ریچار که مطلق مربا باشد عموماً و مربائی را که از دوشاب سازند خصوصاً و آنچه از شیر و دوغ و ماست بپزند به هر نحو که باشد، (برهان)، لیچال: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش، فردوسی، ترش دیدم جهانی رامن از ترس از آن دوشاب چون لیچار گشتم، مولوی
ریچار که مطلق مربا باشد عموماً و مربائی را که از دوشاب سازند خصوصاً و آنچه از شیر و دوغ و ماست بپزند به هر نحو که باشد، (برهان)، لیچال: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش، فردوسی، ترش دیدم جهانی رامن از ترس از آن دوشاب چون لیچار گشتم، مولوی
درماندگی. عجز. (فرهنگ فارسی معین). مسکنت. (مهذب الاسماء) : نه مردم بکار است و نه پارگی فراز آمد آن روز بیچارگی. فردوسی. چنان دان که رفتن ز بیچارگیست نمودن بما پشت یکبارگیست. فردوسی. بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش. ناصرخسرو. ای آنکه تویی چارۀبیچارگیم از تو صله خواستن بود بارگیم. سوزنی. جوان را پشیزی نبود طلب کرد و بیچارگی نمود. (گلستان). تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است. حافظ. ، لاعلاج. (ناظم الاطباء). اضطرار. لاعلاجی. لابدی. (یادداشت بخط مؤلف) : از آن خانه نزدیک قیصر شدند به بیچارگی پیش داور شدند. فردوسی. همه بندۀ پرگناه توئیم به بیچارگی دادخواه توئیم. فردوسی. به بیچارگی باژ و ساو گران پذیرفت با هدیۀ بی کران. فردوسی. همی شدند به بیچارگی هزیمتیان شکسته پشت وگرفته کریغ را هنجار. عنصری. ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور و منی خاکسار کرد. سعدی. ، احتیاج. (ناظم الاطباء)
درماندگی. عجز. (فرهنگ فارسی معین). مسکنت. (مهذب الاسماء) : نه مردم بکار است و نه پارگی فراز آمد آن روز بیچارگی. فردوسی. چنان دان که رفتن ز بیچارگیست نمودن بما پشت یکبارگیست. فردوسی. بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش. ناصرخسرو. ای آنکه تویی چارۀبیچارگیم از تو صله خواستن بود بارگیم. سوزنی. جوان را پشیزی نبود طلب کرد و بیچارگی نمود. (گلستان). تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است. حافظ. ، لاعلاج. (ناظم الاطباء). اضطرار. لاعلاجی. لابدی. (یادداشت بخط مؤلف) : از آن خانه نزدیک قیصر شدند به بیچارگی پیش داور شدند. فردوسی. همه بندۀ پرگناه توئیم به بیچارگی دادخواه توئیم. فردوسی. به بیچارگی باژ و ساو گران پذیرفت با هدیۀ بی کران. فردوسی. همی شدند به بیچارگی هزیمتیان شکسته پشت وگرفته کریغ را هنجار. عنصری. ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور و منی خاکسار کرد. سعدی. ، احتیاج. (ناظم الاطباء)