جدول جو
جدول جو

معنی مآثب - جستجوی لغت در جدول جو

مآثب(مَ ثِ)
جمع واژۀ مئثب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مئثب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مآثر
تصویر مآثر
آثار نیکو که از کسی باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآثم
تصویر مآثم
گناهان، کار بد، عمل زشت، بزه، جرم، نافرمانی، معصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآب
تصویر مآب
مرجع، جای بازگشت، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآرب
تصویر مآرب
نیازها، حاجت ها
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
مالی است در مدینه وآن یکی از صدقات نبی علیه السلام است و برای وی هفت حیطان به نامهای برقه و میثب و صافیه و اعواف و حسنی و دلال و مشربه ام ابراهیم بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
موضعی است در راه مکه نزدیک غدیر خم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
رجوع به مقاثب شود
لغت نامه دهخدا
(مِءْ ثَ)
گلیم خرد که به خود درکشند. (منتهی الارب). نوعی از چادر که بر خود پیچند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، زمین نرم و هموار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین نرم. (ناظم الاطباء) ، زمین بلند. (منتهی الارب). زمین برآمده و مرتفع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جویچه. ج، مآثب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدول یعنی نهر کوچک. (از اقرب الموارد) ، شمشیر کوتاه یا سلاحی دیگر که بدان برکسی حمله کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مأدبه و مأدبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به مأدبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
گناهها. جمع واژۀ مأثم که مصدر میمی است به معنی اثم (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مأثم و ماثمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجۀ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرزبان نامه ص 270). رجوع به مأثم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مأربه. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نیازها. حاجتها: قال هی عصای اتوکؤا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری. (قرآن 18/20). دیگری به قوت عقل بر مطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه). برادران بعد از استماع پیغام... به تازه رویی رسول را با انجاز مآرب و عطا بازفرستادند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 13). بعد از انجاح مآرب و مطالب اجازت انصراف فرمود. (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به مأربه شود.
چالاکتر از عصای موسی
فرخ قلمت گه مآرب.
انوری
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مئزاب. (منتهی الارب ذیل ازب). رجوع به مئزاب و مآزیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه بینهما ثلاث مآوب، یعنی میان آن هر دو مسافت سه منزل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
جمع واژۀ مأثره و مأثره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آثار و نشانهای نیک و کارهای پسندیده. (آنندراج) (غیاث). نشانهای نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند. (ناظم الاطباء). مفاخر. مکارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و شرح مآثر و مناقب او دراز است و بر آن کتابی معروف هست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). و مآثر بسیار داشت و آبهای خوزستان، او قسمت کرد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 61). مآثر خداوند عالم خلداﷲملکه بر ایشان روشن و پیداست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 2). و مآثرملکانه، که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجای آورده است امروز قدوۀ ملوک دنیا و دستورشاهان گیتی شده است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). و آن را از قلاید روزگار و مفاخر و مآثر شمرد. (کلیله ایضاً ص 125). کشتن شنزبه و یادکردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت. (کلیله ایضاً ص 129).
بجز سخا و کرم نیست در دلش سودا
چنین بود به حقیقت مآثر سؤدد.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و آسمان معالی را به محامد و مآثر برافراشتی و مناقب خویش را نجوم ثواقب سپهر ایام گردانیدی. (تاریخ بیهق ص 82).
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را.
انوری.
اگر درمحامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و غور شود... (سندبادنامه ص 17). و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7). مزین به مناقب شاهی و محلی به مآثر پادشاهی (سندبادنامه ص 250). سلطان روز بروز آثار مآثر و انوار مفاخر او را در تزایدمی دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 397). این مسند جز از بهر آرایش به مآثر و معالی او ننهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 357). از انوار مآثر ومفاخر او بهره ای تمام یافته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). و اهل تمیز را اندک از بسیار بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 275). میان اقران جنس خویش به انواع محامدو مآثر شهرتی هرچه شایعتر داشته است. (مرزبان نامه ص 257). اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأیید مفاخر پسندیدۀ پادشاه وقت... تاریخی می باید پرداخت. (جهانگشای جوینی). صیت محاسن ایام و لطایف اکرام آل برمک را به خاک افکنده و جراید عواید و دفاتر مآثر آل فرات را به آب فرو داده. (المضاف الی بدایع الازمان ص 1). او را آثار عظیم باقی است، در ذکر مآثر او مجلدات پرداخته اند. (تاریخ گزیده).
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
اری مآثر محیای من محیاک.
حافظ.
- خورشیدمآثر. رجوع به همین ماده شود.
- ستوده مآثر، که آثاری پسندیده دارد: شمه ای از مناقب و مفاخر این فرقۀ ستوده مآثر زیب و زینت درافزود. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 ص 323).
- صفوت مآثر، که آثار و نشانه های پاک و خالص و برگزیده دارد: و لوامع خاطر صفوت مآثر ایشان بسان آفتاب. (حبیب السیر ایضاً).
- عالی مآثر. رجوع به همین ماده شود.
- عسا کر نصرت مآثر، سپاهی که فتح و فیروزی از پی آنها می آید. (ناظم الاطباء).
- مآثرالعرب، مفاخر آنها. (منتهی الارب). مفاخر و مکارم عرب که از آن یاد کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثره شود.
، مکرمتهای موروثی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مأثره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
شهری است در بلقاء. (منتهی الارب). شهری است در شام از نواحی بلقاء. (ازمعجم البلدان). شهری بوده است در جنوب شام از نواحی بلقاء و اکنون خراب است و نشانی از آن باقی نیست. (از قاموس الاعلام ترکی) : فبلغهم ان هرقل قد نزل مآب من البلقاء. (امتاع الاسماع جزء اول ص 347)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مآرب
تصویر مآرب
((مَ رِ))
جمع مأربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مآب
تصویر مآب
((مَ))
جای بازگشت
فرهنگ فارسی معین