جدول جو
جدول جو

معنی ماءه - جستجوی لغت در جدول جو

ماءه
(مِ ءَ)
از ’م ٔی’، صد و اصل آن ’مأی ً’ (م ئن ) است و ’هاء’ عوض از ’یاء’ می باشد و آن اسمی است که به صورت وصف استعمال شود و گویند مررت برجل ماءه ابله. ج، مئات، مئون، مئون، مأی (م ئن ) . (منتهی الارب). و رجوع به دو مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ماءه
(ءَ)
آب. (از منتهی الارب). مؤنث ماء. (منتهی الارب، ذیل ماء). رجوع به ماء شود
لغت نامه دهخدا
ماءه
(ءَ)
امراءه ماءه، زن سخن چین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانه
تصویر مانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی بجنورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
شن نرم که درشتی دانه هایش از چند میلی متر بیشتر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماده
تصویر ماده
مایه و اصل هر چیز، اصل چیزی، آنچه قوام چیزی به آن است، در علم فیزیک چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال می کند و به صورت جامد، مایع یا گاز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
ماده (سگ یا خر) مثلاً ماچه خر، ماچه سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماده
تصویر ماده
جنسی از جانوران که می تواند بچه بزاید یا تخم بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ اَ)
حماء. گل سیاه و بدبو، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تشنه شدن یا سخت تشنه شدن. ظماء، ظماءه مرد، سیرت بد و طبیعت زشت و کمی انصاف او نسبت به همصحبتان خود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
جائی که بر آن آفتاب نرسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند جائی که در زمستان آفتاب بدان نتابد. (از اقرب الموارد) ، جای فراخی و ارزانی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَشْوْ)
فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قموء و قماء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوارشدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
حقیر و خوار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
جمع واژۀ کم ء علی غیرالقیاس، یا کماه اسم جمع است و یا برای واحد و جمع هر دو آید. (منتهی الارب). ج کم ء. (ناظم الاطباء)، یک عدد سماروغ. (ناظم الاطباء). قارچ. طملان. دنبلان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فاذا اشتدالحر قذفه (قذف العنبر) من قعره مثل الفطر و الکماءه. (اخبار الصین و الهند ص 4، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀبعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
سنگ ریزه خردتر از شن، شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه
تصویر مایه
بنیاد هر چیز را گویند، اصل و ماده هر چیز را گویند، شیئی مادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماده
تصویر ماده
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند، انثی
فرهنگ لغت هوشیار
صد جمع مئات. مئون مئین. توضیح مائه باید نوشت کما فی اللسان و شرح الشافیه للرضی و جمع الجوامع 239- 238: 3) ولی در رسم الخط عربی مئه نیز متداول است، قرن سده: مائه هیجدهم میلادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
مقابل نر، ماده
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند
فرهنگ لغت هوشیار
مایه مایه آنچه بدو (بدان) است. یا مابه الاحتیاج. آنچه که مورد احتیاج است. یا مابه الاختلاف. آنچه که مورد اختلاف است مایه گفتگو مایه کشمکش یا ما به الاشتراک. آنچه در یمان افراد یک نوع یا انواع یک جنس مشترک باشد مقابل ما به الامتیاز و آن کلیی است که همه افراد آن کلی در آن با هم اشتراک داشته باشمد. یا ما به التعهد. مال یا عملی که کسی تعهد اجرای آن را کرده آنچه درباره آن تعهد صورت گرفته. یا مابه النزاع. آنچه که مورد نزاع است مایه کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
اثاثه خانه اثاث البیت: بدانش بیلفنج نیکی کزین جا نیایند با تو نه خانه نه مانه. (ناصر خسرو. 382)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماله
تصویر ماله
ابزاری که بنایان بدان گل بمالند و دیوار خانه را سفید کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازه
تصویر مازه
ستون فقرات
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ))
افزاری که بنایان و گلکاران با آن کاهگل و گچ و آهن را بر دیوار و غیره مالند و آن را انواع است، تخته ای که برزیگران بر زمین شیار کرده کشند تا کلوخ های آن را نرم کنند و زمین را هموار سازند، افزاری که جولاهگان از خس مانند جاروب و لیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماله
تصویر ماله
((لَ یا لِ))
پر، لبریز، لبالب، مقابل خوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشه
تصویر ماشه
((ش))
انبر، آلتی است در اسلحه گرم که با کشیدن آن تیر شلیک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماره
تصویر ماره
((رِ))
آمار، دفتر حساب، مهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماده
تصویر ماده
((دِ))
مقابل نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماده
تصویر ماده
((دِّ))
اصل هر چیزی، آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
((چِ))
مادینه برخی از پستانداران مثل الاغ یا سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مائه
تصویر مائه
((مِ اَ))
عدد صد، جمع مئات و مآت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماده
تصویر ماده
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایه
تصویر مایه
ماده، باعث، موجب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماده
تصویر ماده
مایه
فرهنگ واژه فارسی سره