جدول جو
جدول جو

معنی لیکفرن - جستجوی لغت در جدول جو

لیکفرن(کُ رُ)
شاعر یونانی قرن سوم قبل از میلاد مولد شالسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیکن
تصویر لیکن
لکن، ولی، اما، ولیکن، ولیک، لیک برای مثال شاید پس کار خویشتن بنشستن / لیکن نتوان زبان مردم بستن (سعدی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیکور
تصویر لیکور
نوعی نوشابۀ الکلی با مواد خوش بو و شیرۀ میوه
فرهنگ فارسی عمید
(کُنْ)
ازمردم آتن که اجیر پی سوت نس والی لیدیه گشت و بر ضد داریوش دوم کمک کرد. (ایران باستان ج 2 ص 959 و 965)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ فَ)
ذوفن. متخصص. (یادداشت مؤلف). بی نظیر و کامل در یک فن:
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون به علم
کامل تو در فنون زمانه چو یکفنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یکفن.
منوچهری.
آیا به چه فن تو را توان دیدن
ای در همه فن چو مردم یکفن.
انوری.
وز آن سپس به جوان دگرگذر کردم
که بود در همه فنی چو مردم یکفن.
انوری.
روبه یکفن نفس سگ شنید
خانه دو سوراخ به واجب گزید.
نظامی.
پذیرفته از هر فنی روشنی
جداگانه در هر فنی یکفنی.
نظامی.
یک تنم بهتر از دوازده تن
یکفنی بوده در دوازده فن.
نظامی.
، که تنها یک فن بداند. که آگاهی مختصر از فنون داشته باشد. کم اطلاع. مقابل بسیارفن و ذوفنون:
زین فروتر شاعران دعوی و زومعنی پدید
وین حکیمان دگر یکفن و او بسیارفن.
منوچهری.
چو هر ذوفنونی به فرهنگ و هوش
بسا یکفنان را که مالیده گوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
این کلمه ظاهراً لکن ّ عرب است (ممالۀ لکن ّ) و یا صورتی از بیک فارسی قدیم. در تداول ما بیشتر لیکن و گاهی نیز لکن به کار رود. ولیکن، ولی، لیک نیز گویند. معهذا. پن. با اینهمه. امّا. و رجوع به لیک و ولیکن شود. شواهد ذیل شامل ’لیکن’ و ’ولیکن’ میباشد:
با فراخی است ولیکن بستم تنگ زید
آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود.
ابوالعباس.
ولیکن من از بهر بدکامه را
که برخواند این پهلوی نامه را.
فردوسی.
ولیکن تو شاهی و فرمان تراست
تراام من و بند و زندان تراست.
فردوسی.
از ایران فرّخ به خلخ شدند
ولیکن به خلخ نه فرّخ شدند.
فردوسی.
ولیکن ز کردار افراسیاب
شب تیره رفتن نیارم به خواب.
فردوسی.
سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو.
فردوسی.
ولیکن نگه کن به روشن روان
که بهرام چوبینه شد پهلوان.
فردوسی.
اگرچه سپید است مویش به رنگ
ولیکن به مردی بدرّد نهنگ.
فردوسی.
ترا بودن ایدر مرا درخور است
ولیکن ترا آن ازین بهتر است.
فردوسی.
ز پندت نبد هیچ مانند چیز
ولیکن مرا خود پرآمد قفیز.
فردوسی.
ولیکن چو بهرام راند سپاه
نماید به مرد خردمند راه.
فردوسی.
ولیکن من اندر خور رای تو
به توران بجستم همی جای تو.
فردوسی.
ولیکن شنیدم یکی داستان
که باشد بدان رای همداستان.
فردوسی.
پراکنده نامش به گیتی بدی است
ولیکن جز آن است، مردایزدی است.
فردوسی.
ولیکن بترسم که از مهر من
بتابدت روزی ز راه اهرمن.
فردوسی.
ولیکن چنین است چرخ از نهاد
زمانه نه بیداد داند نه داد.
فردوسی.
هراسان شه از اژدهای دژم
ولیکن نیاورد خود را به دم.
فردوسی.
همی دید کش فرّ و برز کیی است
ولیکن ندانست از بن که کیست.
فردوسی.
به بازی شمردم همه روزگار
ولیکن کنون شد مرا کارزار.
فردوسی.
ولیکن چو تو آمدی در جهان
دلم شاد کردی همی در نهان.
فردوسی.
ولیکن چو فردا بیاید برم
بگیرمش و نزدیک شاه آورم.
فردوسی.
ولیکن ترا من یکی بنده ام
به فرمان و رایت سرافکنده ام.
فردوسی.
ولیکن ز فرمان شاه جهان
نپیچم روان آشکار و نهان.
فردوسی.
که من چند از این جستم آرام شاه
ولیکن همی از تو دیدم گناه.
فردوسی.
ولیکن مرا شاه ایران قباد
بسی اندر این پند و اندرز داد.
فردوسی.
ولیکن نبیند کس آهوی خویش
ترا روشن آید همی خوی خویش.
فردوسی.
ولیکن چه سود است مردی و زور
که شد بخت سازنده را چشم کور.
فردوسی.
ولیکن بسی رنج باید کشید
بدان تا بدین کام شاید رسید.
فردوسی.
ولیکن مرا او فرستاده است
بگویم پیامی که او داده است.
فردوسی.
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیرصافی و پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
اخگر هم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.
عسجدی.
گفت مستوجب هر عقوبت هستم، لیکن... خواجه مرا بحل کند. (تاریخ بیهقی). لیکن امیر را بر آن آورده بودند که وی را (آلتونتاش را) فرو باید گرفت. (تاریخ بیهقی). ایشان را نباید زد، لیکن ایشان را به حرس فرستاده آمده است. (تاریخ بیهقی).
مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است
بی بها امروز لیکن با بها فردا شود.
ناصرخسرو.
به خواب اندرون است میخواره لیکن
سرانجام آگه کند روزگارش.
ناصرخسرو.
لیکن چو کرد قصد جفا پیشش
خاقان خطرندارد و نه قیصر.
ناصرخسرو.
کردی تدبیر تو و لیک همه بد
گفتی لیکن سرود یافه و بیکار.
ناصرخسرو.
گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم
لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست.
ناصرخسرو.
هم پادشاهی هم رهی
بحری بلی لیکن تهی.
ناصرخسرو.
تو را روی خوب است لیکن بسی است
به دیوار گرمابه ها بر، نگار.
ناصرخسرو.
به خرمابنی ماند از دورلیکن
به نسیه ست خرماش و نقد است خارش.
ناصرخسرو.
گفتاشیخا هر آنچه گویی هستم
لیکن تو چنانکه می نمائی هستی ؟
خیام.
لیکن از وجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد. (کلیله و دمنه). لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. (کلیله و دمنه). و چون خمرۀ شهدکه چشیدن آن کامرا خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). طیطوی نر گفت شنیدم ولیکن مترس و جای نگه دار. (کلیله و دمنه). شنیدم آنچه بیان کردی، لیکن به عقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت واقف گشتی. (کلیله و دمنه). لیکن تو از نزدیکان و پیوستگان و یاران می اندیشی که اگر وقوف یابند، ترا در خشم ملک افکند. (کلیله و دمنه). لیکن همگان را بندۀ دینار و درم می بینم. (کلیله و دمنه). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است. (کلیله و دمنه).
کوزه می بینی و لیکن آن شراب
روی ننماید به چشم ناصواب.
مولوی.
شیر گفت آری ولیکن هم ببین
جهدهای انبیا و مرسلین.
مولوی.
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.
سعدی.
فراقت سخت می آیدولیکن صبر می باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم.
سعدی.
همی دانم که فریادم به گوشش میرسد لیکن
چه غم آسوده خاطر را ز حال ناشکیبایی.
سعدی.
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند
لیکن از شوق حکایت به زبان می آید.
سعدی.
در گریز نبسته ست لیکن از نظرش
کجا روند اسیران که بند بر پایند؟
سعدی.
خدمتت را هرکه فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتکار خویش.
سعدی.
سرو آزاد به بالای تو میماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری.
سعدی.
پندارم آهوان تتارند مشکریز
لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند.
سعدی.
بحر سخنم در همه آفاق برفته ست
لیکن چه کند با ید بیضا که تو داری.
سعدی.
شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن.
سعدی.
ز فرّ سایه گریزند بیدلان لیکن
که در مصاف ز افراسیاب نگریزند.
مسیح کاشی
لغت نامه دهخدا
لئون، فرزند هیتوم و هیتوم پادشاه ارمنستان صغیر معاصر اباقاخان والملک الظاهر بیبرس بود و لیفون در جملۀ قشون بیبرس به ولایت پدرش اسیر گردید و برادر دیگر وی تورس کشته شد، اما چون در سال 669 هیتوم و بیبرس صلح کردند، لئون آزاد گردید و با پدر روانۀ بغداد شد که از خان مغول به مناسبت مساعدتی که کرده بود سپاسگزاری کندو ضمناً از وی بخواهد که به علت پیری و فرسودگی هیتوم به مقام سلطنت ارمنستان برسد و خان مغول نیز چنین کرد و لیفون جانشین پدر گردید، بعدها عساکر بیبرس بار دیگر به بلاد ارامنه تاختند، اما خبر حملۀ اباقاخان را شنیدند و بیبرس در 673 به شام آمد و به شهر سیس پایتخت لئون رفت و مقداری غنیمت گرفت و به دمشق بازگردید، رجوع به تاریخ مغول اقبال صص 208-213 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
عنوان صاحب منصبی که در پیشاپیش قضات و حکام یعنی رجال عمده روم قدیم میرفت وتبری که بدان نوارها پیچیده شده بود با خود داشت
لغت نامه دهخدا
مقنن اسپارطه، قانونگذار اسپارتی و رواج دهنده مجدد بازیهای المپ، خطیب آتنی و پس از دموستن مشهورترین آنان (حدود396- حدود 324 قبل از میلاد)، و رجوع به لیکورگوس شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ)
مشروب شیرین کرده. عرق عنبری. نوعی عرق شیرین کرده
لغت نامه دهخدا
(رُ فُ)
میکروفن. رجوع به میکروفن شود
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ولایت ژیرند به فرانسه، دارای راه آهن و 1913 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
ژاک، آرشیتکت و معمار فرانسوی. متولد در پاریس به سال 1796 و متوفی به سال 1870 م
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام کسی که اتانس او را به حکومت جزیره لم نس گمارد به عهد داریوش بزرگ، پس از آنکه جزیره را به تصرف آورد. (ایران باستان ج 1 ص 627)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی خردک واحد اندازه گیری قطر سلولها و میکربهاو دیگرذرات ذره بینی. یک میکرن معادل با 1000، 1 میلیمتراست و آنرا با حرف (به یونانی مو تلفظ میشود) نمایش میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیکور
تصویر لیکور
فرانسوی میکند مشروبی الکلی که نوعی عرق شیرین کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیکن
تصویر لیکن
معهذا، ولی، اما، با اینهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکفن
تصویر یکفن
بی نظیر و کامل در یک فن، متخصص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیکور
تصویر لیکور
((کُ))
نوشابه الکلی که در آن مواد خوشبو و شیره میوه آمیخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیکن
تصویر لیکن
((کِ))
اما، لکن
فرهنگ فارسی معین
اما، لاکن، لیک، مع الوصف، مع هذا، منتها، ولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کفگیر ویژه ی کندن ته دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از پنجک رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از بیرون بشم چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی