جدول جو
جدول جو

معنی مائج - جستجوی لغت در جدول جو

مائج
(ءِ)
هرچیز که موج از دریا بیرون اندازد، طوفانی. (ناظم الاطباء) : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 286)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مائه
تصویر مائه
صد، سده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هائج
تصویر هائج
جنبنده و جوشنده، جوشش و خشم، حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مائی
تصویر مائی
مربوط به ماء، کنایه از فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالج
تصویر مالج
ماله، افزاری که بنّا با آن گل یا گچ می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایج
تصویر مایج
موج زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(ئی ی)
منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب). بمعنی آبی منسوب به آب. (آنندراج). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیدۀ متقدمان بود:
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
منوچهری.
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری.
منوچهری.
- شکل مائی، از مجسمات، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویه الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، منسوب به ’ما’ یعنی کدامین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کبر، عجب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خودپرستی، (منتهی الارب)،
- مائی و منی، خودپرستی و تکبر، (منتهی الارب)، عجب و غرور و کبر، (آنندراج)، تفاخر به خانواده و به خود کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید، (ترجمه محاسن اصفهان)،
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی،
منوچهری (یادداشت ایضاً)،
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران رومی و یونانی و مائی،
خاقانی،
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مائج. موج زننده: و سلطان چون فحل هایج و بحر مایج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 276). و هر دو چون دو طود هایج و دوبحر مایج از جای برخاستند. (مرزبان نامه). و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند، از بیرون نیز اوزار جنگ هایج تر شد و بحر حرب مایج تر گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
درختی است خاردار
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از تاج. تاجدار: امام تائج، امام تاجدار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رگی است در ران. عرق فی الفخذ. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
صد. ده تا ده. (از اقرب الموارد). علامه قزوینی آرد: ’مائه’ باید نوشت کما فی اللسان و... نه ’مایه’... (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 32 و 33). به معنی صد و اصل آن ’مأی’ است و ’هاء’ عوض از ’یاء’ می باشد. (آنندراج). صد. (ترجمان القرآن). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود.
- مائه آلاف، صدهزار. یک لک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، قرن. صده. سده: مائۀ هجدهم میلادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
در تازی مائج: کوهه دار کوهه زن (کوهه موج) موج زننده: ... و هر دو چون دوطود هایج و دو بحر مایج از جای برخاستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائی
تصویر مائی
آبگین
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی شهروا رواگ، درست زر درست رو در روی زر یا پرپره نبهره (قلب) جاری روان متداول: وجه رایج پول رایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائج
تصویر تائج
تاجدارازتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائج
تصویر عائج
ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائت
تصویر مائت
کسی که نزدیک به مردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائد
تصویر مائد
گیج در یازده، کج خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازج
تصویر مازج
آمیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالج
تصویر مالج
پارسی تازی گشته ماله از ابزارهای ساختمانی ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائج
تصویر هائج
هایج در فارسی جوشنده، خشمنده جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
صد جمع مئات. مئون مئین. توضیح مائه باید نوشت کما فی اللسان و شرح الشافیه للرضی و جمع الجوامع 239- 238: 3) ولی در رسم الخط عربی مئه نیز متداول است، قرن سده: مائه هیجدهم میلادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازج
تصویر مازج
((زِ))
آمیزنده، مخلوط کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایج
تصویر مایج
((یِ))
موج زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مائه
تصویر مائه
((مِ اَ))
عدد صد، جمع مئات و مآت
فرهنگ فارسی معین
مایل، تمایل، مستعد
دیکشنری اردو به فارسی
مایع
دیکشنری اردو به فارسی
مایل، کج
دیکشنری عربی به فارسی
رایج، مشترک
دیکشنری اردو به فارسی