جدول جو
جدول جو

معنی لیورنن - جستجوی لغت در جدول جو

لیورنن
(یُنْ)
نام کرسی بخش درلت از ولایت فی ژآک، نزدیک سله. دارای 539 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ظرفی چینی، پلاستیکی، فلزی، اغلب استوانه ای که برای نوشیدن مایعات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیولنگ
تصویر لیولنگ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، کشک سیاه، ریخبین، پینوک، هلباک، هبولنگ، رخبین، پینو، ترپک، ترف
فرهنگ فارسی عمید
موضعی به آمل مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(لی)
دهی از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان، واقع در 9هزارگزی باختری بندر گز و 1500گزی شمال راه شوسۀ گرگان به مازندران. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 2220 تن سکنه. آب آن از چشمه بلبل و چشمه های دیگر و چاه. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، کنجد و صیفی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های نخی و کرباس است. این آبادی از دو محل شرقی و غربی به فاصله هزار گز تشکیل شده است. راه فرعی شوسه، بیست دکان ویک دبستان دارد. بین این آبادی و هشتیکه خندقی بطول 8هزار گز از رشته ارتفاعات تا ساحل دریا دیده میشودو به جرکلباد مشهور است و میگویند آن حد سامان گرگان و مازندران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرمی: لمس، لامسه: المدرک به الکیفیات الاربع: الخشونه و النعومه و الخفه و اللیونه و نظائرها. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(یُ نِ)
نام قدیم ولایتی به فرانسه. کرسی لیون
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مرکز ولایتی است در ایالت آردش فرانسه که بر کنار رود رون واقع است و 6800 تن سکنه دارد. محصولش پارچه های ابریشمی، کلاه، شراب، مرمر و چوبهای ساختمانی است. این ولایت از یازده بخش و 127 بلوک تشکیل یافته و جمعاً 106200 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام حوضی قرب کوه موسوم به ’نیل’ در هندوستان. (ماللهند بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ / مِیْ وَ)
گیاهها و گلهای خوشبویی که با آنها آرایش می کنند خوان ضیافت را و آنها را توزیع می نمایند میان هر یک از مهمانان که ورود می کند برای اینکه همیشه با تندرستی و دوستکامی همراه باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ نُ)
لوئی فرانسوا. سیاستمدار فرانسوی. مولد گرانویل. عضو دیرکتوار. (1817-1751 میلادی)
پیر. ادیب فرانسوی، مترجم آثار شکسپیر. مولد والنی (1788-1736 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(وَ خِ)
دهی از دهستان مرزوتی بخش لنگه، شهرستان لار. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری لنگه، و چهار هزارگزی راه فرعی لنگه به چارک. جلگه، گرمسیر و مالاریائی. دارای 230 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و خرما. و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
از توابع مراغه، (نزههالقلوب چ اروپا ص 87)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ولایت ژیرند به فرانسه، دارای راه آهن و 1913 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
قسمت باستانی ایلری، در طول آدریاتیک
لغت نامه دهخدا
از وخش است. جایی است که از وی گوسپند وخشی خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ)
خاکشی (اعم از خاکشی حوض یا خاکشی خوردنی). (یادداشت مؤلف). اسم ترکی خبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). خاکشیر، جانورکهایی که در آبهای راکدمانده پدید آید برنگ سرخ و زرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وْ لَ / لَ یو لَ)
برف. (جهانگیری). برف و آن چیزی باشد سفید که در زمستانها مانند پنبۀ حلاجی کرده از آسمان فروبارد و به عربی ثلج خوانند. (برهان). صاحب برهان گوید: ظاهراً در معنی لغت تصحیف خوانی شده است و ترف را برف خوانده اند، ترف. پنیرتن. هبولنک. هلباک یا هلیاک یا هلناک یا هلتاک. (لغت نامۀ اسدی). قره قوروت:
وآن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او
جوغری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
غمناک (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
جیمز یا جیمز بوکنن. (1791- 1868 میلادی) پانزدهمین رئیس جمهور (1857- 1861 میلادی) دمکرات ایالات متحدۀ امریکا. سناتورو وزیر خارجه نیز بود. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وْ رَ)
به گونه و رنگ دیو. دیوسان:
چو شه دید کان پیکر دیورنگ
به اقبال و طالع درآمد بچنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غیور (بعلامت جمع فارسی). رجوع به غیور شود، کنایه از سالکان و اهل سلوک است. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به سالک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمهوری متشکل در 1797 میلادی از قلمرو ژن به ایتالیا. آنجا از 1805 تا 1814 میلادی در تصرف فرانسه بود
لغت نامه دهخدا
(لی)
از کلمه ’لوان گودوش’ یعنی گاودوش لوان (لوان اسم دهکده ای از آذربایجان که در آنجا سفال نیک پزند) گرفته شده است. گیلاس. آب وند. آبخوری. کوزۀ نازک. آبخوری که در لیوان آذربایجان سازند و امروز تعمیم یافته و بر مطلق ظرف آبخوری که از سفال یا چینی یا بلور یا فلز سازند اطلاق میگردد، جای مشورت و خیمۀ شاهی. (آنندراج). به معنی دیوان یعنی محل حکومت پادشاهان و وکلای او و بر اطاق بلند و اطاق سایبان دار اطلاق شود. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیورن
تصویر دیورن
فرانسوی روزخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
گیلاس آبخوری، آب وند، آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوانی
تصویر لیوانی
منسوب به لیوان آنچه در لیوان ریزند بستنی لیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوتنان
تصویر لیوتنان
ستوان، معاون
فرهنگ لغت هوشیار
ترف پنیر تن قره قوروت: وان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون از او چوغری (جوغری) خوردی همی و طائفی و لیولنگ. توضیح این کلمه را بمعنی برف (ثلج) نوشته اند و آن محرف ترف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوران
تصویر غیوران
رهروان مردان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیوران
تصویر طیوران
رمن ساختگی در فارسی از طیور پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ایوان خیمه شاهی
فرهنگ فارسی معین
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی