جدول جو
جدول جو

معنی ماخلا - جستجوی لغت در جدول جو

ماخلا
(خَ)
مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).
- ماخلا اﷲ، ماسوی اﷲ. (یادداشت مؤلف) :
الا کل شی ٔ ماخلا اﷲ باطل
و کل نعیم لامحاله زائل.
لبیدبن ربیعه
لغت نامه دهخدا
ماخلا
مگر بیغر از، غیر از
تصویری از ماخلا
تصویر ماخلا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلا
تصویر مخلا
خالی شده، رهاشده، جای خالی، بورانی بادمجان
مخلا به طبع: جای خالی، آرام و مطابق میل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلا
تصویر اخلا
خلیل ها، دوستان مهربان و یکدل، دوستان صادق، جمع واژۀ خلیل
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نام زنی بود که بر بالین عذرا آمد پنداشت مرده است. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19) :
زنی مر تن شاه را بد بلا
زن بدکنش نام او ماشلا.
عنصری (لغت فرس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَل لا)
از ’خ ل و’، رها کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود.
- مخلا بطبع، بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لا)
طعامی است، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کردۀ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخۀ آب زده پیچند و بخورند. (برهان) (آنندراج). یک نوع طعامی که از بادنجان پخته و گوشت فربه بریان نمودۀ قیمه کرده و آب لیمو سازند و آن را با نان یوخه خورند. (ناظم الاطباء). بورانی بادنجان. (اصطلاحات و لغات مشکل دیوان بسحاق اطعمه چ استانبول ص 183)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
گریزنده. مالخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هارب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گریزنده و هارب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخلا
تصویر اخلا
تهی کردن، تهی شدن، هم نشینی، بی شوی گشتن، دست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سرانجام به فرجام سرانجام عاقبت بالمال در نتیجه: با وجود شرایط مشکل باید کاری کرد که مالاوضع نسبه آبرومندی پیش بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخل
تصویر ماخل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مخلاه در رسم الخط فارسی برای مخلی بکار رود، طعامی است و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده درآن بفشارند و در نانهای یوخه آب زده پیچند و بخورند بورانی بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
سرانجام، عاقبت، بالمال، بالنتیجه، درنتیجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماهیگیر
فرهنگ گویش مازندرانی