جدول جو
جدول جو

معنی مئات - جستجوی لغت در جدول جو

مئات
(مِ)
جمع واژۀ مائه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). صدها. رجوع به مائه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مئات
سدگان
تصویری از مئات
تصویر مئات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممات
تصویر ممات
مرگ، زمان مرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فئات
تصویر فئات
فئه ها، جماعت ها، طایفه ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فئه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موات
تصویر موات
ویژگی زمین خشک، بایر و ویران که مالک نداشته باشد، بی جان، مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرات
تصویر مرات
مره ها، بارها، دفعه ها، شماره ها، تعدادها، جمع واژۀ مره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منات
تصویر منات
پول رایچ روسیه، برابر با صد کوپک
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
ممأره. دشمنی کردن و تباهی انداختن و فتنه انگیختن میان مردم، فخر کردن، برابری نمودن با کسی در کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مأله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ دَ)
با اندیشه کاری کردن. ممائنه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ممائنه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ لَ)
موت. (ناظم الاطباء). بمردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
(فِ آ)
جمع واژۀ فئه. دسته ها. گروه ها. طرف ها. رجوع به فئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز بی جان. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات. (یادداشت مؤلف). آنکه بی جان باشد. (غیاث). آنچه نیفزاید. (دهار) ، مرده. مردگان. بی جانان. مقابل حیوان. (یادداشت مؤلف) :
زندۀ حق را به چشم دل نگر
زان که چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
تا جهان موات انصاف و مردگان معدلت به آب حیات احسان و اکرام و انعام او زنده گشت. (سندبادنامه ص 14).
که نگفتم که چنین کن یا چنان
چون نکردید ای موات و عاجزان.
مولوی.
کای فرشتۀ صور و ای بحر حیات
که ز دمهای تو جان یابدموات.
مولوی.
، زمینی که در آن مرگی باشد. (مهذب الاسماء) ، زمین بی مالک و نامنتفع. (منتهی الارب). زمین بی مالک و بی سود و نامنتفع. (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی خداوند. (آنندراج) (غیاث) (از کشاف اصطلاحات الفنون). زمینی که محصول و سودی نداشته باشد به سبب نداشتن آب یا شدت و کثرت حرکت آب در آن یا به علل دیگری که مانع از انتفاع زمین شود. (از تعریفات جرجانی). زمینی که ملک نبود. (مهذب الاسماء).
- احیای موات، آباد کردن زمینهای بی نفع و بایر. عمارت خراب. آباد کردن ویران. (یادداشت مؤلف) : تملک حاصل می شود به احیاء اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه. (مادۀ 140 قانون مدنی ایران). هرکس از اراضی موات و مباحه قسمتی را بقصد تملک احیاء کند مالک آن قسمت می شود. (مادۀ 143 قانون مدنی).
- اراضی موات، زمینهای بی صاحب و بی سود. زمینهای بایر که کسی را از آن سودی و محصولی نرسد. مقابل اراضی عامره. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ وات ت)
جمع واژۀ مأته. (منتهی الارب). رجوع به مأته شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اصلاً اصطلاح بنایی است و ملات گلی است نرم که با آن جرزهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند و طبیعی است که هرگاه ملات را نازک بگیرند روی کار زیباتر می شود و در مقابل آجر بیشتر می برد و اگر ملات را کلفت بگیرند آجر کمتر مصرف می شود. به همین مناسبت اصطلاح کم ملات و پرملات در زندگی اجتماعی وارد شده است و هرگاه بخواهند بگویند در فلان کار سنگ تمام ترازو بگذار و جنس خوب بده و تقلب در کار مکن گویند کم ملات بگیر و بالعکس. اما بعضی مردم چون معنی اصلی این ترکیب را نمی دانند پرملات را به معنی خوب و صادقانه و جنس مرغوب و بی تقلب و کم ملات را به معنی عکس آن می گویند و مثلاً هرگاه بخواهند به چلوکبابی بگویند از کره و کباب مضایقه نکند و قدری بیشتر بگذاردمی گویند: این غذای ما را یک خرده پرملات بگیر. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ملاط. رجوع به ملاط شود.
- گل ملات، آدم وارفته و بی بو و خاصیت را به گل ملات مانند کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گیاهی که آن را مشک ترکمانی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسن که بدان (آب) کشند. (منتهی الارب). آنچه بدان آب کشند. (ناظم الاطباء)، آنکه بدان پیوند خویشی صورت بندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) آنچه بدان پیوند جویند، از خویشاوندی و قرابت. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ را)
جمع واژۀ مرّه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). دفعات. بارها: به کرات و مرات، به دفعات. رجوع به مرّه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ماحی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ماحی شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
میرنده که به مردن نزدیک گشته. (منتهی الارب). میرنده. (غیاث) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، موت مائت، مرگ سخت. کلیل لائل من لفظ ما یؤکد به. (منتهی الارب). مرگ شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمردن. (المصادر زوزنی). موت. (ناظم الاطباء). مرگ. (منتهی الارب) (غیاث). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرده و متروک و منسوخ. (ناظم الاطباء). مهجور. مهجوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : متروک، لخم وجه فلان... قال ابن درید و هو فعل ممات. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رئه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (آنندراج). و رجوع به رئه و ریه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موات
تصویر موات
آنجه جان ندارد، مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منات
تصویر منات
شهر وای روسیه پول رایج روسیه برابر 100 کپک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممات
تصویر ممات
مردن، فوت، مرگ، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائت
تصویر مائت
کسی که نزدیک به مردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبات
تصویر مبات
شب گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فئات
تصویر فئات
دسته ها و گروهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موات
تصویر موات
((مَ))
بی جان، مرده، زمینی که در آن کشت نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منات
تصویر منات
((مَ))
نام بتی از بت های مورد پرستش بعضی از طوایف عرب پیش از اسلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منات
تصویر منات
پول رایج روسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممات
تصویر ممات
((مَ))
مرگ، زمان مرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرات
تصویر مرات
((مَ رّ))
ج. مره، دفعه ها، مرتبه ها
فرهنگ فارسی معین