جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لیک

لیک

لیک
مخفّفِ واژۀ لیکن، لکن برای مِثال نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست / به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی (حافظ - ۹۴۰ حاشیه)
پیمانه، خرچال
لیک
فرهنگ فارسی عمید

لیک

لیک
صورتی از لکن عربی است که آن را لیکن، ولیک و ولی نیز گویند. مخفف لیکن است. لکن. امّا. بیک. ولیکن. پن. صاحب المعجم گوید: ’در پارسی قدیم بیک استعمال کرده اند به امالت کسرۀ باء و اکنون آن لفظ از زبانها افتاده است و مهجورالاستعمال شده و باء را به لام بدل کرده اند و لیک میگویند’. بنابراین، لیک مخفف لکن عربی نیست و بی شبهه اصل آن بیک فارسی است و به همان معنی:
هر دو یک گوهرند لیک به طبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی.
بهایم... با وی [مردم یکسان است، لیک مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است از بهایم جداست. (تاریخ بیهقی).
لیک اندر دل خسان آسان
چون به خس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
دندانۀ کلید در دعویند لیک
همچون زبان قفل گه معنی الکنند.
سنائی.
کنم سرکشی لیک با سرکشان.
نظامی.
مرا همچنین نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک.
نظامی.
گرچه دوزخ دور داردزو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال.
مولوی.
پاک بود از شهوت و حرص و هوی ̍
نیک کرد او، لیک نیک بدنما.
مولوی.
دید رنج و کشف شدبر وی نهفت
لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت.
مولوی.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست.
مولوی.
در کف او خار و سایه اش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست.
مولوی.
لیک تا آب از قذر خالی شدن
تنقیه شرط است در جوی بدن.
مولوی.
آن یکی میزد یتیمی را به قهر
قند بود آن لیک بنمودی چو زهر.
مولوی.
این توانی که نیائی ز در سعدی باز
لیک بیرون شدن از خاطر او نتوانی.
سعدی.
قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند
هست به صورت بلند، لیک به معنی قصیر.
سعدی.
نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشتزار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
لیک با اوشمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان میگویم او از ریسمان.
سبزواری
لغت نامه دهخدا

لیک

لیک
در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون: قوم لیک، غیه لیک، داش لیک، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است:
از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی
موزۀ چینی میخواهم و اسب تازی،
علی قرط،
و رجوع به لاخ شود
لغت نامه دهخدا

لیک

لیک
نام پسر پاندیون آتنی، نام لیکی ها که اصلاً از جزیره کریت بوده اند مأخوذ از نام این شخص است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 741 شود
لغت نامه دهخدا

لیک

لیک
ابوریحان در تحقیق ماللهند آرد: و من تعسف فی هذا الباب فانه زعم علی ما ذکر براهمهر فی تقدیر صنعهالاصنام ان کل عشر هبأات و اسمها رین تسمی رج و کل ثمانیه رج تکون بالاک و هو رأس الشعره و ثمانیه منه لیک و هو الصﱡوأبه فی الشعر ... (ماللهند ص 77)
خرچال را گویند و آن پرنده ای است که به چرخ و شاهین شکار کنند و خورند، لیکک، پیمانه را نیز گویند که بدان غله و خرما و غیر آن پیمایند، (برهان)
لغت نامه دهخدا