جدول جو
جدول جو

معنی لیچال - جستجوی لغت در جدول جو

لیچال
ریچار، لیچار، مربای دوشابی و آنچه از شیر و دوغ و ماست پزند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
لیچال
مربا (عموما)، مربایی که از دوشاب سازند (خصوصا)، آنچه که از شیر ودوغ و ماست پزند: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش. (شا. لغ)، سخن ناروا و ناپسند که باشخاص گویند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیچار
تصویر لیچار
سخنان بیهوده، درهم و نامربوط، مربا
فرهنگ فارسی عمید
ریچار که مطلق مربا باشد عموماً و مربائی را که از دوشاب سازند خصوصاً و آنچه از شیر و دوغ و ماست بپزند به هر نحو که باشد، (برهان)، لیچال:
یکی غرم بریان و نان از برش
نمکدان لیچار گرد اندرش،
فردوسی،
ترش دیدم جهانی رامن از ترس
از آن دوشاب چون لیچار گشتم،
مولوی
لغت نامه دهخدا
ریچاله، به معنی ریچار است، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از غیاث اللغات)، مربا، (فرهنگ جهانگیری)، مربای دوشابی، (از برهان: کامه) :
زده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا،
ابوشکور بلخی،
چنان آوریدیم چیزی حقیر
ز روغن ز ریچال و کشک و پنیر،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز روغن ز ریچال و پشم و پنیر
یکی کاروان ساخت آن مرد پیر،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
بتکوب، ریچالی است که از مغز گوز و سیر و ماست کنند و ترش باشد، (لغت فرس اسدی)، طعام، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به ریچار و ریچاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مخفف لیالی. جمع واژۀ لیل. و رجوع به لیالی شود:
نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل
چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی.
سوزنی.
، فارسیان جمع لولو هم لیال آورده اند و این خلاف قیاس است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مرکزی بخش لشت نشا شهرستان رشت واقع در سه هزارگزی شمال خاوری لشت نشا، جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 1950 تن سکنه، آب آن از توشاجوب سفیدرود و استخر، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف و صیفی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و بنای بقعۀ سیدمحمود قدمتی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کسی که موی سرش شانه نشده و ژولیده است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش ارکواز شهرستان ایلام، در 26هزارگزی جنوب خاور قلعه دره و 2هزارگزی خاور راه مالرو امام زاده نصرالدین واقع شده، 100 تن سکنه دارد و از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیچار
تصویر لیچار
گفتار بیهوده و گاهی مضحک و گاهی هرزه
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق مربا، مربایی که از دوشاب پزند:) او را که عفت تو شایع است... و لذت ریچار تو معلوم... (روضه العقول)، مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند، هر چیز که از شیر گوسفند پزند، هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچار
تصویر لیچار
سخنان بیهوده وبی معنی، مربا. ریچار، ریچال، لیچال نیز گفته می شود
لیچار بار کسی کردن: کنایه از سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیچار
تصویر لیچار
مزخرف
فرهنگ واژه فارسی سره
مزخرف، مهمل، ناپسند، ناروا، یاوه، مربا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گونه ای کنه، انگل خون خوار بدن دام، چاله ی پشتی دنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
یاوه، لغز
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی شهرستان گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی