جدول جو
جدول جو

معنی ماجرا - جستجوی لغت در جدول جو

ماجرا
آنچه واقع شده، آنچه جاری شده، آنچه رخ داده، شرح حال، حادثه، پیشامد
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
فرهنگ فارسی عمید
ماجرا
(جَ)
مرکب است از ما و جری صیغۀ ماضی، فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال. قصه. (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و احوال زمانۀ گذشته. (غیاث). رویداد. ماوقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قصه و ماجرای حال ایشان دراز است. (فارسنامه ابن البلخی ص 100). و در این وقت که این ماجرا رفت بهرام بیست ساله بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 78). دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه).
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان.
خاقانی.
قاصد بخت از زبان صبحدم این دم شنید
صد زبان آمد چو خورشید از پی این ماجرا.
خاقانی.
داده قرار هفت زمین را بباز گشت
کرده خبر چهار امین را ز ماجرا.
خاقانی.
آه را در تنگنای لب بزندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن.
خاقانی.
ماجرا هرچه رفته بود بر طریق تفصیل و اجمال تقریر کرد. (سندبادنامه ص 100). و خفایای آن ماجرا و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). ذکر امیر سیف الدوله محمود و ماجرای او با برادر وی امیراسماعیل. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153).
بعد از آن سوگند داد آن جمله را
تا که غمازی نگوید ماجرا.
مولوی.
گر بگویم متهم دارد مرا
ور نگویم جد شود این ماجرا.
مولوی.
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا.
سعدی.
اگر تو عمر درین ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق بپایان رسد، نپندارم.
سعدی.
فرو ماندم از کشف این ماجرا
که حییی جمادی پرستد چرا.
(بوستان).
ز حاتم بدین نکته راضی مشو
از این خوبتر ماجرائی شنو.
(بوستان).
ز خون دل مژه ام دوش ماجرایی راند
بعینه همه امروز باز میرانیم.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
صوفی که منع ما ز خرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو.
حافظ.
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.
حافظ.
ما می به بانگ چنگ نه امروز می خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید.
حافظ.
با عشق حسن را سر الفت نبود و نیست
این ماجرا ازین ورق ساده خوانده ایم.
واله هروی (از آنندراج).
، دعوی. داوری. ترافع. نزاع. جدال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هنگامه. و گفتگو. (از آنندراج) : گفت پسر و دختر را بهم دهید و گنج بدیشان دهید تا میان شماماجرائی نباشد. (قصص الانبیاء ص 172).
من از باده گویم تو از توبه گویی
مگو کز چنین ماجرا می گریزم.
خاقانی.
چون گل از خار است و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا.
مولوی.
اگرم تو خون بریزی بقیامتت نگیرم
که میان دوستان این همه ماجرا نباشد.
سعدی.
چه شکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
چو تو روی باز کردی در ماجرا ببستی.
سعدی.
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگو اگر گنهی رفت یا خطائی هست.
سعدی.
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود.
حافظ.
گفتگو آئین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم.
حافظ.
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سربدر آورد و به شکرانه بسوخت.
حافظ.
- ماجرا درنوشتن، صرف نظر کردن از آنچه گذشته است. بخشیدن گذشتۀ کسی. عفو کردن. بخشیدن:
وگر خشم گیرد زکردار زشت
چو بازآمدی ماجرا درنوشت.
(بوستان).
، (اصطلاح عرفانی) آن را گویند که اگر از درویشی خرده ای در وجود آید بازخواست کنند تا آن غبار از دل آن برادر دینی دور شود...، اگر کسی را از دیگری غباری یا انکاری باشد باید که گوید و مخفی ندارد... و اگر از برادر دینی خود چیزی نابایسته بیند پوشانیدن آن اولی باشد مگر کسی باشد که... از کار خود بازنایستد... صلای ماجرا گویند تا همه اصحاب جمع شوند و در خانقاه را بربندند و ماجرا در جماعت خانه یا جائی که نماز کنند... خوبتر آید. در ماجرا سخن راست گویند و اندک گویند... (از اورادالاحباب و فصوص الاّداب چ دانشگاه صص 254-255). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
ماجرا
اتفاق، حادثه، عارضه، کیفیت
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
فرهنگ لغت هوشیار
ماجرا
((جَ))
سرگذشت
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
فرهنگ فارسی معین
ماجرا
پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه، داوری، کشمکش، گفتگو، رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله، دعوا، مرافعه، جدال، جر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماجرا
القصّة
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به عربی
ماجرا
Escapades
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ماجرا
aventures
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ماجرا
przygody
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به لهستانی
ماجرا
การผจญภัย
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به تایلندی
ماجرا
peripécias
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ماجرا
مہمات
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به اردو
ماجرا
冒険
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ماجرا
הרפתקאות
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به عبری
ماجرا
приключения
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به روسی
ماجرا
冒险
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به چینی
ماجرا
mashujaa
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ماجرا
macera
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ماجرا
petualangan
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ماجرا
অভিযান
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به بنگالی
ماجرا
साहसिकता
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به هندی
ماجرا
avventure
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ماجرا
peripecias
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ماجرا
Abenteuer
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به آلمانی
ماجرا
avonturen
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به هلندی
ماجرا
пригоди
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ماجرا
모험
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماورا
تصویر ماورا
پشت سر، آنچه در پشت چیزی قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشرا
تصویر ماشرا
ورم و آماس دموی در پوست بدن
فرهنگ فارسی عمید
غله ایست مشهور، فارسی آن گاورس است، (الفاظ الادویه)، مأخوذ از هندی، قسمی از ذرت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجارات: بر رقعه نظم دری قایم منم در شاعری با من بقایم عنصری آب مجارا ریخته. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته آماس خونی آماسی که ماده آن خون است گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود ورم دموی: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی. چا. خاور. دفتر پنجم ص 307) توضیح این بیت در مثنوی چاپ نیکلسون نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجری
تصویر ماجری
ماجرا در فارسی سر گذشت هنگامه پیشامد آنچه رفت آنچه گذشت، گفت وگو
فرهنگ لغت هوشیار
در پس و در عقب و از پی و در پی، آن روی و آنطرف، بمعنی ماسوا نیز آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماورا
تصویر ماورا
فراسو، فرا
فرهنگ واژه فارسی سره