جدول جو
جدول جو

معنی ماجان - جستجوی لغت در جدول جو

ماجان
جده، مادر بزرگ مادری، مخفف ماه جهان، نام زن، نوعی خطاب فرزندان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجان
تصویر مرجان
(دخترانه)
گیاهی دریایی، معرب از سریانی، جانور بی مهره کوچک دریایی، بقایای قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهان
تصویر ماهان
(پسرانه)
منسوب به ماه، روشنچون ماه، زیبا چون ماه، نام شهری در استان کرمان، نام پدر سهل از بزرگان مرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماکان
تصویر ماکان
(پسرانه)
نام پسر کاکی از حکام مزندران در قرن چهارم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامان
تصویر مامان
مادر، کنایه از قشنگ، مامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
اضطراب و موج زدن دریا، موج دار شدن دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
ویژگی چشم زیبا و پرکرشمه، چشم خواب آلود، موژان
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ ما یعنی ماها، (ناظم الاطباء) :
ورکسی گوید مایان همه سنجر نامیم
گویمش نی نی رو ’منکم اولی الامر’ بخوان،
انوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
تمام پهلوانان زبورشاه گفتند ای پادشاه مایان منت داریم و فرمانبرداریم، (قندیه ص 24، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب خمام و دو هزارگزی خاور شوسۀ خمام به رشت، محلی است جلگه ای و معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنۀ آنجا 620 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی، نهر خمام رود از سفید رود آنجا را مشروب می کند، محصولات آنجا برنج و کنف و ابریشم و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صید است، راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان تاررود بخش حومه شهرستان دماوند، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختر دماوند و شش هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به دماوند، در جلگۀ معتدل و سکنۀآن 248 تن و زبان آنان فارسی است، آب آن از رودخانه تاررود و محصول آن غلات، بنشن، گردو، انگور، قیسی و شغل اهالی زراعت و باغبانی و جاجیم بافی، مزرعه ورجه و کوه باستول جزء این ده است، راه آن مالرو و راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهات ناحیۀ وره از توابع قم، رجوع بتاریخ قم ص 138 شود، دهی در ناحیه وازین طسوج از توابع قم بوده است، رجوع به تاریخ قم ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لیله مدجان، شب تاریک. (آنندراج) (منتهی الارب). مظلم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سردرود است که در بخش اسکوی شهرستان تبریز واقع است و 1936 تن سکنه دارد، در دو محل بفاصله 2 هزار گز به نام مایان بالا و مایان پایین مشهور است و مایان بالا 528 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 361 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان حومه است که در بخش مرکزی شهرستان دامغان واقع است و 950 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شبیه، ماننده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عریقطه، جانورکی است عریض و جنبنده مانان به گوه گردان: ناقه معلّسه، شتر ماده مانان به شتر نر، فلان عطسه فلان، یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، نه نه، مادر، و به این معنی مأخوذ از فرانسه است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ظاهراً مأخوذ از فرانسوی است، کودکان اروپائی مادر خود را چنین خطاب کنند و اکنون بیشتر بچه های شهری ایران نیز مادر خود را مامان می نامند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، (اصطلاح فاحشه خانه ها) مردان رفیقه های خودرا مامان خطاب کنند و روسپیان خانم رئیس و سردستۀ خود را مامان گویند، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
در زبان اطفال خرد، خوب، زیبا، قشنگ، مقابل اخی و ایی یعنی بد و زشت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چیز مطبوع و دلپذیر و خوب، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آدم خوب و خوش جنس و بزرگوار، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
نهری که از وسط مرو می گذشته است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دینور و نهاوند است، نخستین را ماه کوفه و دوم را ماه بصره نامند، (از المعرب جوالیقی ص 321)، تثنیۀ ماه و عبارت از دینور و نهاوند است، (از معجم البلدان)، به صیغۀ تثنیه شهر نهاوند و شهر دینور که عبارت از ماه البصره و ماه الکوفه باشد، (ناظم الاطباء)، مراد از ماهان یا ماهات مملکت ماه بصره است که نهاوند و ماسبذان و مهرجانقذق باشدو ماه کوفه که همدان و دینور و حلوان باشد و مجموع این ماهات مملکت ماه قدیم است که ماد و مادی باشد و عرب آن را بدو قسمت بخش کردند، بخشی را تابع حاکم کوفه و ماه کوفه و بخشی را تابع حاکم بصره و ماه بصره نام نهادند، (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94) :اندر عهد شاپور اردشیر قصۀ ویس و رامین بوده است وموبد برادر رامین صاحب طرفی بود از دست شاپور، به مرو نشستی و خراسان و ماهان به فرمان او بود، (مجمل التواریخ و القصص ص 94)، و رجوع به ماه و ماهات شود
دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 1925 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
شهری است (به ناحیت کرمان با نعمت بسیار و هوای درست. (حدود العالم). شهری است در کرمان در دو منزلی سیرجان و پنج منزلی خبیص. (از معجم البلدان). قصبه ای از توابع کرمان است و مزار شاه نعمت اﷲ ولی در آنجاست. (فرهنگ رشیدی). نام قصبه ای است از توابع کرمان. (برهان). نام قصبه ای است از توابع کرمان به خوشی آب و هوا معروف و سیدنورالدین حسین مشهور به شاه نعمت اﷲ ولی در آنجا متوطن بوده و خانقاه و ریاضت خانه داشته... (از انجمن آرا) (ازآنندراج). قصبۀ مرکز بخش ماهان شهرستان کرمان است که در 36 هزارگزی جنوب شرقی کرمان و در مسیر شوسۀ کرمان - بم واقع است. جلگه و سردسیر است و 7500 تن سکنه دارد. قالی بافی از صنایع دستی مردم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
نام مردی، (منتهی الارب)، نامی از نامهای ایرانی ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چنانکه نام قهرمان داستان پنجم از داستانهای هفت پیکر نظامی ماهان است:
بود مردی به مصر ماهان نام
منظری خوبتر زماه تمام،
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 236)
مکنی به ابی سالم یا ابی صالح حنفی محدث است و حجاج وی را بکشت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به صفهالصوه ج 3 ص 40 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 991 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان سمام است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و130تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
جمع ماه باشد برخلاف قیاس، (برهان)، جمع واژۀ ماه، (از ناظم الاطباء)، ماهها:
خرم آنانکه از تن جان ندانند
ز جانان جان ز جان جانان ندانند
به دردش خو کرن سالان و ماهان
به درد خویشتن درمان ندانند،
باباطاهر،
گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک بر چون پادشاهان
چنان نورانی از فرعبادت
که گویی آفتابانند و ماهان،
سعدی (کلیات چ مصفا ص 835)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موجان
تصویر موجان
چشم نیکو که کم کم متحرک بنظر آید و لطفی خاص دارد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ما، ماها: تمام پهلوانان زبور شاه گفتند: ای پادشاه، مایان منت داریم و فرمان برداریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکان
تصویر ماکان
آنچه بوده، آنچه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالان
تصویر مالان
مالنده، در حال مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاجان
تصویر لاجان
دارنده تن لاغر لاغر نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجان
تصویر باجان
با روح دارای جان، زنده حی: (هر که او آگاه تر با جان ترست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
نوعی گیاه دریایی که سرخرنگ و قیمتی می باشد مانند یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامان
تصویر مامان
((در زبان کودکان))
مادر، در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجان
تصویر موجان
موژان، چشم زیبا و پر کرشمه
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
نوعی از جانوران دریایی شبیه به گیاه که مانند گیاه به زمین نمی چسبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچان
تصویر ماچان
جای پست، پایین مجلس
فرهنگ فارسی معین