گازرشوی
تصویر گازرشوی
جامۀ شسته و پاک شده، ویژگی جامه ای که گازر آن را شسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
احمد بن حسن. قاضی نورالله گوید: مردمان ری در اصل از اهل سنت و جماعت بودند تا آنکه احمد بن حسن مادرانی در سال 275 هجری قمری بدانجامسلط شد و مذهب تشیع را اظهار کرده و در مقام تربیت شیعه برآمده است. (از ریحانه الادب ج 3 صص 422-423)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محمد بن فضل بن علی مارشکی طوسی مکنی به ابوالفتح از مردم طابران. امامی فاضل و بسیار عبادت بود. از ابوحامد غزالی فقه آموخت و از گزیده ترین شاگردان طوسی بشمار می آمد. او به سال 549 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان چ اسدی ج 4 ص 391)
لغت نامه دهخدا
ماهرو، ماه چهر، ماه چهره:
من و آن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد،
رودکی،
همه شاه چهر و همه ماهروی
همه راست بالا همه راستگوی،
دقیقی،
کجا شد آن صنم ماهروی غالیه موی
دلیل هر خطری بر دل رهی به دلال،
منجیک،
نگه کرد زال اندر آن ماهروی
شگفتی بماند اندر آن روی و موی،
فردوسی،
به شیرین چنین گفت کای ماهروی
چه داری به خواب اندرون گفتگوی،
فردوسی،
سمن بوی و زیبا رخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی،
فردوسی،
پرستنده با بانوی ماهروی
چنین گفت کاکنون ره چاره جوی،
فردوسی،
هر روز نو به بزم توخوبان ماهروی
هرسال نو به دست تو جام می کهن،
فرخی،
جواب دادم کای ماهروی غالیه موی
نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر،
فرخی،
چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود
زخواب کرد مرا ماهروی من بیدار،
فرخی،
کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن
کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای،
فرخی،
ای صنم ماهروی خیز به باغ اندر آی
زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 54)،
ای با عدوی ما گذرنده زکوی ما
ای ماهروی شرم نداری ز روی ما،
منوچهری،
و این ساقیان ماهرویان عالم به نوبت دوگان دوگان می آمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253)،
کی نامور گفت کای ماهروی
نه مردم بود هرکه نندیشد اوی،
اسدی،
ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی
پیوستۀ که گشتی، کز من جدا شدی،
مسعودسعد،
ماهرویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست
و اندر آن زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست،
سنائی،
به گرد عارض آن ماهروی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ،
سوزنی،
جواب دادم کای ماهروی غالیه موی
به آب دیده مزن بر دل رهی آذر
انوری،
خود از برای سر زره از بهر تن بود
تو ماهروی عادت دیگر نهاده ای
در برگرفته ای دل چون خود آهنین
وان زلف چون زره را بر سر نهاده ای،
ظهیر فاریابی،
ماه بخشیده دست من بگرفت
من در آن ماهروی مانده شگفت،
نظامی،
بشر هر قصه ای که بود تمام
گفت با ماهروی سیم اندام،
نظامی،
ماهرویی جعدمویی مشکبو
نیکخویی نیکخویی نیکخو،
(مثنوی چ رمضانی ص 194)،
بوی پیاز از دهن ماهروی
خوبتر آید که گل از دست زشت،
سعدی (گلستان)،
بدو گفت مأمون کای ماهروی
چه بد دیدی از من بر من بگوی،
سعدی (بوستان)،
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود،
سعدی (بوستان)،
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل
یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری،
سعدی (کلیات چ فروغی ص 302)،
صحبتی خوش درگرفت امشب میان شمع و من
ماهرویی دیدمش چشم و چراغ انجمن،
سلمان ساوجی،
و رجوع به ماهرو و ماهرخ شود،
نام آلتی بوده است به صورت هلالی در آتشکده های زرتشتی، برسمدان، (یادداشت به خطمرحوم دهخدا)، امروزه برسمدان را ماهروی نیز گویند، زیرا که از برای نگاه داشتن شاخه های برسم دو نیم دایره به شکل تیغۀ ماه در مقابل همدیگر در روی پایه ها نصب است، (یسنا ج 1 ص 131) :
درون وماهروی و طاس و چمچست
پراهوم، اوروران و جرم و فرشست،
زرتشت بهرام (از فرهنگ فارسی معین)،
، نزد صوفیه تجلیات صوری را گویندکه سالک را بر کیفیت آن اطلاع واقع می شود و شیخ عبدالطیف در شرح مثنوی مولوی گوید مراد از مهرویان صور علمیۀ حقند که در این نشأت پرتواندازند، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ نَ)
مولانا ادرنوی، معروف به مجدی. او راست: شمعیه. وفات وی بسال 999هجری قمری بود. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ نَ)
منسوب به ادرنه
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به قریۀ مارشک. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یا ماذرانی. منسوب به مادران و آن به نوشتۀ مراصد الاطلاع با ذال نقطه دار، قلعه ای است نزدیکی همدان که به قلعۀ یسیر معروف است... (ریحانه الادب). و رجوع به مادران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ / شُو هََ)
مارشو. مار میره. خشتامن. خوشدامن. خشامن. خش. خوشه. خوشامن. خوش. خاش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادرشوی و خوشدامن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کُ)
عمل مادرکش. قتل مادر. کشتن مادر. دست یازیدن به کشتن مادر
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
لباس شسته. جامۀ سفیدشده. سپیدشده در اشعار ذیل:
روز چون جامه کرد گازرشوی
رنگرزوار شب شکست سبوی.
نظامی.
چو گازرشوی گردد جامۀ جام
خورد مقراضۀ مقراض ناکام.
نظامی (خسروو شیرین چ وحید ص 39)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان برخوار است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مادرکشی
تصویر مادرکشی
عمل مادر کش قتل مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چادرشب، سفره ی پارچه ای، لحاف بند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
모성의 , 어머니 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مادری
تصویر مادری
annelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مادری
تصویر مادری
אימהי , אם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مادری
تصویر مادری
wa kike
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的 , 母亲般的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的な , 母親的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مادری
تصویر مادری
মাতৃসুলভ , মাতৃসুলভ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
keibuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
मातृवत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
materno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
mütterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternelijk, moederlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
มารดา , แม่
دیکشنری فارسی به تایلندی