ماره. تأنیث مارّ. گذرنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رهگذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - حق الماره، حقی که رهگذر بر میوۀباغی و جز آن دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اصطلاح فقهی) حقی که بموجب آن رهگذر که از جوار درخت میوه یا زراعت حسب الاتفاق می گذرد، بتواند بدون اذن صاحب آن بخورد ولی نبرد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
دفتر حساب باشد و آن را اواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). دفتر حساب، مخفف آماره. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). به معنی حساب و محاسبۀ دفتر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). ماره =مار=امار=آمار، از ریشه ’مر’ به معنی بخاطرآوردن و شمردن. (حاشیۀ برهان چ معین) : ز دروای ما هرچه بایست نیز نوشته است بر مارۀ گنج و چیز. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). ، آمار. (فرهنگ فارسی معین) ، مهره را نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). ماره =مهره. (حاشیۀ برهان چ معین) : بخش عدو از گنج و قسمت تو تا گنج بود، مار باد و ماره. مختاری غزنوی (از فرهنگ جهانگیری). ، به معنی سکه و مهر انگشتر هم آمده است. (برهان). سکه و نگین انگشتری و مهر. (ناظم الاطباء). در جهانگیری و رشیدی به معنی ’مهره’ آمده و ظاهراً برهان ’مهره’ را ’مهر’ خوانده است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به معنی قبل شود