ابوریحان در تحقیق ماللهند آرد: و من تعسف فی هذا الباب فانه زعم علی ما ذکر براهمهر فی تقدیر صنعهالاصنام ان کل عشر هبأات و اسمها رین تسمی رج و کل ثمانیه رج تکون بالاک و هو رأس الشعره و ثمانیه منه لیک و هو الصﱡوأبه فی الشعر ... (ماللهند ص 77) خرچال را گویند و آن پرنده ای است که به چرخ و شاهین شکار کنند و خورند، لیکک، پیمانه را نیز گویند که بدان غله و خرما و غیر آن پیمایند، (برهان)
ابوریحان در تحقیق ماللهند آرد: و من تعسف فی هذا الباب فانه زعم علی ما ذکر براهمهر فی تقدیر صنعهالاصنام ان کل عشر هبأات و اسمها رین تسمی رج و کل ثمانیه رج تکون بالاک و هو رأس الشعره و ثمانیه منه لیک و هو الصﱡوأبه فی الشعر ... (ماللهند ص 77) خرچال را گویند و آن پرنده ای است که به چرخ و شاهین شکار کنند و خورند، لیکک، پیمانه را نیز گویند که بدان غله و خرما و غیر آن پیمایند، (برهان)
در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون: قوم لیک، غیه لیک، داش لیک، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است: از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی میخواهم و اسب تازی، علی قرط، و رجوع به لاخ شود
در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون: قوم لیک، غیه لیک، داش لیک، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است: از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی میخواهم و اسب تازی، علی قرط، و رجوع به لاخ شود
صورتی از لکن عربی است که آن را لیکن، ولیک و ولی نیز گویند. مخفف لیکن است. لکن. امّا. بیک. ولیکن. پن. صاحب المعجم گوید: ’در پارسی قدیم بیک استعمال کرده اند به امالت کسرۀ باء و اکنون آن لفظ از زبانها افتاده است و مهجورالاستعمال شده و باء را به لام بدل کرده اند و لیک میگویند’. بنابراین، لیک مخفف لکن عربی نیست و بی شبهه اصل آن بیک فارسی است و به همان معنی: هر دو یک گوهرند لیک به طبع این بیفسرد وآن دگر بگداخت. رودکی. بهایم... با وی [مردم یکسان است، لیک مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است از بهایم جداست. (تاریخ بیهقی). لیک اندر دل خسان آسان چون به خس مار درخزد خناس. ناصرخسرو. دندانۀ کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند. سنائی. کنم سرکشی لیک با سرکشان. نظامی. مرا همچنین نام نیک است لیک ز علت نگوید بداندیش نیک. نظامی. گرچه دوزخ دور داردزو نکال لیک جنت به ورا فی کل حال. مولوی. پاک بود از شهوت و حرص و هوی ̍ نیک کرد او، لیک نیک بدنما. مولوی. دید رنج و کشف شدبر وی نهفت لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت. مولوی. تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست. مولوی. در کف او خار و سایه اش نیز نیست لیکتان از حرص آن تمییز نیست. مولوی. لیک تا آب از قذر خالی شدن تنقیه شرط است در جوی بدن. مولوی. آن یکی میزد یتیمی را به قهر قند بود آن لیک بنمودی چو زهر. مولوی. این توانی که نیائی ز در سعدی باز لیک بیرون شدن از خاطر او نتوانی. سعدی. قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند هست به صورت بلند، لیک به معنی قصیر. سعدی. نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشتزار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. لیک با اوشمع صحبت درنمی گیرد از آنک من سخن از آسمان میگویم او از ریسمان. سبزواری
صورتی از لکن عربی است که آن را لیکن، ولیک و ولی نیز گویند. مخفف لیکن است. لکن. امّا. بیک. ولیکن. پن. صاحب المعجم گوید: ’در پارسی قدیم بیک استعمال کرده اند به امالت کسرۀ باء و اکنون آن لفظ از زبانها افتاده است و مهجورالاستعمال شده و باء را به لام بدل کرده اند و لیک میگویند’. بنابراین، لیک مخفف لکن عربی نیست و بی شبهه اصل آن بیک فارسی است و به همان معنی: هر دو یک گوهرند لیک به طبع این بیفسرد وآن دگر بگداخت. رودکی. بهایم... با وی [مردم یکسان است، لیک مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است از بهایم جداست. (تاریخ بیهقی). لیک اندر دل خسان آسان چون به خس مار درخزد خناس. ناصرخسرو. دندانۀ کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند. سنائی. کنم سرکشی لیک با سرکشان. نظامی. مرا همچنین نام نیک است لیک ز علت نگوید بداندیش نیک. نظامی. گرچه دوزخ دور داردزو نکال لیک جنت به ورا فی کل حال. مولوی. پاک بود از شهوت و حرص و هوی ̍ نیک کرد او، لیک نیک بدنما. مولوی. دید رنج و کشف شدبر وی نهفت لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت. مولوی. تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست. مولوی. در کف او خار و سایه اش نیز نیست لیکتان از حرص آن تمییز نیست. مولوی. لیک تا آب از قذر خالی شدن تنقیه شرط است در جوی بدن. مولوی. آن یکی میزد یتیمی را به قهر قند بود آن لیک بنمودی چو زهر. مولوی. این توانی که نیائی ز در سعدی باز لیک بیرون شدن از خاطر او نتوانی. سعدی. قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند هست به صورت بلند، لیک به معنی قصیر. سعدی. نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشتزار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. لیک با اوشمع صحبت درنمی گیرد از آنک من سخن از آسمان میگویم او از ریسمان. سبزواری
گل سرخ صحرایی، گیاهی صحرایی، گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. پس از ریختن برگ های گل ثمر آن پیدا می شود و آن میوه ای است شبیه زیتون که پس از رسیدن زرد یا سرخ رنگ می شود و دانه های سفید درازی دارد که در طب به کار می رود
گل سرخ صحرایی، گیاهی صحرایی، گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. پس از ریختن برگ های گل ثمر آن پیدا می شود و آن میوه ای است شبیه زیتون که پس از رسیدن زرد یا سرخ رنگ می شود و دانه های سفید درازی دارد که در طب به کار می رود
مرکب از: ’علی’ + ’کاف تصغیر یا تحبیب’ که آن را نام شخص میگذاشتند. از جمله ’خواجه علیک’ است که در اسرارالتوحید از او نقل قول شده است. رجوع به اسرارالتوحید ص 93 و 135 و 288 و 290 شود
مرکب از: ’علی’ + ’کاف تصغیر یا تحبیب’ که آن را نام شخص میگذاشتند. از جمله ’خواجه علیک’ است که در اسرارالتوحید از او نقل قول شده است. رجوع به اسرارالتوحید ص 93 و 135 و 288 و 290 شود
دهی است از دهستان زاوه، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه دارای 276 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زاوه، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه دارای 276 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ابن سلکه السلیک بن عمیر بن یثربی سعدی تمیمی. از شعرای عهد جاهلیت بشمارمیرود. وی بسال 17 هجری قمری بدست اسد بن مدرک خثعمی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 381). رجوع به البیان و التبین ج 2 ص 114 و عیوان الاخبار ج 1 ص 175 و 176 شود
ابن سلکه السلیک بن عمیر بن یثربی سعدی تمیمی. از شعرای عهد جاهلیت بشمارمیرود. وی بسال 17 هجری قمری بدست اسد بن مدرک خثعمی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 381). رجوع به البیان و التبین ج 2 ص 114 و عیوان الاخبار ج 1 ص 175 و 176 شود
تیر دوشاخ بود. (یادداشت مؤلف) : فلنگ. بیلک: فلیکش بیشه بر شیران قفس کرد کمندش دشت بر گوران خباگاه. دقیقی. به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست فلیک پیش و به زه کرده نیم چرخ نهنگ. فرخی
تیر دوشاخ بود. (یادداشت مؤلف) : فلنگ. بیلک: فلیکش بیشه بر شیران قفس کرد کمندش دشت بر گوران خباگاه. دقیقی. به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست فلیک پیش و به زه کرده نیم چرخ نهنگ. فرخی
مخفف بوسلیک است و آن نام مقامی است از جملۀ دوازده مقام که آن بزرگ، بوسلیک، حجاز، حسینی، راست، رهاوی، زنگوله، صفاهانک، عراق، عشاق، کوچک و نوا باشد. (برهان) (آنندراج). بوسلیک. مقامی از دوازده مقام موسیقی. (ناظم الاطباء)
مخفف بوسلیک است و آن نام مقامی است از جملۀ دوازده مقام که آن بزرگ، بوسلیک، حجاز، حسینی، راست، رهاوی، زنگوله، صفاهانک، عراق، عشاق، کوچک و نوا باشد. (برهان) (آنندراج). بوسلیک. مقامی از دوازده مقام موسیقی. (ناظم الاطباء)
تخلیۀ اسلحۀ آتشی و رها کردن تیر آن. (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ. - شلیک کردن، گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن. (یادداشت مؤلف). ، گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگهانی و شدید خاصه در مورد خنده (شلیک خنده) نیز استعمال میشود. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلیک خنده، خندیدن به صدای بلند و ممتد فردی یا جمعی: شلیک خندۀ آنها به گوش می رسید
تخلیۀ اسلحۀ آتشی و رها کردن تیر آن. (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ. - شلیک کردن، گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن. (یادداشت مؤلف). ، گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگهانی و شدید خاصه در مورد خنده (شلیک خنده) نیز استعمال میشود. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلیک خنده، خندیدن به صدای بلند و ممتد فردی یا جمعی: شلیک خندۀ آنها به گوش می رسید
روئیدگی است. (منتهی الارب). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است صحرایی از تیرۀگل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. گل سرخ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین) ، میوۀ گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود. (فرهنگ فارسی معین). بار گل سرخ که سپس گل آید و شیرین می باشد و به خرمای تر می ماند و اهل شام آنرا صرم الدیک گویند، یا ورد کوهی است که به غورۀخرما ماند در کلانی و سرخی و به خرمای تر در شیرینی و در یمن یکدیگر را هدیه می دهند. (منتهی الارب). میوۀ ورد و گل سرخ است که قرمز شود بطوری که مانند خرمای تازه گردد، وپس از رسیدن شیرین می شود و چون رطب آنرا می خورند. (از اقرب الموارد). میوه و ثمر گلی است و آن مانند تخم گل سه رنگ می باشد و بعضی گویند تخم گل است که به عربی بذرالورد خوانند. (برهان). ثمر گل، چون بریزد آن ثمر حاصل شود. (الفاظ الادویه). ثمر گل سرخ صحرایی است مثل بار گل سرخ بستانی و با اندک شیرینی و عفوصت و زرد مایل به سرخی و بقدر زیتونی، و درتنکابن کلیک نامند و به ترکی آیت برونی و به اصفهان بن گل گویند و گل نبات او پرخارتر از گل بستانی، و گلش بی بو و مشتمل بر چهار ورق و محتوی بر دانه های طولانی سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
روئیدگی است. (منتهی الارب). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است صحرایی از تیرۀگل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است. گل سرخ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین) ، میوۀ گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود. (فرهنگ فارسی معین). بار گل سرخ که سپس گل آید و شیرین می باشد و به خرمای تر می ماند و اهل شام آنرا صُرم الدیک گویند، یا ورد کوهی است که به غورۀخرما ماند در کلانی و سرخی و به خرمای تر در شیرینی و در یمن یکدیگر را هدیه می دهند. (منتهی الارب). میوۀ ورد و گل سرخ است که قرمز شود بطوری که مانند خرمای تازه گردد، وپس از رسیدن شیرین می شود و چون رطب آنرا می خورند. (از اقرب الموارد). میوه و ثمر گلی است و آن مانند تخم گل سه رنگ می باشد و بعضی گویند تخم گل است که به عربی بذرالورد خوانند. (برهان). ثمر گل، چون بریزد آن ثمر حاصل شود. (الفاظ الادویه). ثمر گل سرخ صحرایی است مثل بار گل سرخ بستانی و با اندک شیرینی و عفوصت و زرد مایل به سرخی و بقدر زیتونی، و درتنکابن کلیک نامند و به ترکی آیت برونی و به اصفهان بن گل گویند و گل نبات او پرخارتر از گل بستانی، و گلش بی بو و مشتمل بر چهار ورق و محتوی بر دانه های طولانی سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
کسی که فشار روزگار او را با تجربه کرده باشد پارسی است (هدایت) تازی است دلیک گل سرخ دشتی از گیاهان خاک فرسوده، بر گل سرخ، آزموده کار گیاهی است صحرایی از تیره گل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است (گل سرخ صحرایی)، میوه گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود
کسی که فشار روزگار او را با تجربه کرده باشد پارسی است (هدایت) تازی است دلیک گل سرخ دشتی از گیاهان خاک فرسوده، بر گل سرخ، آزموده کار گیاهی است صحرایی از تیره گل سرخیان که گل آن بی بو و دارای چهار برگ است (گل سرخ صحرایی)، میوه گیاه مزبور که شبیه زیتون است و پس از رسیدن زرد یا سرخ گردد و دانه های سفید درازی دارد که در طب قدیم مستعمل بود
رها کردن تیر، تخلیه اسلحه آتشی تخلیه اسلحه آتشی (توپ و تفنگ) رها کردن گلوله، آوای خروج گلوله از سلاح آتشین، آوای خنده شدید: شلیک خنده آن ها به گوش می رسید
رها کردن تیر، تخلیه اسلحه آتشی تخلیه اسلحه آتشی (توپ و تفنگ) رها کردن گلوله، آوای خروج گلوله از سلاح آتشین، آوای خنده شدید: شلیک خنده آن ها به گوش می رسید
به آلت تناسلی کودکان ذکور گویند، تنگ چشم، حسود، قی چشم، خرده و ریزه ی هرچیز، در سوادکوه به صمغ درختان نیز.، دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق، گله، رمه
به آلت تناسلی کودکان ذکور گویند، تنگ چشم، حسود، قی چشم، خرده و ریزه ی هرچیز، در سوادکوه به صمغ درختان نیز.، دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق، گله، رمه