جدول جو
جدول جو

معنی لیکورگ - جستجوی لغت در جدول جو

لیکورگ
مقنن اسپارطه، قانونگذار اسپارتی و رواج دهنده مجدد بازیهای المپ، خطیب آتنی و پس از دموستن مشهورترین آنان (حدود396- حدود 324 قبل از میلاد)، و رجوع به لیکورگوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیکور
تصویر لیکور
نوعی نوشابۀ الکلی با مواد خوش بو و شیرۀ میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکورو
تصویر نیکورو
خوب رو، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
نام کسی که اتانس او را به حکومت جزیره لم نس گمارد به عهد داریوش بزرگ، پس از آنکه جزیره را به تصرف آورد. (ایران باستان ج 1 ص 627)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
طریق نیکور، راه غیر معهود و بر غیر قصد و نبهره. (ناظم الاطباء). درست آن ینکور است به تقدیم یاء بر نون. رجوع به ینکور و رجوع به اقرب الموارد و متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کناره و لب رودخانه، صعوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی کانتون سن - ا - اوآز از آرندیسمان رامبویه به فرانسه، دارای راه آهن و 1540 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(تُ)
عنوان صاحب منصبی که در پیشاپیش قضات و حکام یعنی رجال عمده روم قدیم میرفت وتبری که بدان نوارها پیچیده شده بود با خود داشت
لغت نامه دهخدا
رود لیکوس نام دیگر رودزاب علیا به ایران، لیکوس را با زاب بزرگ یا علیا تطبیق داده اند، (ایران باستان ج 2 ص 2122)، قول دیگر آنکه این رود را با زهاب سفلی تطبیق میکنند و بعضی آن را زهاب کوچک نامیده اند، (ایران باستان ج 2 ص 1392)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ)
ازمردم آتن که اجیر پی سوت نس والی لیدیه گشت و بر ضد داریوش دوم کمک کرد. (ایران باستان ج 2 ص 959 و 965)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لوئی ماری دو. ژنرال وانده. مولد پاریس. وی در نزدیکی فوژر جراحتی مهلک برداشت. (1716-1793 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوش راه و روندۀ به شتاب. (ناظم الاطباء). نیکورونده. رهوار. جواد: یعقوب و سبت، اسبی نیکورو. استجاده، اسب نیکورو خواستن. تجوید و جوده، نیکورو گردیدن اسب. اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خوش صورت، خوشگل، خوب رو، (ناظم الاطباء)، نکورو، نیکوروی، زیباروی، رجوع به نیکوروی شود
لغت نامه دهخدا
قانونگذار اسپارت، وی پس از مرگ برادر خود پلی دکت پادشاه اسپارتا فرمانروای شهر گشت، زن برادر او هنگام مرگ شوی آبستن بود و به لیکورگوس پیغام داد که حاضر است طفل خویش را هلاک سازد و سلطنت اسپارتا را بدو سپارد مشروط بدانکه لیکورگوس با وی مزاوجت کند، لیکن لیکورگوس بدین امر تن نداد و چون برادرزاده اش تولد یافت، او را شاریلائوس یعنی ’سرور ملت’ نام نهاده و خود را نائب و قیم وی شمرد، پس از آن سفری به کرتا و مصر و آسیا کرد و چون در اسپارتا انقلابی روی داد مجدداً به وطن بازآمد و در 884 به دستیاری شاریلائوس و سی تن از دوستان خویش به تغییر قوانین اسپارتا همت گماشت، لکن باز دچار مخالفت مردم گشت و روزی در میدان شهر جوانی موسوم به ’آلکاندر’ یک چشم او را کور کرد، پس از وضع قوانین جدید باز از وطن دوری گرفت و سرانجام چنانکه مورخین قدیم نگاشته اند در ممالک بیگانه از گرسنگی بمرد، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ صص 503 - 504)
پادشاه اسپارت که از غیر خانوادۀ سلطنتی بود و دو بار نیز از سلطنت معزول گشت، یک بار از جانب ملت برای آنکه به تقسیم اراضی تن نمی داد و بار دیگر از جانب حکومت اشرافی از آنکه گمان بردندکه به تقسیم اراضی مایل است، سرانجام حیات وی مجهول است و پس از وی جباری ماکانیداس نام بر اسپارتا حکومت کرده است، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 372)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ولایت ژیرند به فرانسه، دارای راه آهن و 1913 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ)
شاعر یونانی قرن سوم قبل از میلاد مولد شالسی
لغت نامه دهخدا
(کُ مِ)
پادشاه جزیره سیرس. وی بنابر افسانه های قدیم آشیلس را در دربار خویش بپذیرفت و تزس را به حیله بکشت. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 504). رجوع به لیکمد شود
از مردم ردس که بعهد داریوش سوم از جانب ایرانیان پس از تسخیر شهر نامی می می لن واقع در جزیره لس بس به فرماندهی آنجا گمارده شد. (ایران باستان ج 2 ص 1281)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای در شمال ایتالیا، کنار خلیج ژن
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ سَ)
دوشه دو لمبورگ، ایالت قدیمی از هلند که امروزه میان بلژیک و هلند تقسیم شده است. قسمت متعلق به بلژیک دارای 360هزارو قسمت متعلق به هلند دارای 545هزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(کُرْ)
مشروب شیرین کرده. عرق عنبری. نوعی عرق شیرین کرده
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیکور
تصویر لیکور
فرانسوی میکند مشروبی الکلی که نوعی عرق شیرین کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیکوری
تصویر شیکوری
فرانسوی بنگرید به شکوریه
فرهنگ لغت هوشیار
عنوانی است تحقیر آمیز و دشنام گونه که به فاحشه های زشت و پست دهند و گاه نیز برای تحقیر فواحش خوش سر و وضع اطلاق کنند، پست و پلید (به زنان اطلاق کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیکوپد
تصویر لیکوپد
گرگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تبردار: در روم باستان عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمده روم قدیم حرکت میکرد و تبری راکه بدان نوارها پیچیده بود با خود میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکوری
تصویر یکوری
یکطرفی متمایل بیک جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیجور
تصویر لیجور
کناره و لب رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیمور
تصویر لیمور
لاتینی تازی گشته کپیک مادا گاسکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیکور
تصویر لیکور
((کُ))
نوشابه الکلی که در آن مواد خوشبو و شیره میوه آمیخته باشند
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمده روم قدیم حرکت می کرد و تبری را که بدان نوارها پیچیده بود، با خود می برد
فرهنگ فارسی معین
جمیل، خوبرو، زیبا، قشنگ، نکورو
متضاد: زشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بیرون بشم چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از پنجک رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از بیرون بشم چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی