جدول جو
جدول جو

معنی لیکتیو - جستجوی لغت در جدول جو

لیکتیو
(کِ)
نام شهری به اندلس به ساحل دریا. دارای چهارهزار تن سکنه ولنگرگاهی بدیع است. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 330)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیتیم
تصویر لیتیم
فلزی سبک، نقره ای رنگ و نرم که در تهیه آلیاژها، داروسازی و باتری سازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکتیو
تصویر آکتیو
فعال، کاری، پرکار، مؤثر، در امور نظامی کسی که همۀ عمر خود را به شغل نظامی اختصاص دهد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نام مستعار کسی که مأموریت داشته از جانب مارک آنتوان قیصر روم نزد کانیشکا پادشاه قسمتی از هند برود، باب روابط دوستانه با وی بگشاید. و پروپرس شاعر ازوی نام برده است. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 159)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیک پسر پاندیون آتنی، نام گروهی که اصلاً از جزیره کریت بوده اند و قبل از گرفتن این اسم ترمیل نام داشته اند، (ایران باستان ج 1 ص 741)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام کرسی ناحیتی در ایالت (کالوادس) ، کنار توک به فرانسه. دارای راه آهن و 15362 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(یُتِ)
لوئی هوبرت گنزالو. مارشال فرانسه، مولد نانسی (1854-1934 میلادی). وی در هندوچین و ماداگاسکار و ارنۀ جنوبی شهرت کرده و چندگاهی (1916-1917 میلادی) نیز وزیر جنگ بوده است
لغت نامه دهخدا
(تُ)
عنوان صاحب منصبی که در پیشاپیش قضات و حکام یعنی رجال عمده روم قدیم میرفت وتبری که بدان نوارها پیچیده شده بود با خود داشت
لغت نامه دهخدا
(یِنْ)
از نواحی تاریخی آسیای صغیر. یکی از مقاطعات آسیای صغیر است که در برابر جزیره ردس فیمابین کارس و پمفلیه واقع است و دو شهر معظم داشته یکی را پاترا و دیگری را میرا میگفتند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ)
نام نوعی زورق ماهی گیری با دو دگل و یک بادبان که در دریای مانش سیر کند
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام مردی از آتن که در جنگ دریائی آرتمیزیوم و جنگ خشایارشا با یونانیها، اول کسی بود که یک کشتی از کشتیهای ایران گرفت. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 826 شود
لغت نامه دهخدا
(لی لِ)
دهی از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 18هزارگزی جنوب دیلم، کنار راه ساحلی دیلم به ریگ. جلگه، گرمسیر، مرطوب و مالاریائی. دارای 350تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت است. بدانجا دبستان و گارد مسلح گمرک باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). سه فرسخ کمتر میانۀ شمال و مغرب احمدحسین است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ مُ وْ)
لکوموتیو. لوکوموتیو. ماشین بخار که بر روی چرخها استوار باشد و برای حرکت دادن واگونهای قطار راه آهن به کار رود. آتشخانه
لغت نامه دهخدا
(کِ دیْوْ)
نام گنگ باری (مجمع الجزایری) در دریای عمان. دارای ده هزار تن سکنه. اصل این جزایر مرجانی است. (جانورشناسی عمومی ج 1 ص 227)
لغت نامه دهخدا
مایعی است غلیظ سیاه مایل بخرمایی با بوی مخصوص، ایکتیول با آب آموسیون میشود، در الکل و اتر کمی محلول است با وازلین گلیسیرین وآکسونژ مخلوط میگردد، با روغن های چرب و روغن وازلین مخلوط میشود، مخلوطی از هیدروکربورها و مشتقات سولفونه است، در تجارت بخصوص بصورت سولفوایکتیولات دامونیوم و یا سدیم وجود دارد، (از کارآموزی داروسازی ص 157)، رجوع به اکتیول شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا:
رشته باریک شد چو یکتو شد.
سنائی.
عاقبت بر آن قرار دادند که خیمه یکتو سازند دورویه. (جهانگشای جوینی).
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشقی
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی.
سعدی.
- خیط یکتو، رشتۀ یکتا و یک تار:
صدهزاران خیط یکتو را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد.
سعدی.
، یکی. واحد. یگانه:
چون به صورت بنگری چشمت دو است
تو به نورش درنگر کآن یکتو است.
مولوی.
، متحد. متفق. صمیمی: گفت سلطان دل یکتویی ندارد. (جهانگشای جوینی). پادشاه زادگان دیگر که دل یکتویی داشتند روان می گشتند. (جهانگشای جوینی). رفیقان یکتو انتهاز ایام طرب را پیش از آنکه خزان در پیش آید... (جهانگشای جوینی). و رجوع به یک تا شود
لغت نامه دهخدا
ماشینی که بوسیله بجار الکتریسیته یا موتورهای دیزل حرکت کند و واگونهای قطار راه آهن را بحرکت در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینیو
تصویر لینیو
فرانسوی چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیتیوم
تصویر لیتیوم
سنگاد از کیاها
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تبردار: در روم باستان عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمده روم قدیم حرکت میکرد و تبری راکه بدان نوارها پیچیده بود با خود میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتیو
تصویر اکتیو
فعال، در حال کار، به کار انداخته شده، پر تکاپو
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمده روم قدیم حرکت می کرد و تبری را که بدان نوارها پیچیده بود، با خود می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکتیو
تصویر آکتیو
کارا، کارساز، کاری
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از پنجک رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی